قسمت سیصد و هشتاد و دو گودال
گودال فصل چهار قسمت اول
یاماچ در بازار میوه فروش ها و پشت دخل نشسته که امیر پیش او می آید و در مورد یکی از دوستان چنگیز اردنت به اسم فاضل می گوید که اطلاعات خوبی به او در مورد نحوه ی صادرات مواد مخدر می گوید. یاماچ خوب به حرف های او گوش می دهد اما زیاد هم به فاضل و حرف هایش مطمئن نیست و کمی بعد هم بلند می شود و به قهوه خانه و پیش جومالی و سلیم و عمو می رود. یاماچ به برادرانش می گوید که بهتر است در ارتباط با آریک محتاطانه عمل کنند اما جومالی و سلیم با او مخالف هستند و می خواهند مرد عمل باشند! بحث آنها بالا می گیرد و عمو از آنها می خواهد که انقدر بحث نکنند. کمی بعد که فقط سلیم و یاماچ در قهوه خانه هستند سلیم از او به خاطر اینکه بدون اجازه ی او اجازه ی ازدواج کاراجا و جلاسون را داده گله می کند. یاماچ می گوید که بهترین کار همین بوده چون جلوی کاراجا را نمی توانند بگیرند و ممکن است با آذر فرار کند! سلیم کمی فکر می کند و تصمیم او را قبول می کند.
امیر در بازارچه به جلاسون می گوید که چرا قبول کرده با کاراجا ازدواج کند؟ جلاسون می گوید: «همه این جوونا که میبینی همشون پسر بابا ادریسن. منم پسرشم... الان که بابا ادریس نیست ولی به جاش یاماچو داریم و هرچی اون بگه همونه! » کمی بعد آریک از مقابل آنها با بیخیالی و پوزخندی گوشه ی لب رد می شود و به سمت قهوه خانه می رود. او روبروی یاماچ می نشیند و کمی برای او شاخ و شانه می کشد و می گوید که دیگر از این به بعد حواسش به انها است و سعی می کند تحقیرشان کند. یاماچ هم با لبخند جواب او را می دهد و کم نمی آورد.
جومالی وارد خانه می شود و سلطان و سعادت را مشغول آماده کردن جهیزیه ی کاراجا می بیند. او سراغ داملا که هنوز هم از اتاقش بیرون نیامده می رود و سعی می کند کمی حال او را بهتر کند اما داملا حتی حوصله ی او را هم ندارد.
کاراجا ناراحت در بالکن نشسته که آذر به او پیام می دهد و حالش را می پرسد. کاارجا با دیدن پیام او بیشتر ناراحت می شود که آکین سر می رسد و به او می گوید که بهتر است به حرف کوچوالی ها گوش بدهد و هرچه آنها می گویند چشم بگوید چون نمی تواند از خواست آنها سرپیچی کند. کاراجا خیلی ناراحت است و به او می گوید: «تو این زندگی هیشکی به من اهمیت نداد و منو ندید... تو اصلا میفهمی برای اولین بار دوست داشته شدن یعنی چی؟ » اکین با ناراحتی به خواهرش نگاه می کند و کاراجا در حالی که بغض کرده به سمت اتاقش می رود که صدای جر و بحث سلیم و عایشه را می شوند. سلیم در بین وسایل کاراجا دستمال قهرمان را پیدا می کند و با عصبانیت از او می پرسد که چرا دستمال او را نگه داشته؟ عایشه دستپاچه می شود و می گوید که برای یادگاری و خاطره قهرمان! سلیم پوزخندی می زند و دستمال را روی تخت پرت می کند و از اتاق خارج می شود.
بالاخره وارتلو هم از زندان آزاد می شود و تنها کسی که به استقبال او رفته مدد است. وارتلو کمی از نبود برادرهایش ناراحت میشود که یاماچ همراه مکه و بقیه با صدای آهنگ مخصوص وارتلو و رقص به استقبال او می رود و باعث خوشحالی اش می شود.
آریک سراغ پدرش که مشغول وقف یکی از خانه های قدیمی اش به نفع بچه های معلول ذهنی است می رود. او ویدیویی را که امیر در آن از روش های انها برای انتقال مواد رونمایی کرده را به پدرش نشان می دهد. چنگیز هم سراغ دوست قدیمی اش فاضل می رود و آن دو از دیدن هم به ظاهر خوشحال می شوند و همدگیر را در آغوش می گیرند. اما بعد چنگیز دوربین چشمی دست فاضل می دهد و روبرو را به او نشان می دهد که زن و بچه و نوه اش اسیر نگهبان های خودش است. چنگیز به حال او افسوس می خورد می گوید که او را در کنار مادرش دفن خواهد کرد! بعد هم رو به آریک می کند و سلن دختر عموی او را صدا می زند تا بقیه کارها را به کمک هم انجام بدهند. آریک از بودن سلن زیاد خوشحال نمی شود. آن دو مرتضی را گیر انداخته و با شکنجه ی او قصد دارند او را با خود همراه کنند.
ماحسون از دور مادرش را زیر نظر دارد و او را نگاه می کند که سلیم سراغ او می آید و او را برای محافظت از امیر به دستور یاماچ می برد. ماحسون به خانه امیر می رود و تا شب آنجا می نشیند که ناگهان کسی به امیر زنگ می زند و خودش را دختر فاضل معرفی می کند و با ترس و نگرانی از او می خواهد به دیدنش بیاید تا اطلاعاتی که دارد را در اختیار او بگذارد. امیر به نحوی از دست ماحسون و متین فرار می کند و به قرار ملاقاتش می رود که با سلن و آریک روبرو می شود و خنده اش می گیرد و بعد برای عصبی کردن او می گوید: «پدرت هیچ وقت تورو دوست نداشت. تو اصلا به چشمش نمیومدی چون اون همیشه چائتای رو دوست داشت! توام اونارو دوست نداری. خانواده ی واقعی گوداله که عشق و محبت بینشون وجود داره! » او انقدر این حرف ها را تکرار می کند که آریک بدون درنگ ماشه را می کشد و توی مغز او خالی می کند.
یاماچ وقتی وارد محله می شود متوجه می شود که جنازه ی امیر را از دیوار بزرگ خیابان و روی سمبل گودال اویزان کرده اند. او به شدت عصبانی می شود و فردا صبح در کنار همسر امیر سر مزار او می ایستد و غصه می خورد. همسر امیر به او دفترچه ای به جا مانده از امیر می دهد که هرچیزی که میدانسته را در آن نوشته است. او بلافاصله خودش را به هولدینگ چنگیز می رساند و بدون فکر به سمت آدیک حمله می کند. هردو گلاویز می شوند و همدیگر را زیر مشت و لگد می گیرند. چنگیز هم گوشه ای می ایستد و آنها را تماشا می کند. یاماچ آریک را نقش زمین می کند و آریک با دیدن نگاه پدرش که رویش است از جایش بلند می شود و با هرچه در توان دارد به سمت او حمله می کند و یاماچ را به زمین می کوبد. بعد هم به پدرش که با افتخار به او خیره می شود نگاه می کند و لبخند می زند و پای یاماچ را می گیرد و روی زمین می کشد که یاماچ بلند می شود و با طنابی که به میله های کنار در وصل شده او را خفه می کند تا اینکه جومالی و سلیم و وارتلو از راه می رسند و آنها را به زور از هم جدا می کنند.
کاراجا وقتی لباس عروسی اش را می بیند طاقت نمی آورد و سراغ پدرش می رود تا از او کمک بگیرد اما سلیم به او می گوید که بعد از کارهایی که او در حق خانواده کرده و پنهانی به دیدن اذر رفته باید هم به خواسته ی آنها تن بدهد. کاراجا که از پدرش هم ناامید شده بالاخره به اذر زنگ می زند و می گوید: «یادته میگفتی اگه لازم باشه فراریم میدی؟ همین امشب بیا! » آذر با خوشحالی قبول می کند. درست وقتی که کاراجا همه وسایلش را آماده کرده و مصمم است، نهیر او را می بیند و می گوید: «عشق خیلی چیز قشنگیه... اما هیچ وقت جای بی کسی رو نمیگیره! » کاراجا با ناراحتی به فکر فرو می رود و بعد هم بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش به سراغ آذر که منتظرش بوده می رود و می گوید: «من نیومدم که باهات بیام اذر... اومدم ازت خداحافظی کنم. منو ببخش. من نمیتونم بی کس بمونم... نمیتونم خانواده مو ترک کنم..» آذر می گوید: «اگه نمیخواستی بیای چرا منو اینجا کشوندی؟ مگه ما نمیتونیم با هم خانواده بشیم؟ اگه قراره به زور ببرمت این عشق نیست و من اشتباه کردم! » و می رود. کاراجا با غم زیادی گریه می کند.
با توجه به اطلاعات دفترچه امیر، یاماچ متوجه می شود که چنگیز در شرکت هایی که به اسم فاضل است لابه لای بارهای معمولی جاساز می کند. او نقشه ای می کشد و به کمک علیچو و جوانان محله جلوی کامیون ها را می گیرد و بارها را که نزدیک دو تن است خالی می کند. بعد هم وقتی چنگیز و آدیک در ماشین در حال حرکت هستند، گودالی ها جلوی انها را می گیرند و بعد هم دو تن هروئین را روی آنها خالی می کنند! چنگیز که از نقشه ی یاماچ خوشش امده به آریک می گوید که یاماچ را می خواهد! آریک ناراحت می شود و در این مورد با سلن درد و دل می کند و همه چیز را به هم می ریزد. سلن بین به هم ریختگی های وسایل او متوجه فلشی می شود و وقتی هردو محتوای فلش را تماشا می کنند با تعجب و هیجان به هم خیره می شوند. مرتضی هم با دیدن ویدیو سر ذوق آمده و پیشنهاد می دهد که فلش را به دست جومالی برسانند!
چنگیز به یاماچ زنگ می زند و با او قرار ملاقات می گذارد و به او پیشنهاد کار می دهد و می گوید: «من تورو به عنوان پسرم قبول میکنم. » یاماچ به آرامی می گوید: « من بابا دارم... » و انجا را ترک می کند. آریک که همه چیز را از پشت در اتاقی شنیده جلو می آید و به پدرش اعتراض می کند. چنگیز می گوید که یاماچ مثل یک اسب وحشی است و انها می توانند رامش کنند.
به دستور آریک، سلن فلش را به دست جومالی می رساند. ساعتی بعد یاماچ به خیابان محله می رسد و صدای فریادهای جومالی را می شنود. او وارد قهوه خانه می شود و با چهر و چشمان جومالی که از شدت ناراحتی و عصبانیت و گریه قرمز شده مواجه می شود. جومالی با خشم زیادی به او خیره می شود و بعد روبروی او می نشیند و گریه می کند و می گوید: «بچه تو بابامو کشتی... ؟ تو چرا تو مغر خودت خالی نکردی... چرا بابامو کشتی... » یاماچ هم گریه اش می گیرد و سرش را پایین می اندازد. جومالی دوباره با عصبانیت از جایش بلند می شود و کمی فکر می کند و بعد به سمت یاماچ برمی گردد و اسلحه را به سمت او می گیرد. یاماچ از جایش بلند می شود و دستانش را باز می کند و از جومالی می خواهد شلیک کند. جومالی بدون درنگ سه گلوله به سمت او شلیک می کند و یاماچ را نقش زمین می کند و جان دادن او را تماشا می کند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و هشتاد و سه 383 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و هشتاد و یک 381 Next Episode - Çukur Serial Part 383 Previous Episode - Çukur Serial Part 381منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و هشتاد و دو گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران