قسمت سیصد و شصت و هشت گودال

   سریال گودال قسمت سیصد و شصت و هشت 368Çukur Serial Part 368

گودال

129 – 1

یاماچ و وارتولو تا صبح بر مزار کاراجا و جلاسون گریه کرده اند و دیگر نایی برای عزاداری کردن ندارند. با روشن شدن هوا، آکین و جومالی و متین و مکه و مدد هم از راه می رسند. اکین که هنوز امیدوار است خواهرش زنده باشد، با دیدن دست کاراجا که از خاک بیرون زده روی زانو به زمین می افتد و ناباورانه به قبر کاراجا نگاه می کند. او کتابی که اذر به کاراجا هدیه داده بود را از زیر خاک بیرون می کشد و ان را در اغوش می گییرد و زیر لب به ارامی می گوید:« خودم نگهش می دارم.» سپس درحالی که انگار مرگ کاراجا تازه بر او اثر کرده با ترس از جا بلند می شود و گرفتار تنگی نفس می شود. یاماچ به او کمک می کند که نفس بکشد و او را محکم در اغوش می گیرد. جومالی هم در گوشه ای رو به قبر کاراجا ایستاده و به ارامی اشک می ریزد. مکه کنار جلاسون می نشیند و با گریه از او می خواهد که نمیرد و زنده بماند. متین او را ارام می کند. در این بین نگاه مدد فقط به وارتولو است که با سر و صورت اشفته و پریشان مشتی خاک در دستش گرفته، سرش را پایین انداخته و اصلا متوجه اطرافش نیست. کمی بعد همه به کمک هم جنازه ها را از زیر خاک بیرون می کشند و انها را سوار ماشینها می کنند تا به گودال ببرند. مدد که نگران وارتولو است همراه بقیه نمی رود و پیش وارتولو که همانطور بی حرکت نشسته می ماند تا خودش او را به خانه برگرداند.

در محله، عایشه که خبر از دست دادن کاراجا را شنیده، با لباس خواب حیران و سرگردان وارد محله می شود و به سمت خانه ی کوچوالی ها حرکت می کند. وقتی در خانه ی کوچوالی ها به رویش باز می شود، با عجله خود را به اتاق کاراجا می رساند و لباس عروسی خونی او را در اغوش می گیرد و با صدای بلند و از ته دل گریه می کند. سلطان با دیدن این صحنه متوجه ماجرا می شود و او هم ناباورانه اشک می ریزد. کمی بعد عایشه لباس عروسی را به جلوی قهوه خانه می برد و همانجا جلوی چشم افراد محله منتظر رسیدن جنازه ی کاراجا می نشیند. کم کم داملا و افسون و سعادت و بقیه ی مردمی که از ماجرا با خبر شده اند هم به او می پیوندند و جلوی قهوه خانه شلوغ می شود. با رسیدن ماشین یاماچ و جومالی، عایشه به طرف اکین که کاراجا را در اغوش گرفته می رود و با گریه فریاد می زند و دخترش را می خواهد. انها کاراجا را به دست او می دهند و عایشه مدتی همانجا می نشیند و کاراجا را در اغوش می گیرد و گریه می کند. فردا صبح مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری برگزار می شود و کاراجا را در کنار سلیم دفن می کنند. وارتولو از دیگران دوری می کند و با فاصله از انها به درختی تکیه داده و مراسم را دنبال می کند. لحظه ای مدد چشمش را از روی او برمی دارد و وقتی دوباره سربرمی گرداند، وارتولو دیگر انجا نیست. مدد نگران می شود و از این و ان سراغ وارتولو را می گیرد اما کسی حواسش به او نبوده است. عایشه که در تمام مدت لباس عروسی را در کنار خودش نگه داشته انرا روی مزار کاراجا می گذارد و در همین موقع گریه اش شدت می گیرد و از حال می رود. جومالی او را بلند می کند و به خانه ی یاماچ می برد و در اتاق اکین و یاسیمن روی تخت می گذارد. بعد از مراسم، مکه و متین و فرهاد هم در خانه ی یاماچ دور هم می نشینند و با یاد جلاسون افسوس می خورند. سلطان هم خودش را با پختن غذا سرگرم می کند و مثل زنهای دیگر محله با یک قابلمه غذا به خانه ی یاماچ می اید. وقتی که افسون در را به روی سلطان باز می کند، او را به خانه راه می دهد و در کنارش مشغول کار کردن در اشپزخانه می شود و می گوید:« امروز روز ترحیمه، وقت بحثای دیگه نیست.» هرکس در گوشه ای از خانه در خلوتش برای کاراجا گریه می کند. یاماچ در بالکن نشسته و به کاراجا فکر می کند. افسون کنارش می نشیند تا درددلش را بشنود یاماچ با گریه می گوید:« امانت داداشم بود...می دونی کجا خاکش کرده بود؟ بالای کوه. تو خونه ی خودش خفه ش کرده. من دیدم ردشو. کاراجا خیلی کوچیک بود... مثل یه پرنده پرپر زده بوده..خفه ش کرده.» افسون او را در اغوش می گیرد.

ندیم اخرین اطلاعات گودال را به عمو جومالی می دهد و می گوید:« مراسم خاکسپاری امروز برگزار شده. اما وارتولو یهو غیبش زده.» جومالی از او می خواهد که بیشتر روی وارتولو تمرکز کند تا گرفتار حمله ی ناگهانی او نشوند و همچنین درمورد اینکه خودش هم در معرض خطر است و هر ان ممکن است کوچوالی ها پیدایش کنند ابراز نگرانی می کند. ندیم می گوید:« نگران نباشید. با شهرام حرف زدم. خودشو به زودی می رسونه. تنها هم نمی یاد.»

مدد که نتوانسته وارتولو را پیدا کند برای کمک گرفتن پیش علیچو می رود اما علیچو حالش خوب نیست و رو به عکس عمو مدام اشک می ریزد. مدد می گوید:« می دونم حالت خوب نیست. این اواخر خیلی ها رو از دست دادیم اما داداش من هم پیداش نیست. کسی هم حواسش بهش نیست...خیلی می ترسم. می ترسم یه بلایی هم سر اون بیاد.» علیچو که خودش دل و دماغ کمک کردن به او را ندارد می گوید:« برو پیش یاماچ. اون پیداش می کنه. اون وارتولو رو می بخشه.» مدد بلافاصله خودش را به خانه ی یاماچ می رساند و قضیه ی رفتن وارتولو را به او می گوید. یاماچ هم خیلی زود با او همراه می شود تا دنبال وارتولو بگردند. از طرفی وارتولو با چشمان گود افتاده و کبود و موهای اشفته، پشت فرمان ماشین نشسته و با عصبانیت و سرعت درحال رانندگی است. او فقط به انتقام فکر می کند.

در خانه ی یاماچ، وقتی که عایشه چشمانش را باز می کند و مرگ کاراجا را به یاد می آورد، با داد و بیداد وارد سالن می شود و رو به اکین و جومالی داد می زند:« شما چجور ادمایی هستین؟ خیلی خوب از امانت سلیم محافظت کردین. من بهتون گفته بودم که دخترم سردشه اما توجه نکردین. حالا چی شده، قاتلش اون بیرون داره می چرخه و شماها اینجا نشستید و فقط گریه می کنید.» عایشه با عجله از خانه بیرون می رود و به طرف قبرستان حرکت می کند. سلطان هم دنبالش راه می افتد. جومالی تحت تاثیر حرفهای عایشه سریع اسلحه اش را به کمرش می زند تا دنبال انتقام برود. اکین و متین و مکه و فرهاد هم با او همراه می شوند. جومالی وقتی می فهمد که مکه مکانهای عمو جومالی را می شناسد، همین را کافی می داند و راه می افتد. داملا که نتوانسته او را از تصمیم ناگهانی اش منصرف کند، به فرهاد می گوید که جوانهای محله را خبر کند تا اگر عقلشان برگشته به جومالی کمک کنند و او را تنها نگذارند.

جوانهای محله که قضیه را از فرهاد شنیده اند، جلوی ماشین جومالی ردیف می شوند تا او انها را هم برای گرفتن انتقام با خودش ببرد. جومالی از ماشین پیاده می شود و رو به انها با عصبانیت می گوید:« خانواده ی من، بابای من برادر من برادرزاده ی من بخاطر شماها می میرن اونوقت شماها چرا زنده اید ؟ بخاطر پول زنده این... من پولی ندارم که بهتون بدم. کسی که کنار من باشه بخاطر من می میره و منم بخاطر کسایی که کنارم باشن می میرم. ما پولی نداریم. حالا برید کنار تا لهتون نکنم.» جوانهای محله با شرمندگی خود را از جلوی ماشین جومالی کنار می کشند تا او رد شود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و شصت و نه 369 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و شصت و هفت 367 Next Episode - Çukur Serial Part 369 Previous Episode - Çukur Serial Part 367

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت سیصد و شصت و هشت گودال