قسمت سیصد و هشتاد گودال

   سریال گودال قسمت سیصد و هشتاد 380Çukur Serial Part 380

گودال

132 – 3

شهرام با افرادش به انباری که یاماچ ادرسش را فرستاده می رود. یاماچ به حضور همراهان شهرام اعتراض می کند اما شهرام می گوید:« اینا فقط نظاره گرن. دلم نیومد این نمایشو نبینن.» یاماچ که تک و تنها در انطرف انبار ایستاده تابوتی را باز می کند و نشان شهرام می دهد و می گوید:« امروز یکی از ما دو نفر توی این می خوابه.» او و شهرام با دست خالی به سمت هم هجوم می برند و کتک کاری می کنند. شهرام که در حرکات رزمی اش فرز و چابک است، برتری اش را زود نشان می دهد و یاماچ را حسابی کتک می زند. وقتی یاماچ روی زمین می افتد، شهرام به طرف افرادش که برایش دست می زنند می رود و گلویی تازه می کند. یاماچ که نمی خواهد زود تسلیم شود اهنگ مورد علاقه اش را پخش می کند و با انرژی بیشتر از جا بلند می شود. او و شهرام بار دیگر با هم درگیر می شوند و یاماچ که قهرمان همیشگی رانت های دوم است در حین رقصیدن شهرام را کتک می زند و جلوی چشمان افراد شهرام گردن او را محکم بین بازوهایش می گیرد تا همانجا خفه اش کند. اما افراد شهرام بیکار نمی ایستند و اسلحه هایشان را به سمت یاماچ می گیرند و او به ناچار شهرام را رها می کند. شهرام نفس زنان کنار افرادش می ایستد و اسلحه ای برمی دارد تا کار یاماچ را تمام کند. یاماچ دستانش را بالا می گیرد، دو سه قدم عقب می رود و در تابوتی که از قبل اماده کرده می خوابد. همزمان، برقها قطع می شوند و شلیک شهرام و افرادش به طرف یاماچ که دیگر داخل تابوت خوابیده و در امان است به در و دیوار می خورد. بعد از روشن شدن دوباره ی انبار، یاماچ با اسلحه ای از تابوت خارج می شود و جومالی و وارتولو و اکین که هرکدام در گوشه ای پنهان شده بودند به سمت شهرام و افرادش تیراندازی می کنند و همه ی ان ها را در چشم به هم زدنی می کشند.

اهالی محله که طبق دستور عمو جومالی فرصتشان به پایان رسیده اسباب و اثاثیه شان را جمع می کنند و اماده ی رفتن می شوند. وقتی که ماشین انها به کوچه ی انتهایی محله می رسد، خانواده ی کوچوالی از راه می رسند و رو به روی انها می ایستند. سلطان رو به اهالی محله می گوید:« گودالمون رو نجات بدیم؟» مردم با لبخندی جواب او را می دهند.

کوچوالی ها همراه اهالی گودال به در خانه ی ادریس می روند، عمو جومالی هراسان از خانه خارج می شود و یاماچ به او می گوید:« دیگه کسی رو نداری. گودال واسه تو جایی نداره. مودبانه برو.» عمو جومالی زیر نگاه پر از خشم اهالی محله و نفرینهای انها همراه دو نفر از ادمهایش سوار ماشین می شود و گودال را ترک می کند. خارج از گودال، وارتولو در مسیر جنگلی منتظر رسیدن ماشین عمو جومالی است. وارتولو در حال تعقیب کردن ماشین عموجومالی و شلیک به ان، پیش خود میگوید:« تو زندگی خودت تصمیم می گیری که چجور ادمی باشی. فقط یه زندگی نداری چندین زندگی داری. و حداقل یکی از اون زندگی ها رو دیگران به گند کشیدن. انتقام گرفتن از کسایی که یه بار زندگیتو خراب کردن و تو رو کشتن اسونه.» وارتولو سد راه ماشین عمو می شود و ماشین جومالی و یاماچ و اکین هم از راه می رسد. انها ادمهای عمو را می کشند و تیری به دست او شلیک می کنند. عمو به طرف جنگل فرار می کند و هنوز زیاد ندویده که وارتولو را مقابلش می بیند. وارتولو می گوید:« از دلتنگی و علاقه ی من به بابام سواستفاده کردی. من بارها به تو نیمه ی بابام گفتم و دستت رو بوسیدم اما تو گولم زدی. ولی بدترین اشتباه زندگیتو کردی چون وقتی کسی منو گول می زنه اون پسر مودب صالح می ره و جاشو به وارتولو سعدالدین می ده. چشمای وارتولو جز انتقام چیزی نمی بینه.» او چند قدم به عمو نزدیک می شود و عمو جومالی بار دیگر با سرگردانی به سمت دیگری می دود و این بار با جومالی رو به رو می شود. جومالی با ارامش می گوید:« می دونی چرا اسم منو بابام جومالی گذاشت؟ چون می گفت جومالی برادر بزرگش بوده که خیلی جونمرد بوده و از خانواده اش محافظت می کرده. منم با خودم می گفتم اسم ادم مهمی روته باید مراقب رفتارت باشی جومالی.» عمو از جومالی دور می شود و جومالی فریاد می زند:« تو اسم خودتو لکه دار کردی. اسم منو هم لکه دار کردی. خدا لعنتت کنه.» عمو جومالی وقتی چشمش به اکین می افتد بار دیگر مسیرش را کج می کند. اکین می گوید:« تو خواهر و مادر منو کشتی اما منو فراموش کردی. خیلی اشتباه کردی که منو فراموش کردی.» عموجومالی که انگار راه فراری ندارد و گیج و سردرگم شده اینبار با یاماچ که با نفرت نگاه ش می کند رو به رو می شود. یاماچ در حالی که به سمت او حرکت می کند و او را عقب می راند می گوید:« خانواده همه چیزه. اگه خانواده نباشه تو هم نیستی. اونا دستها و پاهای توعن. خانوادت از تو محافظت می کنن و تو هم از اونا محافظت می کنی.» عمو جومالی خود را در محاصره ی وارتولو و جومالی و یاماچ که هر لحظه به او نزدیک تر می شوند می بیند و می گوید:« التماستون می کنم منو نکشید.» او همانطور که از ترس به عقب می رود توی گودالی که از پیش برایش کنده اند می افتد. اکین بی توجه به التماسهای عمو جومالی روی او سنگر قبری می اندازد که رویش نوشته شده:« من لیاقت فامیلیم رو ندارم.» یاماچ و جومالی روی عمو خاک می ریزند و او یک ریز انها را لعنت می کند. وارتولو و اکین که حوصله ی فحشهای او را ندارند چند گلوله به عمو شلیک می کنند.

زندگی کوچوالی ها و یاماچ و افسون بعد از مرگ عمو جومالی کم کم نظم می گیرد و دراین بین تماس غیر منتظره ای افسون را شوکه می کند. نهیر با افسون تماس می گیرد و از او می خواهد که با هم ملاقات کنند.

یاماچ جلوی قهوه خانه در حضور برادرهایش رو به اهالی محله از تصمیم مهمی خبر می دهد. او می گوید:« می دونم همه تون خیلی خسته شدید و خیلی تلفات دادید. می خوام بگم دیگه تموم شد اما معلوم نمی شه فردا چی پیش بیاد.» او سند های محله را بالا می گیرد و ادامه می دهد:« از این به بعد اینا همه ش مال شما. البته همیشه مال شماها بوده اما دیگه رسما مال خودتون باشه. تا زمانی که این سندها دست ماست خیلی ها فکر می کنن که ما پادشاه گودالیم و ممکنه به اینجا حمله کنن. ما همیشه کنارتون هستیم و اگه مشکلی پیش اومد در خدمتیم. گودال پادشاه نداره نهایتا یه بابا داره که اونم ادریس کوچوالیه.» مردم با خوشحالی شعار گودال خونمون، ادریس بابامون را چند بار تکرار می کنند و یاماچ با افتخار به پدرش فکر می کند.

افسون به ساحلی که نهیر در انجا با او قرار گذاشته می رود. او که نمی داند چه چیز در انتظارش است و باید چه رفتاری داشته باشد با نگرانی کنار نهیر می نشیند و دلیل قرارشان را می پرسد. نهیر که زیر افتاب دراز کشیده و در نگاه اول انگار برای افتاب گرفتن افسون را دعوت کرده به گوشه ای خیره می شود و افسون وقتی نگاه او را دنبال می کند با پسر بچه ای مواجه می شود که چند متر انطرف تر مشغول بازی کردن است و برای مادرش نهیر دست تکان می دهد. نهیر به افسون می گوید:« اسمش یاماچه. چون فکر کردم دیگه نمی تونم اونو ببینم واسه همین حداقل گفتم پسرش اسم باباشو داشته باشه.» افسون با صدایی مضطرب می پرسد که چرا این چیزها را برایش تعریف می کند و نهیر می گوید:« چون اون از این به بعد پسر تو هم هست. من دیگه به اخر خط رسیدم.» او گوشه ی روسری اش را کنار می زند و سر بی مویش را نشان افسون می دهد. افسون با دلسوزی و ناراحتی به نهیر نگاه می کند و نهیر با بغض می گوید:« من می خوام یاماچمو به تو امانت کنم. چون تو وقتی یکی رو دوس داشته باشی ولش نمی کنی. می تونی پسرمم دوست داشته باشی اون خیلی بچه ی خوب و حرف گوش کن و شیرینیه.» افسون و نهیر ارام ارام اشک می ریزند و در اخر افسون قول می دهد که برای محافظت از بچه ها هر کاری کند حتی اگر لازم شد یاماچ را ترک کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و هشتاد و یک 381 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و هفتاد و نه 379 Next Episode - Çukur Serial Part 381 Previous Episode - Çukur Serial Part 379

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت سیصد و هشتاد گودال