قسمت چهارصد و ده گودال

   سریال گودال قسمت چهارصد و ده 410Çukur Serial Part 410

گودال قسمت 100

سرن نگران آریکه و پشت سر هم به او زنگ می زند تا از حالش خبر بگیرد که کسی در خانه اش را می زند و سرن در حالی که اسلحه ای به آن سمت گرفته در باز می شود و جومالی جلو می آید و پاکتی به سرن می دهد و می گوید: «اینو برسون دست چائتای اما بازش نکن. خصوصیه. » سرن هم فورا به چائتای زنگ می زند و می گوید که پاکتی از طرف جومالی را برای او خواهد فرستاد. بعد از آن چائتای به یکی از افرادش می سپارد به آدم نفوذی شان در گودال زنگ بزند و از او خبر بگیرد. او هم به رمزی که در زندان است زنگ می زند و می گوید که هرطور شده او را از زندان آزاد خواهد کرد به شرطی که او هم از طریق آکین درون کوچوالی ها نفوذ کند و خبرهای دسته اول را به او برساند.

رشید فضل الله در حال خوردن صبحانه است که به او خبر می رسد دیشب اسکندر در هتل کشته شده است. و با عجله و عصبانیت به دیدن اردنت می رود و به او می گوید: «من تو کشور خودم از تو قویترم. هشدار داده بودم. حالا اگه اسکندر مرده باشه، باهات وارد جنگ میشم! » در بین راه یاماچ هم رشید فضل الله را می بیند و از او فرصت می خواهد تا فعلا کاری به کار گودال نداشته باشد تا خود یاماچ بتواند مسئله را حل بکند.

پاکتی که سرن به جومالی می فرستد به دستش می رسد. چائتای پاکت را باز می کند و با دیدن آن خنده اش می گیرد. گردنبند خونی آریک به همراه یادداشتی از طرف جومالی که نوشته: تو یه جون از من گرفتی، منم یه جون از تو گرفتم. بی حساب شدیم. چائتای فورا به چنگیز زنگ می زند و با تماس تصویری گردنبند را نشان او می دهد. چنگیز با دیدن گردنبند خونین آریک، بغض می کند و گریه اش می گیرد. او به سرن می گوید که یاماچ را صدا بزند. بعد هم با عصبانیت رو به یاماچ می گوید: «داداشت پسرمو کشت! از کسایی که این کارو کردن باید حساب پس بگیری! » یاماچ با شنیدن این خبر نگران و شوکه می شود و سرن به سختی جلوی گریه اش را می گیرد.

جومالی و سلیم همراه عمو بالای پشت بام می روند تا با او حرف بزنند. آنها به آرامی از عمو می پرسند که چرا آن روز قصد داشته به سیلیوری و پیش پاشا برود؟ عمو عصبانی می شود و می گوید که همچین چیزی نبوده و بعد هم با عجله پیش علیچو می رود و در حالی که ناراحت است می گوید: «یادته یه یادداشتی بهت داده بودم که اگر مردم بدیش به یاماچ؟ الان بهت میگم که... اگه یه روز همه چیزو فراموش کردم این یادداشتو بدی به کسی که اون موقع رئیس گودال شده... »

یاماچ وارد گودال می شود و قصد دارد فورا جومالی را ببیند. فرهاد و جوانان محله مانع یاماچ می شوند و می گویند که جومالی ورود او را منع کرده است. یاماچ عصبانی می شود و با فریاد رو به فرهاد می گوید که زودتر برود و جومالی را صدا بزند وگرنه طور دیگری برخورد خواهد کرد. فرهاد هم با عجله جومالی را صدا می زند. یاماچ با دیدن جومالی با عصبانیت رو به او می گوید «متوجه غلطی که کردی هستی؟ » جومالی هم با عصبانیت و حرص می گوید: «مراقب حرفی که میزنی باش! معلومه صاحبت فهمیده و خبر داده که چی شده! اگه ما قرار بود هر سگیو اینجا راه بدیم، از گند و کثافت نمیشد زندگی کرد! » یاماچ که می بیند حرف هایش تاثیری در او ندارد می گوید: «پسرشو کشتی! ولتون نمیکنه. من هوای شمارو دارم. » جومالی هم فریاد می زند و با تاکید می گوید: «من مراقب گودالم. مراقب خانواده مم. هرکاری لازم باشه انجام میدم. لازم باشه طرفو میکشم! توام نمیخواد مراقب ما باشی. الانم گمشو برو دیگه نمیخوام ببینمت! »

در قهوه خانه، وارتلو در مورد یاماچ با سلیم حرف می زند و توضیج می دهد که او چگونه یک تنه سعی دارد از گودال در مقابل اردنت ها محافظت کند. سلیم می گوید: «میدونم ماها دل یاماچ رو سوزوندیم چون دلمون رو سوزوند. مثلا تو دلت میومد بابامونو بکشه؟ » وارتلو جوابی ندارد و سلیم از قهوه خانه بیرون می رود.

یاماچ به چنگیز می گوید: «فهمیدم که یه کسایی میخواستن آریک رو به سمت گودال هدایت کنن تا با ما ادرگیر بشه. یعنی یه عده مرگشو میخواستن. به من فرصت بدید تا مسببین اصلی مرگ آریک رو پیدا کنم. » چنگیز 24 ساعت به او وقت می دهد.

تشییع جنازه ی جوانان محله و آریک همزمان در حضور خانواده هایشان انجام می شود. یاماچ در مراسم آریک حضور دارد و گوشه ای ایستاده است. اوگدای و مادرش ثریا، با بی میلی در آنجا حضور دارند و دلشان می خواهد مراسم زودتر تمام شود. ثریا به مادر آریک نیش و کنایه می زند و می گوید: «بلکه هم بچه ت به خاطر حرص و طمع تو تلف شد. » مادر آریک به شدت عصبانی می شود اما سرن او را کنترل می کند و بحث زود تمام می شود. مادر آریک از سرن می خواهد که یاماچ را به اتاقش بیاورد.

در اتاق، مادر آریک مودبانه و با بغض به یاماچ می گوید: «بین خودمون بمونه. این خانواده جوری که فکر میکنی نیست. باید دقت کنی. چنگیز به هیشکی اعتماد نمیکنه. و به هیشکی رحم نمیکنه. دوست چهل ساله اش رو خیلی راحت کشت. برای همین تو به یه متحد نیاز داری. من حاضرم کنارت باشم. اما شرطی دارم. دلم میخواد به ثریا بفهمونی که درد از دست دادن بچه چجوریه. میخوام اوگدای بمیره. » یاماچ با تعجب نگاهش می کند.

رمزی به گودال می رود تا آکین را ببیند. بچه محل های قدیمی اش نمی گذراند وارد آنجا شود. اما متین فقط اجازه می دهد که دقایقی برود و مادرش را ببیند. رمزی مخفیانه به خرابه ای می رود و با آکین تماس می گیرد و به او می گوید: «اگه منو نمیخوای باشه. ولی من از چیزی که تو فکر میکنی بیشتر میدونم. در مورد یوجل و افسون و آذر میدونم. » آکین تحت فشار همان موقع به دیدن رمزی می رود. اما چون سلیم به پسرش مشکوک شده جومالی آکین را تعقیب می کند. آکین که قصد داشت با چاقو رمزی را تهدید کند، با دیدن جومالی خودش را جمع و جور می کند و وانمود می کند که به خاطر دادن مبلغی پول به رمزی به آنجا آمده است. رمزی هم حرف های او را تایید می کند.

چنگیز از سرن می خواهد که تمام چیزهایی که در مورد آریک می داند را برای یاماچ تعریف کند تا یاماچ بتواند دشمنان او را پیدا کند. سرن عکس یعقوب را به یاماچ نشان می دهد و می گوید که او وقتی توسط آریک تعقیب میشده، به قهوه خانه ی گودال پناه برده. یاماچ به مکانی که یعقوب مدتی در آنجا مخفی بوده، می رود و بسته ی مخصوص چوب کبریت یک بار را پیدا می کند. او به آن بار می رود و در مورد یعقوب تحقیق می کند.

سلطان به آسایشگاه می رود و تا نهیر را به خانه برگرداند. نهیر بلافاصله قبول می کند و می گوید که حوصله اش سر رفته. او زود وسایلش را جمع می کند. اما وقتی سوار ماشین می شود پا به فرار می گذارد. مدتی بعد وقتی در سطل زباله ای پنهان شده با علیچو روبرو می شود و از او دعوت می کند که به خانه اش بیاید. نهیر به خانه ی بزرگی که فقط یک مستخدم پیر دارد می رود. مستخدم با دیدن او خوشحال می شود و می گوید: «خدارو شکر. بالاخره اومدین نهیر خانم. » نهیر در اتاق نشیمن خانه به علیچو می گوید: «خانواده ام خیلی وقته مردن. من دیگه اینجا تنهام. »

یاماچ که میداند همیشه توسط افراد چنگیز در حال تعقیب است، برای این که بتواند با وارتلو خصوصی صحبت کند، به حمام عمومی می رود. او می گوید:«اردنت ها مثل ما نیستن. دنبال فرصتن تا به هم ضربه بزنن. باید بینشون نفوذ کنم. اما قبلش کار مهمی هست که باید کمکم کنی. »

وارتلو که عکس یعقوب را از یاماچ گرفته آن را به ندیم نشان می دهد و می پرسد: «این آدمو قبلا دیدی؟ » ندیم کمی هول می شود اما می گوید: «دیدم. تو قهوه خونه. اون شب اومد در مورد جومالی پرسید و رفت. » وارتلو با لحن طعنه آمیزی می گوید: «میفهمیم چه اتفاقی افتاده. »

یاماچ همان شب نزدیکی های گودال ندیم را می بیند و نفس زنان به او می گوید: «خوب شد که دیدمتون. باید بهم کمک کنید. چون من نمیتونم برم گودال. این یعقوب رو باید بگیریم. » بعد به همراه ندیم به خانه ای که یعقوب در آن مخفی شده حمله می کند. تمام نگهبان ها را یک تنه می کشد و یعقوب را زنده نگه میدارد و شروع به کتک زدنش می کند. کمی بعد جلوی ندیم وانمود می کند که کاری برایش پیش آمده. یعقوب را به دست ندیم میسپارد و از خانه خارج می شود. یاماچ که در همان نزدیکی با چنگیز قرار گذاشته به انجا می رود و به او می گوید: «دشمنای آریک، کسایی که اونو با گودال در انداختن، اینا هستن. » آنها صدای ندیم و یعقوب را شنود می کنند. ندیم یعقوب را خفه می کند و زود پا به فرار می گذارد. وقتی یاماچ به ان خانه برمی گردد، با جنازه ی یعقوب روبرو می شود و شروع به تعقیب کردن ندیم می کند. ندیم که میداند یاماچ اجازه ی ورود به گودال را ندارد به آنجا می رود و لنگ لنگان وارد قهوه خانه می شود. او هراسان و در حالی که وانمود می کند وحشت کرده رو به جومالی و سلیم توضیح می دهد که یاماچ بی دلیل به او حمله کرده است. جوانان محله اجازه نمی دهند یاماچ وارد گودال شود و او هم مجبوری با وارتلو تماس می گیرد و ماجرا برایش تعریف می کند. وارتلو سریع به قهوه خانه می رود و رو به برادرهایش می گوید: «کسی که آریک رو فرستاده بود گودال، روبروتون نشسته. تنها دشمن آریک ما نبودیم. یاماچ واسه همین دنبالشه. » جومالی به او اجازه نمی دهد که ندیم را با خود ببرد و بیرون از قهوه خانه به وارتلو می گوید: «اون آدم گوداله. ازش محافظت میکنم. گودال، گودال منه. و حرف حرف منه. به یاماچ بگو، دشمنِ دشمنم دوست منه. » وارتلو با تعجب به او خیره شده و اما از درون حسابی حرص می خورد. وارتلو خودش را به یاماچ می رساند و ماجرا را به او می گوید.

صبح روز بعد، آکین با یک ساک به دیدن رمزی می رود. جومالی باز هم او را تعقیب می کند. سلیم هم با عمو که قرار است برای آیکوت شغلی فراهم کنند همراه می شود. وارتلو به اصرار مدد به رستورانی می رود.

چنگیز یاماچ را به اتاقش صدا می کند و به او می گوید: «با اینکه مقصر مرگ پسرم کسای دیگه ای هستن. اما کسی که جون آریک رو گرفته برادر توئه. به نظرت من میذارم خون پسرم زمین بمونه؟ » بعد یاماچ را به اتاقی می برد تا موضوعی را برایش روشن کند. چنگیز خان می گوید: «یه خانواده ای بودن که دیگه چیزی ازشون نمونده. چون من همشون رو کشتم و ریشه کنشون کردم. جالب این که از اون خانواده هیچکس پسرمو نکشه بود. خصومت بینمون خیلی کوچیک بود. » تصویر وارتلو، سلیم و جومالی و اکین و ادریس کوچک که در پارک در حال بازی است روی پرده برای یاماچ نمایش داده می شود. همه ی انها در تیررس افراد چنگیز هستند. چنگیز رو به یاماج می گوید: «آخرین شانست برای وداع با برادرها و بردار زاده هاته. بعد این تنها مرد خانواده تون که باقی میمونه تویی. گرچه تو هم دیگه یه کوچوالی نیستی. » یاماچ با نفرت به او نگاه می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و یازده 411 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و نه 409 Next Episode - Çukur Serial Part 411 Previous Episode - Çukur Serial Part 409

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و ده گودال