قسمت سیصد و هفتاد و یک گودال
گودال
129
یاماچ و وارتولو تا صبح برسر جنازه ی کاراجا و جلاسون گریه می کنند. هوا که روشن می شود جومالی و آکین و مکه و مدد از راه می رسند و با دیدن دستان کاراجا و جلاسون که از زیر خاک بیرون زده اند مرگ آنها را باور می کنند و گریه می کنند. وارتولو بی حرکت در گوشه ای نشسته و از خجالت به صورت کسی نگاه نمی کند. مکه با گریه از جلاسون می خواهد که نمیرد و آکین دچار تنگی نفس می شود و یاماچ کمکش می کند. مدد هم از گوشه ای با غصه به وارتولو نگاه می کند و دلش به حال او می سوزد. مدتی بعد همه به کمک هم جنازه ها را از زیر خاک بیرون می آورند و سوار ماشینهایشان می رشوند و آنجا را ترک می کنند. وارتولو هنوز هم روی زمین نشسته و مدد او را سوار ماشین می کند و به گودال برمی گزداند. در محله، عایشه لباس عروسی خونی کاراجا را در آغوش گرفته و ناباورانه منتظر رسیدن جنازه ی بدن بی جان دخترش است. بقیه ی زنهای خانواده ی کوچوالی هم گریه کنان اطراف او را گرفته اند و منتظر آمدن جنازه ها هستند. عایشه به محض دیدن کاراجا او را از اغوش آکین می گیرد و به تلخی برایش گریه می کند. در قبرستان هنگام خاکسپاری جلاسون و کاراجا، عایشه از گریه ی زیاد بی هوش می شو و جومالی او را به خانه ی خودشان می برد و روی تخت آکین و یاسمین می گذارد. وارتولو از دور در تشییع جنازه شرکت می کند و هیچکس به جز مدد حواسش به او نیست. برای چند لحظه حواس مدد از روی او پرت می شود و وقتی که سربرمی گرداند دیگر نمی تواند وارتولو را پیدا کند. بعد از مراسم همه ی خانواده و دوستان نزدیک در خانه ی یاماچ جمع می شوند و سلطان هم برای کمک به آنجا می آید. افسون او را به خانه راه می دهد و می گوید که روز تشییع جنازه زمان دعوا کردن نیست. وقتی که عایشه به هوش می آید سر جومالی و آکین داد می زند و به آنها می گوید:« مگه قرار نبود از امانت سلیم محافظت کنید؟ قاتل دخترم داره راست راست می چرخه و شما اینجا فقط گریه می کنید.» عایشه از خانه بیرون می رود و خودش را به مزار کاراجا می رساند و بالاسر او می نشیند و گریه کنان می گوید:« من و دخترم برای همدیگه کافی هستیم. نمی خوام کس دیگه ای اینجا باشه.» سلطان که برای ارام کردن او پیشش آمده می گوید:« کاراجا دیگه بهت نیازی نداره عایشه. آکین به تو نیاز داره. باید برگردی و بالاسر بچه ت باشی.» عایشه به او به خانه برمی گردد.
مدد که نتوانسته وارتولو را پیدا کند برای کمک خواستن پیش یاماچ می رود و چون فکر می کند که دیگر کسی وارتولو را دوست ندارد حرفش را منمن کنان می زند و می گوید:« داداشم گم شده. هیشکی ازش خبر نداره.» یاماچ بلافاصله برای پیدا کردن وارتولو راهی می شود. او که حدس می زند وارتولو برای گرفتن انتقام از عمو جومالی رفته باشد سراغ مرتضی می رود و از او ی پرسد که در آن شب ندیم برای تحویل جنس قراری داشته که وارتولو هم از مکان قرار خبردار باشد؟ مرتضی می گوید که امشب در بندر ندیم برای معامله ی جنسهای عمو جومالی اقدام خواهد کرد.
جومالی و آکین و مکه و متین تحت تاثیر حرفهای عایشه ناگهانی و بدون نقشه از جا بلند می شوند تا به عمو جومالی حمله کنند و انتقام جلاسون و کاراجا را بگیرند. جوانهای پشیمان گودال که تازه چشمشان به حقیقت باز شده تصمیم می گیرند به آنها بپیوندند اما جومالی قبول نمی کند و با عصبانیت به آنها می گوید:« شماها دنبال پولید و من پولی همرام ندارم. من برای کسی که کنارم باشه جونمو می دم و کسایی که کنارم باشن هم بخاطر من جونشونو می دن. من پولی واسه دادن به شما ندارم.»
از طرفی عمو جومالی از ندیم می خواهد که بیشتر از همه حواسش به وارتولو باشد تا از او ضربه نخورند. او جاسوسش کامیل را هم برای رساندن خبرهایی از گودال مامور می کند. ندیم برای کنسل کردن قرار معامله سراغ طرفهای معامله می رود تا با آنها صحبت کند در همان موقع صدای شلیکهای وارتولو به گوشش می رسد. وارتولو مثل دیوانه ها به تنهایی خودش را میان تعداد زیادی از افراد ندیم اندخته و بدون فکر و نقشه فقط شلیک می کند و جلو می رود. در لحظه ای که به خطر می افتد و چیزی نمانده که کشته شود مدد خود را سپر او می کند و از بازو گلوله ای می خورد. یاماچ هم بقیه ی افراد ندیم را می کشد و بعد از فرار ندیم به همراه وارتولو مدد را به بیمارستان می رساند. یاماچ با اصرار وارتولو را سوار ماشینش می کند تا حرف بزنند. او وارتولو را به جای خوش آبو هوایی کنار رودخانه می برد و به او می گوید:« تو هم آدمی. ممکنه اشتباه کنی. وارتولو سعد الدین همیشه یه راهی پیدا می کنه درسته ولی اونم می تونه اشتباه کنه.» وارتولو به حرف او اهمیتی نمی دهد و سوییچ ماشین را از او می خواهد تا برود و حساب عمو جومالی را برسد. یاماچ سوییچ را به او نمی دهد و می گوید:« من بابامو کشتم و تو منو بخشیدی. منم تو رو می بخشم.» وارتولو با بغض می گوید:« اما من نمی تونم خودمو ببخشم. کاراجا امانت سلیم، بخاطر من کشته شد. جلاسون و عمو بخاطر من کشته شدن. همش تقصیر منه. من نمی تونم به گودال برگردم چون نمی تونم تو صورت هیشکی نگاه کنم.» یاماچ مصمم است که وارتولو را به گودال برگرداند. وارتولو هم تصمیم می گیرد با پای پیاده سراغ عمو جومالی برود و در این راه خودش را به کشتن بدهد. یاماچ با بغض به او می گوید:« نرو داداش. منو تنها نذار. من بدون تو ناقصم نمی تونم کاری کنم.» او وارتولو را در اغوش می گیرد.
مکه جای انبارها و مکانهای عمو جومالی را به آکین و جومالی و متین می گوید و همه ی آنها با هم به یکی از مکانها حمله می کنند و با افراد پرتعداد عمو جومالی درگیر می شوند. درست در حظه ای که در انبار گیر می افتند و گلوله ای هم برای ادامه ی درگیری ندارند، داملا به همراه جوانهای محله از راه می رسد و نجاتشان می دهد. جومالی وقتی می بیند که جوانهای گودال برای کمک آمده اند لبخندی از روی رضایت می زند. او دستور می دهد که تمام مواد داخل انبارها را بیرون بیاورند و آتش بزنند. جوانها در چند انبار عمو جومالی همزمان همه ی جنسهای او را اتش می زنند و کامیل که از دور شاهد این صحنه هاست خبر را به عمو جومالی می دهد و عمو جومالی که خیلی عصبی شده به ندیم می گوید:« با این آدما کار کردیم و جیک و پوکمونو می دونن. معلوم بود اینجوری می شه. کامیل رو بفرست سراغ گاوصندوق هر چی که توشه رو برداره و بیاره.»
فیاض که باز هم توسط مدد فحش خورده برای او توضیح می دهد که ازدواج او با جنت سورسی و به خواست عمو جومالی بوده است و او هیچ وقت به جز خواهر به چشم دیگری به جنت نگاه نکرده است. مدد از این موضوع خوشحال می شود اما می گوید:« اون ازدواج کرد و منو نادیده گرفت.» وقتی مدد به خانه اش می رود جنت برای او غذا می برد و به او می گوید:« تو استراحت کن. من بازم بهت سر می زنم.» او گونه ی مدد را می بوسد و مدد بعد از رفتن جنت از خوشحالی گریه می کند.
عایشه چمدانش را می بندد و به مرتضی می گوید:« من اشتباه کردم می خوام برم.» مرتضی با ناراحتی می پرسد:« اشتباهت من بودم؟» عایشه دست او را می گیرد و می گوید:« تنها کسی که واقعا دوسم داشت تو بودی. من کنارت خوشبخت بودم اما حالا باید برم چون هیچ دلیلی حتی احساس خوشبختی ارزشش رو نداره که به بچه ت اسیب برسه. من می رم تا کنار اکین باشم.» مرتضی با ناراحتی سکوت می کند و عایشه به خانه ی یاماچ می رود.
صبح روز بعد سر میز صبحانه سعادت وقتی می بیند که جومالی وارتولو را بخاطر مرگ کاراجا سرزنش می کند از وارتولو دفاع می کند و می گوید:« می دونم صالح رو هیچ وقت دوسش نداشتین اما نمی شه همه ی تقصیرها رو هم گردن اون انداخت. همه مقصرن. همه ی ما الان پریشونیم اما الان اون داغونه و خودخوری می کنه. حالش از ما بدتره.» در همین موقع یاماچ که وارتولو را به گودال برگردانده به خانه می رود و از جومالی می خواهد که بیاید تا با وارتولو حرف بزنند. جومالی می گوید که با وارتولو حرفی ندارد و یاماچ می گوید:« ما یه خانواده ایم. باید کنار هم باشم و نباید از همدیگه دست بکشیم. اگه یکیمون پشت سر بمونه ما ناقص می شیم. بفهمین دیگه اینو.» یاماچ با ناامیدی پیش وارتولو برمی گردد و وارتولو به او می گوید:« ببین. بخاطر اینکه طرف منی تو رو هم نادیده می گیرن. ول کن منو یاماچ.» در همین موقع جومالی از وارتولو می خواهد که از ماشین پیاده شود. وارتولو با قدم های اهسته و مردد به سمت جومالی می رود و جومالی سیلی ارامی به صورت او می زند و بعد هم او را در اغوش می گیرد.
کامیل به ادرسی که از ندیم گرفته می رود تا پولها و سنگهای قیمتی داخل گاوصندوق را برای عمو جومالی ببرد. وقتی که او سر گاوصندوق می رود و در آن را باز می کند، اسلحه ی متین روی سرش قرار می گیرد. کمی بعد جومالی و یاماچ و وارتولو و آکین و هم از راه می رسند و یاماچ با شلیک کردن به پای کامیل او را به حرف می آورد و جای عمو جومالی را می فهمد. آنها به مخفی گاه عمو جومالی می روند و در کمین می نشینند تا او را گیر بیندازند. وقتی که ماشین عمو جومالی از خانه اش خارج می شود آنها تعقیبش می کنند اما بعد از متوقف کردن ماشین با ندیم رو به رو می شوند و می فهمند که ندیم برای فراری دادن عمو جومالی خودش را فدا رده و به خطر اناخته است. کوچوالی ها ندیم را به زندان زیرزمینی گودال می روند تا به حرفش بیاورند. وارتولو دو ضربه ی چاقو به او می زند اما ندیم جای عموجومالی را لو نمی دهد. کوچوالی ها به ندیم دو ساعت وقت می دهند که حرف بزند و نجات پیدا کند اما وارتولو با خشم در گوش او می گوید:« حرف نزن ندیم. چیزی رو لو نده چون من می خوام بکشمت.» همه به جز مکه زندان را ترک می کنند و سر کوچه منتظر فرار کردن ندیم می مانند تا تعقیبش کنند. ندیم مکه را کتک می زند و خودش را نجات می دهد و پا به فرار می گذارد. او به مخفیگاه جدید عمو جومالی می رود و در همان موقع، کوچوالی ها و جوانهای گودال به خانه ی عمو جومالی حمله می کنند و نگهبانهای او را می کشند. عمو جومالی هم مدام ندیم را بخاطر حماقتش سرزنش می کند. کوچوالی ها نمی توانند به موقع به عمو جومالی برسند و او با هلکوپترش موفق به فرار می شود اما ندیم را با خود نمی برد. ندیم رو به کوچوالی ها پز پیروزی عمو جومالی را می دهد و وارتولو گلو له ای به سر او شلیک می کند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و هفتاد و دو 372 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و هفتاد 370 Next Episode - Çukur Serial Part 372 Previous Episode - Çukur Serial Part 370منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و هفتاد و یک گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران