قسمت چهارصد و هشت گودال
گودال قسمت 98
وارتلو سعی می کند با جومالی صحبت بکند تا او را از هر گونه تصمیم آنی علیه اردنت ها بازدراد اما جومالی رو به مکه می کند تا هرچقدر می تواند آدم جمع کند تا درس حسابی ای به چنگیز بدهند.
آریک سعی می کند در مورد حمله هایی که بهشان شده با چنگیز صحبت بکند اما با دیدن یاماچ در کنار پدرش سکوت می کند و چنگیز می گوید که بهتر است دیگر یاماچ را غریبه نداند و او را جزوی از خودشان بداند اما آریک با نفرت به یاماچ خیره می شود. بعد که هردوی آنها تنها می شوند، آریک رو به یاماچ می گوید: «فکر نمیکردم انقدر راحت خودتو بفروشی! » یاماچ هم می گوید: «بابات چهارتا پسر داره و میگه به تو نیاز دارم یاماچ! تا حالا به تو همچین چیزی گفته؟! » آریک با خشم بیشتری به او خیره می شود.
مادر اوگدای وقتی جریان بحث او و آریک را می شنود از او می پرسد که حالا واقعا این حملات کار او بوده یا نه؟ اوگدای می گوید که فکر کردن به این کار هم حتی برایش مسخره است.
وارتلو دور از چشم جومالی، مکه را دست به سر می کند تا بتواند حمله ی آنها را کمی عقب بیندازد.. از طرفی هم به جومالی می گوید که حمله به چنگیز کار راحتی نیست و سلیم هم حرف او را تایید می کند. همان موقع از دست ندیم دفترچه ای که روزی مال امیر بود و بعد به دست یاماچ افتاده بود و از ان استفاده می کرد، روی زمین می افتد. جومالی توجهش به دفترچه جلب می شود و بعد آن را به علیچو می دهد و از او می خواهد که هر اطلاعاتی مربوط به اردنت ها را از توی دفترچه بخواند و به او برساند.
متین برای دیدن کاراجا به خانه ی کوچوالی ها می رود. سلطان با وجود اینکه کاراجا هنوز به خود نیامده این اجازه را به متین می دهد و متین روبروی کاراجا می نشیند و می گوید: «من چیزایی که اتفاق افتاد رو شنیدم. خدا ازت راضی باشه... » و خم می شود و دست کاراجا را می بوسد.
مقبوله وقتی افسون در خانه نیست، فورا به آریک زنگ می زند تا به دیدنش بیاید. او به آریک می گوید که افسون حامله است و بچه از یاماچ است و به هیچ وجه نمی تواند این را قبول کند پس از آریک خواهش می کند که یاماچ را از بین ببرد. آریک می گوید با وجود حمایت چنگیز این کار خیلی سخت است و مقبوله می گوید که درک می کند. اما آریک کمی فکر می کند و می گوید: «میتونم از بین ببرمش اما باید قول بدی که اسمی از من این وسط نیاد! » مقبوله هم لبخند می زند و قبول می کند.
متین و عده ای از جوانان محله به دستور جومالی، به انبار اردنت ها می روند و دنبال جنس های آنها می گردند. متین در اخر مقدار زیادی مواد را درون جاساز دیوار پیدا می کند. آنها حتی به ماشین های لوکس اردنت ها و اسب آریک هم رحم نمی کنند و آنها را غارت می کنند! از طرفی وارتلو به یاماچ از حمله جومالی می گوید و یاماچ هم به او می سپارد تا هرطور شده جلوی جومالی را بگیرد. خبر به گوش چنگیز هم رسیده و او یاماچ را به خاطر حمله ی گودالی ها سرزنش می کند. یاماچ خودش را به بی خبری می زند و می گوید: «شما که خیلی بزرگین. دشمن دیگه ای ندارین که بخواد بهتون حمله کنه؟! » چنگیز می گوید: «دشمن های واقعی من به اندازه ای که میدونن نباید به من حمله کنن عاقلن! » کمی بعد اوگدای همراه آریک به دفتر چنگیز می آیند و چنگیز از یاماچ می خواهد که بیرون برود. سرن با دیدن یاماچ جلو می رود و می پرسد که قبل از بیرون آمدن او دعوای بین اوگدای و آریک شروع شد یا نه؟ یاماچ می گوید نه اما می فهمد که بین برادرها اختلاف هست.
آریک اصرار دارد که حمله ی آن روز و گروگان گرفتن او توسط اوگدای بوده. چنگیز برای خاتمه دادن به این دعوا از اوگدای می پرسد که آیا حرف آریک درست یا نه؟ اوگدای اتهام آریک را رد می کند و چنگیز به آریک می گوید که بهتر است دیگر این موضوع را وسط نکشد چون اوگدای اگر کاری را کرده باشد ترسی برای گفتنش ندارد. وقتی اوگدای از اتاق چنگیز خارج می شود، چنگیز به آریک می گوید که عده ای قصد تفرقه اندازی بین انها را دارند و باید حواسش باشد.
وارتلو به دیدن سعادت می رود اما سعادت به او روی خوش نشان نمی دهد و از نبود او گله می کند و می گوید: «تو تصمیم خودتو گرفتی. میدونم اون شب قبرستون بودی... تو واسه مرده هات بیشتر از زنده ها ارزش قائلی! » وارتلو همان شب با ناراحتی مست می کند و به این فکر می کند که نکند پدر خوبی نیست...
علیچو پیش جومالی می رود و به او می گوید که همه دفترچه را خوانده اما یاماچ اجازه اینکه آن را به او بگوید نداده! جومالی حسابی عصبانی میشود.
سرن اطلاعات به درد بخوری از یعقوب پیدا کرده و آن را به آریک می رساند. آنها صبح کمین می کنند تا یعقوب را گیر بیندازند و وقتی او را می گیرند دست بسته آنقدر شکنجه اش می دهند تا به حرف بیاید.
اوگدای برای مراسم مهمی روی سن می رود تا سخنرانی اش را شروع کند. همان موقع جومالی به همراه سلیم و چند نفر دیگر وارد انجا می شوند و بدون توجه به بقیه شروع به بهم ریختن و شکستن وسایل آنجا می کنند. در آخر هم پرچم سمبل گودال را از دیوار آویزان می کنند. اوگدای که تا ان لحظه نمیدانسته با چه کسی طرف است با دیدن پرچم به افرادش دستور می دهد تا به آنها حمله کنند. دعوایی بین دو طرف در می گیرد و جومالی هم با دیدن یاماچ جلو می رود و با نفرت به او می گوید: «پسر آدمی که سگش شدی بچه ی به دنیا نیومده ی منو کشت! بابام اگه زنده بود و حالتو میدید آب میشد و میرفت توی زمین! »
یاماچ وارد گودال می شود که دو نفر او را تعقیب می کنند. او سعی می کند از دست آنها فرار کند و وقتی آیکوت این صحنه را می بیند از شیشه ی پنجره اش به سمت یکی از آن دو نفر بطری شیشه ای پرتاب می کند که روی سرش می شکند و هردوی آنها از تعقیب یاماچ دست برمیدارند. یاماچ هم به قبرستان و سراغ وارتلو می رود و از او می خواهد کمکش کند تا چنگیز اردنت را به زیر بکشاند و نابود بکند! وارتلو قبول می کند و از طرفی هم با سلیم صحبت می کند تا جلوی جومالی را بگیرد و یا حداقل با عمو صحبت بکند تا او جلوی جومالی را بگیرد. سلیم هم به خانه ی عمو می رود و از حال و روز خانه متوجه می شود که او چندین روز است به خانه سر نزده و با نگرانی به هرکسی که می تواند زنگ می زند تا بتواند عمو را پیدا بکند.
وارتلو سراغ علیچو می رود و با تعریف کردن داستانی، به او می فهماند که یاماچ در کشتن ادریس چاره ای نداشته و ادریس هم خودش را فدای گودال کرده. علیچو حرف او را قبول می کند و بعد به درخواست کمک وارتلو جواب مثبت می دهد.
از طرف بیمارستان به افسون زنگ می زنند که به خاطر وقت قبلی ای که برای سقط بچه گرفته خودش را برساند. مقبوله وقتی می بیند او خانه را ترک کرده به آریک زنگ می زند و از او می خواهد که کاری که می خواسته اند را شروع بکند. بعد هم به یاماچ زنگ می زند و به بهانه ی این که جان افسون به خاطر کمک هایی که به او کرده در خطر است، به خانه می کشاند. یاماچ وقتی به خانه می رسد، افسون را می بیند که اسلحه به دست دارد و جنازه ی مقبوله روبرویش توی استخر افتاده... چند روز پیش، افسون مکالمه ی آریک و مقبوله را شنیده و همان روز هم وقتی قصد بیمارستان رفتن را کرده منتظر مانده تا آریک افرادش را برای کشتن یاماچ بفرستد. افسون در فرصتی مناسب انها را کشته و بعد به سمت مقبوله رفته و گفته: «بهت گفته بودم از یاماچ فاصله بگیری! » مقبوله رو به او کرده و گفته: «احمق! انتظار داشتی اجازه بدم قاتل پسرم زنده بمونه و فکر نکن نمیدونم که ازش حامله ای! حتی اگه امروز نجاتش بدی، من تا وقتی که اون نمیره دست از سرش برنمیدارم! » افسون هم با ناراحتی از پشت سر به او شلیک کرده بوده! یاماچ با تعجب از افسون می پرسد که اینجا چه خبر است؟ افسون در حالی که گریه می کند بر سر او فریاد می زند و از او می خواهد که فورا آنجا را ترک کند. یاماچ هم همین کار را می کند.
یعقوب در فرصتی مناسب فرار می کند و مرتضی او را دنبال می کند و وقتی یعقوب در جایی مستقر می شود، آدرسش را به آریک می دهد. آریک هم منتظر می ماند تا یعقوب بیرون بیاید و بعد او را دنبال می کند و متوجه می شود که وارد گودال شده و بعد به سمت قهوه خانه می رود. آریک پوزخندی می زند و می فهمد که همه ی این مشکلات از طرف گودال بوده است.
جومالی به خاطر شایعه ای که شنیده قبر عمویش جومالی خالی است و مرده داخلش نیست، کسی را می آورد تا از صحت این ماجرا مطلع بشود. او آکین را می بیند که با ناراحتی بالای سر قبر ادریس نشسته و حالش بد است و سعی می کند او را آرام کند و بعد به خانه می فرستد. چند ساعت بعد، گورکن به جومالی می گوید که شایعه ها حقیقت داشته و مرده ای داخل سنگ قبر نیست.
سلیم به ترمینال می رود و بعد از کلی پرس و جو متوجه می شود که عمو گوشه ای روی صندلی نشسته. او قصد داشته پیش پاشا برود! عمو حتی سلیم را نمی شناسد اما وقتی اسم گودال می آید با او همراه می شود.
چنگیز و یاماچ برای شکار به جنگل رفته اند. وارتلو و علیچو و مدد گوشه ای همانجا منتظر هستند تا یاماچ نشونه ای که برایش گذاشته اند را ببیند و اسلحه را پیدا بکند. یاماچ اسلحه را پیدا می کند و وقتی چنگیز حواسش نیست و از پشت سر اسلحه را روی سر او می گیرد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و نه 409 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفت 407 Next Episode - Çukur Serial Part 409 Previous Episode - Çukur Serial Part 407منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و هشت گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران