قسمت چهارصد و بیست و یک گودال
گودال قسمت 111
قرعه ای که جومالی از بین خانواده ی اردنت بیرون می کشد به اسم اوگدای در می آید. جلاسون به همراه متین و مکه با لباس های خدمتکاران وارد هتلی که اوگدای قرار است در آن اقامت داشته باشد می روند. متین در اتاق اوگدای منتظرش می ماند.
آکین همراه یاسمین و برای محافظت از او، او را به خانه شان می برد. همه از او استقبال گرمی می کنند اما کاراجا نگاه بدی به آکین می اندازد و بعد با لبخند ساختگی می پرسد:« این خوشگله کیه آوردیش؟ » آکین هم بدون جواب دادن از او خانه را ترک می کند. کاراجا یاسمین را در ایوان تنها گیر می آورد و می پرسد:« حتما رابطه ی خاصی بین تو و برادرم هست. انقدر براش عزیزی که آوردت اینجا. » یاسمین جا می خورد و بعد می گوید چیزی بین آن دو نیست. کاراجا لبخند معناداری می زند و او را همراهی می کند تا در خانه احساس تنهایی نکند.
یاماچ و جومالی متوجه این که مدتی است از عمو خبری نیست می شوند. آنها با عجله خودشان را به خانه ی عمو می رسانند و جومالی می گوید:« قبلا یه بار هم اینجوری شده بود. سلیم اومده بود پیشش. » یاماچ با مهربانی سعی می کند با عمو صحبت بکند اما عمو حرفی نمیزند و به نظر کمی ترسیده می آید. آن دو عمو را به حمام می برند و به کمک هم او را تمیز می کنند. عمو لبخند می زند و می گوید:« میگن وقتی بچه ن تو میشوریشون و وقتی پیر میشی اونا تورو میشورن... » بعد هم یاد خاطره ای از گذشته ها می افتد و فکر می کند که الان در همان دوره هستند و همراه ادریس و پسرهای کوچکش به حمام عمومی امده اند. او وقتی در مورد سلیم حرف می زند می گوید:« از همشون آرومتر سلیم بود... یه گوشه مینشست و بقیه رو نگاه میکرد.. » جومالی و یاماچ بغض می کنند.
کم کم حال اهالی محل به خاطر آب سمی بد می شود و مسموم می شوند. آنها با حال بد و وخیم خودشان را یکی یکی به بیمارستان می رسانند.
سرن اول پیش چنگیز می رود و می پرسد:« یاد بابام افتادم.. عمو وقتی بابام مرد شما با اولگا بیرون از شهر بودین؟ » چنگیز می گوید: «آره. ولی نمیدونم اون موقع ثریا کجا بود. یادم نیست. » سرن مطمئن می شود که همه چیز زیر سر ثریا است و به او می گوید که اماده بشود تا بروند و کار اولگا را تمام بکنند.
اوگدای وقتی وارد اتاقش در هتل می شود، متین با شوکر برقی او را بیهوش می کند و بعد به همراه جلاسون و آکین او را از بین نگهبان های اوگدای رد کرده و از هتل خارج می کنند.
سرن تا وقت شب رانندگی می کند و ثریا را به همان جنگل دور افتاده که اولگا را کشته بود می برد. آنها پیاده می شوند و سرن اسلحه را به سمت ثریا می گیرد و می گوید:« تو کار اولگا رو تموم کن! » ثریا می ترسد و می گوید:« سرن من نمیتونم من تا حالا آدم نکشتم. » و می فهمد که سرن قصد دارد جان او را بگیرد و ترسیده می گوید:« سرن بخدا من باباتو نکشتم. معلوم نیست اولگا بهت چی دروغ گفته. من نبودم. » سرن پوزخند می زند و بدون رحم به سمت او شلیک می کند و آنجا را ترک می کند.
چنگیز و گولکان متوجه نبود اوگدای می شوند. همان موقع یاماچ به چنگیز زنگ می زند و می گوید:« همون کاری که گولکان با من کرد حالا من باهات میکنم. یه طرف گول های سیاهته که جمع کردم و دستمه و یه طرف پسرت اوگدای! دوتا هم برات معما دارم! اگه جای یکی رو بدونی پولهات رو نجات خواهی داد! » چنگیز نگران مقدار زیاد پول هایش می شود و فورا می پرسد:« پولهام کجان! » گولکان ناباورانه به پدرش خیره می شود و معمای جای اوگدای را هم می پرسد. بعد از این تماس گولکان به پدرش می گوید:« میریم دنبال اوگدای مگه نه؟ » چنگیز مکث طولانی می کند و می گوید:« تو به اوگدای برس! » و همراه افرادش برای حل معمای پول ها جمع می شود. گولکان هم به تنهایی راه می افتد و اتفاقا جای اوگدای را هم به هر سختی پیدا می کند.
چنگیز هم با همفکری جنک جای پول ها که در اصطبل است را پیدا می کند و تا به کوه پول هایش می رسد، تپه آتش می گیرد و چنگیز در حالی که از پا افتاده با بغض به پول های سوخته اش خیره می شود. یاماچ به او زنگ می زند و می گوید: «من انقدر هم احمق نیستم تا اون همه پول را بسوزونم! پولهات صرف یه خیریه برای بچه های مریض میشه! » چنگیز ناراحت می شود و از افرادش می خواهد هرچه زودتر پول هایش را پیدا بکنند.
از طرف دیگر کولگان محلی که اوگدای را انجا بسته اند، میان جنگل پیدا می کند. او اوگدای را دست و پا بسته روی زمین می بیند و به سمتش می رود که داخل یک گودال می افتد! یاماچ و جومالی و آکین بالای سر گودال می روند و به او چشم می دوزند. یاماچ اسلحه ای روی زمین می گذارد و از کولکان می خواهد تا بالا بیاید و تن به تن بجنگند! کولکان قبول می کند و حتی یاماچ برایش طنابی می اندازد. کولگان از طناب می چسبد تا بالا بیاید و وقتی خودش را بالا می کشد با صحنه ی دار آویختن اوگدای مواجه می شود. در حالی که همان طنابی که با ان بالا امده بود، به گردن اوگدای وصل شده. کولگان از دیدن این صحنه شوکه شده و طناب را ول می کند و فریاد می زند:« ولش کنین. نامردا! » اما یاماچ و جومالی و اکین او را همانجا رها می کنند و کولگان هرچقدر تقلا می کند تا خودش را از گودال بیرون بکشد نمی تواند. یاماچ جنازه اوگدای را روی دوشش می اندازد و داخل قبری که برای او کنده بود، دفنش می کند!
کمی بعد خبر مسموم شدن کل محله به گوش یاماچ می رسد او با نگرانی به آکین زنگ می زند تا اهالی
چائتای به چنگیز زنگ می زند و از او می پرسد که اولگا کجاست و چرا از او خبری نیست؟ چنگیز لبخند زده و می گوید که اولگا در خانه است و حتی اگر مادر او باشد، گاو صندوق خودش است! اما بعد از این تماس و کنار هم گذاشتن این که یاماچ او را با پول ها و دارایی اش تهدید کرده بود، به سمت اتاق اولگا می رود و متوجه می شود که او غیبش زده و با بیچاره گی به اتاق خودش برمی گردد که کولگان را خاکی و در حالی که روی صندلی او نشسته می بیند. او به کولگان دستور می دهد تا از سرجایش بلند بشود اما کولگان به او بی توجهی می کند و چنگیز با عصبانیت می گوید:« پسرم اعصابم به اندازه کافی خرده تو بدترش نکن!» کولگان بلند می شود و با عصبانیت یقه ی او را می چسبد و می گوید: «من پسر تو نیستم! لعنت به تو! پسرت امشب مرد! حتی نپرسیدی چیشد و چطور شد! تو چجوری آدمی هستی ها؟ یاماچ تیکه پاره ت کرده! منم میرم. برمیگردم به همونجایی که ازش اومدم! موند یه پسرت بهش زنگ بزن و بگو چائتای جون من تورو خیلی دوستت دارم بیا نجاتم بده! چون دیگه کسیو نداری که نجاتت بده! » چنگیز که در بهت فرو رفته به محض رفتن کولکان به چائتای زنگ می زند!
دکتر به یاماچ می گوید که وضعیت اهالی خیلی وخیم است و به داروهای حیاتی و به مقدار زیاد نیاز دارند. یاماچ هم جومالی را به همراه تعدادی دیگر به کارخانه های مواد شیمیایی اردنت می فرستد و از انجا هرچقدر که نیاز دارند مواد دارویی لازم را بردارند. دکتر هم فورا به همه اهالی رسیدگی می کند اما این وسط، آی کوت پسر جوان و معلول محله که یاماچ او را خیلی دوست داشت، جانش را از دست می دهد و یاماچ با غصه و ناراحتی بالای سر او اشک می ریزد.
خبری از عمو نیست و علیچو دنبال او می گردد. از طرفی عمو هم به طرف خانه ی علیچو می رود تا چیزی که آنجا پنهان کرده است را بردارد اما زنی که به همراه دو کودکش پیش علیچو زندگی می کند با دیدن او حالت دفاعی به خودش می گیرد و اجازه ورود به عمو نمی دهد. عمو به خاطر حمامی که با آب مسموم کرده است بیحال شده و روی زمین می افتد. زن به علیچو این را خبر می دهد و علیچو فورا عمو را به بیمارستان می رساند. دکتر به یاماچ و جومالی که نگران عمو هستند خبر می دهد که حال عمو خوب است و فقط پوستش آسیب دیده.
یاماچ از افسون می خواهد تا همراهش به خانه شان بیاید اما افسون قبول نمی کند و یاماچ می گوید که چاره ای جز این ندارد. از طرفی، نهیر با شیره مالیدن سر مدد، او را در خانه با نامه ای که برای یاماچ گذاشته قال می گذارد و فرار می کند. مدد هم با نگرانی نامه را به یاماچ می رساند. یاماچ نامه را با ناراحتی می خواند. نهیر در نامه نوشته به خاطر بچه ای که این وسط است و حفاظت از جان او برای همیشه انجا را ترک می کند و از او هم می خواهد تا ابد دنبالش نیاید. یاماچ بعد از خواندن نامه، به خودش می گوید:« شاید به زودی همو دیدیم. بعد از این که همه چیز به خوبی تموم شد... »
چنگیز فورا خانه را همراه افرادش ترک می کند و به یکی از هتل های اردنت ها می رود. از طرفی وقتی دیگر جایی در بیمارستان نمانده تا بیمارهای جدید بستری بشوند، یاماچ با کمک سلطان افراد بیمار را در خانه شان جا می دهد. بعد از بهبودی اعضای محله هم همه در خیابان اصلی گودال دور میزی بلند نشسته و با هم غذا می خورند...
یاماچ برای انتقام از این حرکت اردنت ها به همراه اهالی به سمت خانه ی چنگیز حمله می کنند اما وقتی انجا را خالی از چنگیز و افرادش پیدا می کنند، همه تلاششان را می کنند تا هرطور شده چنگیز را پیدا بکنند. بالاخره اکین محل هتل اردنت را پیدا می کند و به دست یاماچ می دهد.
چنگیز کنار استخر خصوصی اش نشسته و پره ای از پرتقال را به سمت دهانش برده و می خورد!!
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و دو 422 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست 420 Next Episode - Çukur Serial Part 422 Previous Episode - Çukur Serial Part 420منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و بیست و یک گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران