قسمت چهارصد و سه گودال
گودال قسمت 92
یاماچ برای گیر انداختن چائتای ذهنش درگیر است. وارتلو از او می پرسد که هنوز هم نمی خواهد سلیم یا جومالی را در جریان بگذارد که یاماچ جواب منفی می دهد. او نقشه ای دارد و جلاسون و مکه را به دنبال علیچو می فرستد. یاماچ، امیر را پیش خودش می می آورد و از او می خواهد که کمی درمورد چائتای و اینکه با چه کسانی کار می کند صحبت کند. امیر می گوید که می داند این اواخر چائتای با یک روس به اسم بوریس کونچسکی کار می کند اما زمان و مکان حمل و نقل مواد را نمی داند. وارتلو پیشنهاد می دهد که از طریق مرتضی می توانند این را بفهمد اما امیر می گوید که این فکر خوبی نیست! یاماچ فکری می کند و از علیچو می خواهد که از بین اطلاعاتی که در دست دارند پرونده های مربوط به بوریس را پیدا کند.
از طرفی سلیم و جومالی بالای پشت بام همیشگی نشسته اند. سلیم از او می خواهد که کمی فکرهایشان را روی هم بگذارند تا بتوانند راه حل مناسبی برای از بین بردن چائتای پیدا کنند اما جومالی مرد عمل است و می گوید که نمی تواند صبر کند و این مسائل را هضم کند و عصبانی شده و از او جدا می شود.
جلاسون، یاماچ را تنها بیرون از خانه می برد و می گوید که این اواخر نصفه شب کاراجا را آذر دیده که با هم صمیمی بوده اند و نگران است که اذر به او آسیبی بزند! یاماچ عصبانی می شود و از جلاسون می خواهد که به کس دیگری این قضیه را نگوید. همان موقع چائتای به او زنگ می زند و می گوید که وقتش تمام شده و باید جومالی را به او تحویل بدهد. یاماچ پوزخندی می زند و می گوید که هرگز برادرش را به او نمی فروشد و چائتای تصمیم می گیرد خودش افرادش را دنبال جومالی بفرستد. بعد هم چائتای سراغ مرتضی می رود و سوال هایی می پرسد تا از او مطمئن بشود. اما اصلا حرف های او را باور نمی کند.
یاماچ از وارتلو می خواهد که دنبال بوریس برود و خودش هم قضیه ی محافظت از جومالی را به عهده می گیرد و ماحسون را سراغ جومالی می فرستد. علیچو هم خبر می آورد که اطلاعات به درد بخوری از بوریس به دست اورده.
جومالی تنها در کوچه ها قدم می زند و به مزار ادریس هم سر می زند. تمام مدت ماحسون پشت سر او است و او را زیر نظر دارد. جومالی متوجه او می شود و در یک فرصت مناسب خفتش می کند. ماحسون می خواهد به او توضیح بدهد که از طرف یاماچ امده اما جومالی که به او اعتماد ندارد با او گلاویز می شود و هردو به جان هم می افتند. جومالی قصدش برای کشتن او جدی است اما ماحسون هم خوب از خودش دفاع می کند. در اخر جومالی او را بیهوش می کند و کمی بعد متوجه می شود که افرادی به سمت آنها می آیند. هردو به کمک هم از شر افراد چائتای خلاص می شوند حتی ماحسون او را از دست یکی از انها نجات می دهد/ جومالی هم به ماحسون اعتماد می کند.
یاماچ دنبال بوریس می کند اما افراد او را گیر می اندازد و دست و پا بسته زندانی اش می کنند. بوریس به دیدن او می آید و می گوید که قصد دارد او را تحویل چائتای بدهد و خود را قاطی درگیری های آن دو نکند. بعد هم به چائتای زنگ می زند و می گوید امشب که قرار است جنس ها را تحویل بدهند، یاماچ را هم به او تحویل خواهد داد.
وارتلو به در خانه ی بوریس می رود. علیچو هم از دور از او مراقبت می کند و به کمک هم نگهبان های خانه ی او را می کشند و وارد خانه ی بوریس می شوند. وارتلو او را خلع سلاح می کند و می پرسد که کی قرا است جنس ها را به چائتای تحویل بدهد و بوریس می گوید که یک ساعت دیگر اما بدون وجود او چائتای خودش را نشان نمی دهد. درست همان موقع وقتی بوریس می بیند که وارتلو حواسش پرت شده اسلحه اش را برمیدارد تا به سمت او شلیک کند اما علیچو بوریس را درجا می کشد. وارتلو از اینکه تنها شانسشان را از دست داده اند کلافه می شود.
چائتای سراغ مرتضی می رود و می گوید که پیامی از طرف وارتلو به او رسیده که نوشته: امشب قراره جنس های چائتای رو بگیریم. مطمون شو که میره سر قرار برای تحویل گرفتن! و حساب این را از مرتضی می پرسد. مرتضی کمی فکر می کند و می گوید: «اونا فکر میکنن من طرف اونام ولی اینطور نیست! امشب هم میخوان جنساتون رو بگیرن و از من هم میخوان به یه طریقی شمارو اینجا نگه دارم و اگه نتونم منو میکشن! » چائتای می گوید که اصلا گفته های او را باور ندارد و اگر گفته هایش دروغ باشد بعد از امشب او را خواهد کشت.
دوباره افراد چائتای به جومالی و ماحسون حمله می کنند اما همان موقع تعداد کمی از بره های سیاه که باقی مانده اند به کمک انها می آیند و بعد هم ماحسون جومالی را به انها میسپارد و بعد برای نجات یاماچ می رود و او را آزاد می کند. یاماچ هم فورا به پلیسی که قرار بوده با او همکاری کند زنگ می زند و ادرس جایی که چائتای با بوریس دیدار می کند را می دهد و می گوید که اینبار باید چائتای را گیر بیندازد.
چائتای سر قرارش با بوریس می رود و جای بوریس، وارتلو در لباس او ظاهر می شود! چائتای از دیدن او جا می خورد و کمی بعد هم پلیس آنها را دستگیر می کند. یاماچ وقتی می بیند وارتلو هم دستگیر شده از پلیس می خواهد که او را آزاد کند چون ربطی به این قضایا ندارد. پلیس می گوید که فعلا نمی تواند کاری بکند اما بعدا سعی ش را می کند.
همان شب، افسون با دیدن خبر گیر افتادن چائتای خوشحال میشود و کمی بعد هم یاماچ به دیدن او می آید. افسون از دیدن او خوشحال می شود اما یاماچ از او می پرسد که چرا باز هم خود را قاطی ماجرای چائتای کرده و به دیدن او رفته در حالی که یاماچ تاکید کرده بود که افسون دیگر با چائتای کاری نداشته باشد! افسون می گوید که فقط او میتوانسته مرتضی را به نحوی به عنوان نفوذی پیش چائتای بفرستد. یاماچ کلافه می گوید: «من نمیدونم چرا وقتی تو با این یارو صحبت میکنی انقدر سریع قبول میکنه! مطئنی فقط باهاش حرف زدی تا قانع شه؟ » افسون از این گفته ی او ناراحت و عصبانی می شود و می گوید که او کاری جز حرف زدن با چائتای نکرده. بعد هم با ناراحتی رو به او می گوید: «تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی وقتی خودت شبایی که پیش من نیستی با یه زن دیگه میخوابی! » یاماچ سکوت می کند و چیزی نمی گوید. افسون با ناراحتی به او خیره می شود و یاماچ آنجا را ترک می کند.
آریک اردنت بعد از خبر دستگیری برادرش بی صبرانه منتظر تماس پدرش است. چنگیز بالاخره به او زنگ می زند و کارها را به او میسپارد و آریک از این اتفاق خوشحال می شود.
جومالی و سلیم یاماچ را به خاطر اینکه چائتای را زنده تحویل پلیس داده سرزنش می کنند. انها همراه هم راه می افتند تا چائتای را هرطور شده از بین ببرند. یاماچ مانع آنها می شود و از پشت سر انها را کتک می زند تا جایی نروند! همه اهالی خانه از کتک کاری های انها بیرون می آیند و سلطان هم رو به سلیم و جومالی می گوید که اشتباهی ازشان سر نزند! یاماچ هردوی انها را به زمین بازی می برد و از امیر می خواهد تا هرچه به او گفته را به ان دو هم بفهماند. امیر توضیح می دهد که چنگیز اردنت از بیرون فردی خیر است اما از داخل کنترل هشتاد درصد مواد ترکیه را در دست دارد که چائتای کثافت کاری های پدرش را انجام می دهد در حالی بوگه دای دیگر پسر ارشد چنگیز، از طریق پولشویی در داروخانه حفظ آبرو می کند. چنگیز چهار پسر دارد که چائتای و آریک از یک مادر و بوگه دای و کولکان از پسر دیگر هستند. این خانواده 150 سال است که دستشان رو نشده و یاماچ کاری کرد که بالاخره چائتای گرفتار شد! جومالی بعد از شنیدن همه این حرف ها باز هم می گوید که باید چائتای به کل نابود کنند و سلیم را هم با خودش همراه می کند!
جلاسون، به خواست یاماچ کاراجا را زیرنظر دارد. او متوجه می شود که کاراجا باز هم از خانه بیرون رفته و همراه آذر نزدیک ساحل می روند و می بیند که حتی آذر دست دور گردن کاراجا می اندازد و او را بغل می کند. او این خبر را به یاماچ هم می دهد اما فقط می گوید که آن دو خیلی صمیمی بودند و معلوم است که چیزی بینشان است.
یاماچ به ملاقات وارتلو می رود و آنجا درمورد مشکلاتش با جومالی و سلیم و درگیری های بین آنها می گوید. وارتلو می گوید که ادریس همیشه به آنها میگفت با هم دعوا نکنند مسابقه بدهند و فکری به ذهن یاماچ می رسد و عده ای جوانان محله و حتی میتن را جمع می کند و همراه جومالی و سلیم فوتبال بازی می کند. او در اخر رو به همه آنها و به خصوص جومالی و سلیم می گوید: «شماها وارد یه بازی میشید و فکر میکنید همه مثل شما مردونه بازی میکنن اما کسی به قوانین شما توجه نمیکنه. شما چون شکست خوردین از دست خودتون عصبانی شدین... ما باید تاوان شکست هامون رو بخوریم؟ یا شایدم قراره از حرص و خشم اول خودمون و بعدم همدیگه رو بخوریم؟ ما باید یادمون بیاد که کی هستیم! واسه سرپا شدن منتظر چی هستین داداشا؟! » همان موقع ایکوت از بین جمعیت از روی ویلچرش بلند می شود و به یاماچ خیره می شود! یاماچ با افتخار به او نگاه می کند و می گوید: «آیکوت سال هاست که از خونه بیرون نیومده و از پنجره اتاقش همه رو میبینه... اون هیچ وقت امیدشو از دست نداده! وقتی اون قهر نکرده شما ها کی هستید؟! » همه با حرف های او متاثر شده و سکوت می کنند!
خانواده ی کوچوالی دور هم جمع شده اند. جلاسون و امیرو متین هم با انها هستند. یاماچ بدون مقدمه رو به انها می گوید که جلاسون و کاراجا باید به عقد هم دربیایند! همه با تعجب به او خیره می شوند. روز بعد در بازار سلیم به او می گوید که چرا به او چیزی نگفته و نظر او را نخواسته! یاماچ چیزی نمی گوید و جومالی هم خبر می رساند که چائتای از زندان آزاد شده. چائتای مستقیم پیش پدرش می رود و بعد هم به خواست پدرش از کار برکنار می شود و به سمت آریک رفته و می گوید که در نبود او حواسش به کارها باشد چون بر خواهد گشت! و اگر به کوچوالی ها هم درس عبرتی بدهد بدش نخواهد آمد. در آخر هم افسون را به او میسپارد. آریک همان روز به تنهایی و با بی خیالی به سمت گودال می رود و در خیابان های آن قدم می زند و بعد هم در قهوه خانه منتظر می نشیند. یاماچ اتفاقی به قهوه خانه می رود و با او روبرو می شود. اریک بعد از معرفی خودش می گوید که امیدوار است جای برادرش را برای آنها پر کند! یاماچ به او خیره می ماند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهار 404 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و دو 402 Next Episode - Çukur Serial Part 404 Previous Episode - Çukur Serial Part 402منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و سه گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران