قسمت چهارصد و سی و دو گودال
گودال قسمت 123
وارتلو بعد از بحثی که با یاماچ داشت حسابی دلخور است و به خود می گوید: «انگار که من هیچ چیزیو نمیبینم و نمیشنوم فقط منم دشمن. مدد و سعادت اونجور، یاماچم کم بود اونم اضافه شد. » که دوباره همان دختر خبرنگار جلوی راهش سبز می شود. وارتلو کلافه از ماشین پیاده می شود و به او می گوید که در مورد هیچ چیز دیگری نمی خواهد صحبت کند. دختر بدون مقدمه خودش را لیلا تکین معرفی می کند و در مورد خانواده اش هم صحبت می کند و وقتی قیافه متعجب وارتلو را می بیند می گوید: «مگه نگفتی چون تو چیزی ازم نمیدونی نمیخوای حرفی بهم بزنی؟ منم گفتم. » وارتلو لبخند می زند و می گوید که حرف زدن بماند برای وقت دیگری. دختر هم فورا می گوید: «خب اگه بخوای باهام صحبت کنی، شماره مو که نداری.» و شماره اش را در گوشی وارتلو سیو می کند. وارتلو سوار ماشین می شود که برود، لیلا تا لحظه ی آخر به او چشم می دوزد.
سلطان در گلخانه است و به تک بوته ی باقی مانده از گل های سفید که مال ادریس بود رسیدگی می کند. عمو جومالی به او نزدیک می شود و می گوید: «اما دیگه تو این گلخونه چیزی نمونده. حیفه اینجا دیگه کسی نیست به گل ها برسه. » سلطان که کمی نگران شده فورا پیش کاراجا میرود و از او می خواهد تا از عمو جومالی بخواهد به تنها بوته ی گل باقی مانده از ادریس دست نزند و خرابش نکند. کاراجا هم قبول می کند.
یاماچ پیش افسون می رود. افسون با دیدن او التماسش می کند تا بیرونش بیاورد. یاماچ با دیدن وضعیت او اشک می ریزد و از افسون می خواهد کمی دیگر صبر کند و موقع رفتن جلوی گوش هایش را می گیرد تا التماس های او را نشنود. بعد از رفتن او، کسی که از طرف عمو جومالی تعقیبش میکرده، وارد انجا می شود و با دیدن افسون از او فیلم می گیرد و برای ندیم می فرستد. ندیم فیلم را به عمو جومالی نشان می دهد و عمو کاری که باید بکنند را به ندیم می گوید. همان مرد، مقداری قرص جلوی افسون می گذارد و افسون با هیجان قرص ها را برمیدارد.
یاماچ که نگران غلیچو شده، از سالم سراغ او را می گیرد. سالم حدس می زند که علیچو را در یکی از انبارهایشان زندانی کرده باشند. یاماچ به انجا حمله می کند و حساب نگهبان را می رسد و علیچو و عمو را به خانه ی داملا می برد. وقتی یاماچ سعی می کند با علیچو صحبت کند علیچو از ناراحتی زیادی یاماچ را از خودش می راند. یاماچ با مهربانی زخم های او را پانسمان می کند.
عمو جومالی حدس می زند یکی از طرف خودشان به یاماچ عملیاتشان را لو داده و حدس می زند این کار، کار جلاسون، مکه یا اکین باشد. او در این مورد با کاراجا صحبت می کند. کاراجا با نگرانی می گوید: «نه من اونا رو تضمین میکنم. کار اونا نیست عمو .» و فورا پیش جلاسون می رود و می گوید: «تو عملیات رو به یاماچ اینا لو دادی؟ » جلاسون می گوید: «من نگفتم اما هرکی گفته دستش درد نکنه. » کاراجا با عصبانیت می گوید: «میدونی اگه این چیزی که گفتی به گوش عموم برسه چی میشه؟! » جلاسون لبخند می زند و می گوید: «تو نگران منی؟! » کاراجا فورا انجا را ترک می کند و می گوید: «دیگه بهت هشدار نمیدم! حواست به حرفات باشه. »
یاماچ با صدای بلند موسیقی در محله را می افتد و توجه همه را به خودش جلب می کند و مستقیم به سمت خانه ی علیچو می رود و تمام کارکنان آنجا را کتک می زند. بعد هم میز و صندلی های آنجا را اتش می زند. خبر به گوش عمو جومالی و وارتلو می رسد. آنها فورا خودشان را به آنجا می رسانند و با دیدن یاماچ کلافه می شوند. یاماچ خیره به آنها آنجا را ترک می کند.
یاماچ دوباره به افسون سر می زند و وقتی پاکت قرص ها را می بیند او را در آغوش می گیرد و زیر گریه می زند. افسون از یاماچ می خواهد تا بتواند دخترش را ببیند چون دلش خیلی برای او تنگ شده. یاماچ او را به سمت خانه ی جومالی می برد. افسون با دیدن ماسال از پشت پنجره لبخند می زند اما بعد خجالت زده در آغوش یاماچ پنهان می شود و می گوید: «نمیخوام منو تو این وضعیت ببینه. » یاماچ او را به خانه ی سحر می برد تا آنجا بماند.
کولکان به سمت خانه ی جنک می رود. افراد عمو جومالی تعقیبش می کنند و کولکان آنها را قال گذاشته و خودش را به خانه می رساند. جنک با دیدن او اصلا خوشحال نمی شود. کولکان خودش را داخل خانه راه می دهد و برایش مشروب می ریزد. بعد هم او را از خانه بیرون می فرستد و لپ تاپی که پشت کمد او پنهان کرده را بیرون می آورد و زمان ویدیویی که اگر عمو جومالی به او آسیبی برساند ویدیو برای وارتلو فرستاده می شود را تعیین می کند.
یاماچ و جومالی و متین در میخانه هستند و که جلاسون و مکه هم وارد انجا می شوند. یاماچ صندلی ای برای انها عقب می کشد تا به آنها بپیوندند. بعد هم می گوید: «ما نباید خودمونو گم کنیم. » و رو به مکه کرده و می گوید: «تو کی هستی؟ » مکه با خجالت می گوید: «ما همونیم اما گودال، گودال قبلی نیست. » یاماچ می گوید: «اشتباه گفتی. شما چون خودتون نیستین، گودال هم مثل قبل نیست. » مکه کمی عصبی شده و می گوید: «من قبلا بچه بودم و بدون فکر عمل میکردم. الان یه خانواده ای دارم که باید خرجشو بدم. » و بلند می شود و می رود. یاماچ به جلاسون چشم می دوزد. جلاسون با بغض می گوید: «من اینجام داداش اما کاراجا اونجاست. باید باهاش حرف بزنیم. من نمیتونم تنهاش بذارم. داداش سلیم کاراجارو به من سپرده بود. » و گریه اش می گیرد و انجا را ترک می کند.
صبح خیلی زود آکین خانه را پنهانی ترک می کند. او به یک انباری می رود و روی ماشینی قدیمی کار می کند تا راهش بیندازد و در عین حال با پسر بچه ی لالی که آنجاست شروع به درد دل می کند و به خاطر عذاب وجدانی که در قتل پدربزرگش داشته صحبت می کند.
آدم های عمو خانه ی جنک را پیدا می کنند و عکسی از کولکان و جنک و مرد دیگری که یاماچ را شکنجه می دادند پیدا کرده و به دست عمو می رسانند.
عمو سلطان را به گلخانه می برد و انجا را نشانش می دهد. عمو جومالی همه جای گلخانه را گل تازه کاشته و به گل های ادریس هم دست نزده. سلطان گل های ادریس را نوازش می کند که ناگهان دستش به تیغ آن خورده و زخمی می شود. عمو دستش را جلو می برد و دستان سلطان را می گیرد تا کمکش کند. سلطان فورا به خانه برمی گردد و در حالی که گریه می کند خون روی انگشتش را پاک می کند.
عمو با دیدن عکس کولکان و دوستانش، فکری به سرش می زند و لبخند می زده و می گوید: «اینجوری با یه تیر دو نشون میزنیم! » او جلاسون و مکه و اکین را صدا می زند و بعد هم برای حرف مهمی آنها را بیرون می فرستد و با صدای بلند به ندیم می گوید: «اینا کسایی هستن که یاماچ رو شکنجه میدادن. مراقب باشین به گوش یاماچ نرسه. » و بعد هم عکس را جلوی چشم جلاسون و مکه و آکین توی کشوی میزش می گذارد. شب، جلاسون عکس را به همراه آدرس جنک برمیدارد و جلوی خانه ی داملا می گذارد تا یاماچ آن را ببیند. افراد، عمو این کار جلاسون را به او گزارش می دهند.
یاماچ ماسال را به خانه ی سحر می برد و از او می خواهد روی دیوار حیاط نقاشی بکشد. ماسال تصمیم می گیرد مادرش را نقاشی کند. افسون از پشت پنجره در حالی که اشک می ریزد به او خیره می شود.
یاماچ سراغ علیچو می رود و به او می گوید که اگر بخواهد می تواند به خانه اش برود. علیچو خیلی خوشحال می شود و آنها به سمت خانه ی او می روند که می بینند همه چیز عین روز اول چیده شده. وارتلو بلند می شود و به یاماچ چشم می دوزد. یاماچ با عصبانیت به سمتش می رود و وارتلو می گوید: «من دارم گند کاری های تورو جمع میکنم. برای این که جنگی پیش نیاد. اگه قرار بود کاری که تو کردی و جبران کنیم، باید مکان تورو هم آتیش میزدیم.... اما تو مکان نداری! بیا یکی از انبارهای ماشین رو بهت بدم. پول خوبی به جیب میزنی. » یاماچ می گوید: «من هیچ وقت دنبال پول نبودم. مثل بابام. » وارتلو می گوید: «اینم درسته اما بابات مراقب مردم بود. تو چی؟ سلیم کو؟ کلی کشته دادیم. تو رو صندلی بابا نشستی اما چیکار کردی؟ گفتی میخوای استابنول رو بگیری و همه جا رو خراب کردی. » یاماچ می گوید: «درسته. تو چیکار کردی؟! » اما بعد نمی گذارد وارتلو حرفی بزند و می گوید: «باشه تو از بقیه محافظت میکنی اما عمو داره ملت و خرید و فروش میکنه! متوجهش هستی؟ من مانعش میشم وارتلو سعادت الدین! » آنها انجا را ترک می کنند. اما علیچو به یاماچ می گوید که کاری دارد و بعدا به او ملحق می شود. علیچو سراغ وارتلو می رود و با بغض و عصبانیت و لحن ادریس می گوید: «اینجا گوداله. ما همه یه خانواده ایم. این خانواده س؟ اینجا همه مون داداشیم. یه روز میاد من مراقب توام، روز دیگه تو مراقب منی.» وارتلو با تاثر به او خیره می شود.
بلال میداند که عمو جومالی قرار است دوباره زیر پایش سنگ بیندازد و این بار پول جنس هایش را از او بگیرد. او یکی از افرادش را دم در خانه ی داملا می فرستد. داملا در را باز می کند و می گوید که جومالی در خانه نیست. بلال هم از پشت گوشی می گوید: «این پاکتی که بهت میدم رو به یاماچ یا جومالی برسون دخترم. » داملا قبول می کند اما چون نگران جومالی و دخترش است بدون این که حرفی به جومالی بزند، پاکت را می سوزاند.
یاماچ وقتی به خانه می رسد پاکت را می بیند و با دیدن عکس جنک و کولکان و آن شخص دیگر دوباره مثل دیوانه ها به سمت آدرسی که پشت عکس است می رود. او وارد خانه ی جنک می شود و مشت محکمی به صورتش می زند. جنک با بی حالی می گوید: «میدونم واسه محاکمه م اومدی اما قبل از مردن بذار آخرین چیزی که میخوام رو انجام بدم. » و شیشه ی مشروب را برداشته و بلند می شود و وانمود می کند که آن را می خواهد بخورد اما مشروب را روی صورت یاماچ می ریزد و فرار می کند. یاماچ تعقیبش می کند و جنک که وحشت کرده وسط خیابان می ایستد که ماشینی محکم به او می زند. جنک همانجا میمیرد و یاماچ بدون این که جلو برود آنجا را ترک می کند.
عمو جومالی همه را جمع می کند تا پول های بلال را از چنگش دربیاورند. همان موقع یاسمین در حالی که بغض کرده وارد اتاق می شود و از اکین می خواهد جایی نرود. عمو دلش به رحم امده و از اکین می خواهد خانه و پیش زنش بماند. وارتلو هم خودش را می رساند تا در این عملیات شرکت کند. که ناگهان وسط راه، ماشین هایشان متوقف می شود و شروع به منفجر شدن می کند. وارتلو و بقیه جایی پناه می گیرند و کسی از دور به سمتشان شلیک می کند. وارتلو که فکر می کند آن شخص یاماچ است، از افرادش می خواهد تا کاری نکنند. بلال هم در این فاصله با خیال راحت معامله اش را می کند و بعد هم به یاماچ زنگ می زند و تشکر می کند. یاماچ تعجب می کند اما حرفی هم نمیزند.
آکین به خانه می رود و نقابی که روی سر داشت را عقب می کشد. تمام انفجارها و شلیک ها کار او بوده. او نقشه همراه یاسمین نقشه کشیده بوده تا بتواند مانع کار عمو جومالی بشود. آکین بعد از موفقیتش به انباری می رود و سعی می کند ماشین ادریس را که روزها روی آن کار کرده بود را راه بیندازد و با اولین استارت آن خوشحال می شود و یاد پدربزرگش می افتد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و سی و سه 433 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و سی و یک 431 Next Episode - Çukur Serial Part 433 Previous Episode - Çukur Serial Part 431منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و سی و دو گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران