قسمت سیصد و چهل و دو گودال
گودال 121-1
یاماچ افسون را به خانه جومالی می برد. وقتی همه خواب هستندف افسون که نیاز به دارو دارد شبانه بدون این که کسی متوجهش بشود، به داروخانه می رود و مسئول انجا دارو می خواهد. دختر جوان می گوید که نمی تواند بدون نسخه به او دارویی بدهد و افسون مضطرب می شود و خودش را به غش می زند. وقتی مسئول آنجا بالا سرش می رود، افسون با کپسول آتش نشانی توی سر او می زند و هرچه لازم دارد برمیدارد.
صبح ماسال، یاماچ را از خواب بیدار می کند. ماسال از او می پرسد که کیست؟ یاماچ با مهربانی می گوید: «من باباتم. » ماسال خوشحال می شود و می گوید: «بابا هم مثل مامانه اما مرده. »
سحر و اممی و علیچو و اجویت با هم در یک خانه هستند. علیچو خیلی غمگین است و دلش برای خانه و وسایلش تنگ شده. سحر می گوید: «من کتاب ها و چرخ دستیتو از قبل یه جا قایم کردم. » علیچو خیلی خوشحال می شود و همراه اجویت و چرخ دستی اش به محله می روند و ناگهان متوجه بالای پشت بام خانه ای افسون را بیهوش می بینند.
یاماچ نگران افسون است و خبری از او ندارد. همان موقع علیچو پیشش می رود و جایی که افسون را دیده به او نشان می دهد. یاماچ سراغ افسون که خمار است می رود و چند بار آرام به صورتش می زند تا به هوش بیاید. افسون چشمانش را باز می کند و به او پرخاش می کند. یاماچ به ارامی می گوید: «فقط میخوام ببرمت خونه. »
وارتلو همراه پسرش ادریس جونیور به محله می روند. امشب جشن ختنه ی ادریس است و عمو جومالی از این بابت خیلی خوشحال است و حسابی به ادریس کوچک می رسد و کادوهای گران قیمت به او می دهد.
یاماچ با مشورت جومالی تصمیم می گیرد با افسون صحبت کند تا ترک کند. او پیش افسون می رود و می گوید: «من میدونم زندگیت چقدر سخت گذشته و برای تحمل اون سختیا مصرف کردی.. به خاطر دخترمون. » افسون گریه می کند و می گوید: «پس درک میکنی؟ » بعد مثل دیوانه ها فریاد می زند و می گوید: «تو هیچی نمیفهمی! » و زخم ها و کبودی های روی بدنش را نشان می دهد و می گوید: «اینا جوری دیده میشه که گذشته رو بتونه پاک کنه؟ ها؟ » یاماچ او را در آغوش می گیرد و با این که افسون مقاومت می کند او را به زور سوار ماشین می کند و همراه جومالی او را به یک انباری می برند و داخل قفسی زندانی می کنند تا بتوانند او را ترک بدهند. اما افسون بی تابی می کند و جیغ می کشد.
کاراجا پیش جلاسون می رود و برایش غذا می برد. جلاسون برای این که واکنش او را ببیند در مورد این که یاماچ برگشته می گوید. کاراجا خیلی سرد می گوید که میداند و جلاسون که دلخور شده می گوید: «میخواستم تو صورتت یه امید کوچیک ببینم! هیچی ندیدم! » کاراجا شروع به بحث با او می کند که جلاسون می گوید: «تنها چیزی که واسه تو لازمه قدرته آره؟ به عشق و دوست داشته شدن هم نیاز نداری؟ » کاراجا با قاطعیت تایید می کند و آنجا را ترک می کند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و چهل و سه 343 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و چهل و یک 341 Next Episode - Çukur Serial Part 343 Previous Episode - Çukur Serial Part 341منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و چهل و دو گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران