قسمت سیصد و سی و سه گودال

   سریال گودال قسمت سیصد و سی و سه 333Çukur Serial Part 333

گودال

118 – 1

ادریس پسر وارتولو از عمو جومالی خواهش می کند که برایش قصه بگوید. عمو جومالی او را می بوسد و قبول می کند. سپس از ادریس می خواهد سرش را روی پاهایش بگذارد، چشمانش را ببندد و هیچ سوالی هم نپرسد و فقط گوش دهد. بعد داستانش را تعریف می کند:« توی یه سرزمین دور یه مردی به اسم جومالی زندگی می کرد. اون زخمهای زیادی خورده بود اما هیچکدوم به اندازه ی زخمی که برادرش بهش زد درد نداشت.» ادریس می پرسد:« بابابزرگمو می گی؟» جومالی از او می خواهد که چشمانش را ببندد و سوال نپرسد و ادامه می دهد:« یه روزی جومالی به محله ی برادرش رفته بود و برادرش و دوستای اون ازدیدنش خیلی خوشحال شدن چونکه فکر می کردن اون کشته شده. نمی دونستن که جومالی نه تا جون داره. اما بعد وقتی که جومالی خواست توی محله بمونه گفتن نمی شه اونجا بمونه و قوانینو پادشاهیشون رو یاداوری کردن. جومالی گفت نمی خواد بره و برادرش که هم خونش بود چند گلوله بهش شلیک کرد.» عموجومالی با تعریف کردن این داستان لحظه ای که ادریس در قهوه خانه به او شلیک کرده بود را به یاد می آورد و با بغض و نفرت قصه اش را ادامه می دهد:« جومالی رو پیش یه دکتر بردن و وقتی که کم کم داشت خوب می شد، یه روز برادرش سراغش اومد اما نه برای معذرت خواهی بلکه بهش گفت اسم تو رو به پسرم دادم. یه اسم دیگه برای خودت انتخاب کن و برو از اینجا. ما برات قبری کندیم و سنگ قبرتم گذاشتیم. اگه یه بار دیگه پاتو تو محله ی من بذاری می کشمت ... جومالی با خودش گفت می رم اما یه روز برمی گردم و اون گودالی که بخاطرش کشتن منو به جون خریدی رو ازت می گیرم.»

در محله وارتولو از یاماچ می پرسد که چه به سرش امده و افسون و بچه اش کجا هستند؟ یاماچ که نمی داند این داستان رفتن پیش افسون و زندگی کردن با او از کجا امده می گوید:« من اصلا پیش افسون نبودم.» وارتولو با تعجب می گوید:« خودت پیام دادی که می ری پیشش.» یاماچ می گوید:« من همچین کاری نکردم. اگر هم کرده باشم به اجباری چیزی بوده.» او سرگذشت تلخش را برای وارتولو تعریف می کند و وارتولو با عصبانیت خودش را سرزنش می کند که چرا بخاطر یک پیام دیگر پیگیر یاماچ نشده و نجاتش نداده. در همین موقع جومالی و داملا از کنار انها می گذرند و جومالی با دیدن یاماچ در کنار وارتولو عصبانی می شود. مدد هم انها را می بیند و از دیدن یاماچ خوشحال می شود اما به وارتولو فحش می دهد و او را بیشتر عصبی می کند. یاماچ از وارتولو می پرسد که ماجرای جدا شدن جومالی از انها و دلیل اختلافاتشان چیست و وارتولو می گوید:« من یه سال برای کار مجبور شدم برم افغانستان. توی این مدت جومالی و عمو جومالی با هم به مشکل خوردن. هرچقدرم که خواستم میونشونو خوب کنم نشد.» از طرفی وقتی که جومالی و داملا به خانه برمی گردند سعادت را در آنجا می بینند که از ترس عمو خودش را در خانه قایم کرده و همانجا مانده است. سعادت حال اسیه را از داملا می پرسد و با انها احوال پرسی می کند. جومالی که با خانواده اش قطع رابطه کرده رفتار سردی با سعادت دارد و از دیدن او خوشحال نمی شود و با حرفهایش به او می فهماند که زودتر از انجا برود. داملا هم از حرفهای جومالی ناراحت می شود. بعد از رفتن سعادت جومالی که به داملا مشکوک شده از او می پرسد:« سعادت از کجا می دونست که اسیه مریض شده؟ مگه شما با هم حرف می زنین؟» داملا اعتراف می کند و می گوید:« ما همیشه با هم حرف می زدیم. سعادت خیلی بهم کمک کرده. من خانواده ای نداشتم و هیچ کسی نبود درمورد بچه داری چیزی بهم یاد بده اما سعادت همیشه کنارم بود و کمکم کرد.»

در قهوه خانه وارتولو قضیه ی شکنجه های گولکان را برای عموجومالی تعریف می کند و از او می خواهد که انتقام یاماچ را بگیرد. عمو جومالی ماجرا را دقیقتر از زبان خود یاماچ می شنود و ناراحت و عصبانی می شود. او خودش را برای گرفتن انتقام یاماچ اماده نشان می دهد و می گوید:« نباید بلاهایی که سرت اوردنو فراموش کنی. انتقامتو می گیریم.»

وارتولو و یاماچ در محله قدم می زنند و درباره ی زمان دوریشان با هم درد دل می کنند و حسرت گذشته را می خورند. وارتولو به شوخی ضربه ی ارامی به یاماچ می زند و یاماچ که خاطرات بدی از گولکان را به یاد اورده گلوی او را محکم می گیرد و فریاد می زند:« به من دست نزن.» وارتولو با ناراحتی به یاماچ نگاه می کند و می گوید:« چی به سرت اوردن یاماچ؟»

جلاسون و مکه و کاراجا با هم به مکان شجاع الدین می روند تا با او تسویه حساب کنند. جلاسون و مکه از کاراجا می خواهند که در ماشین بنشیند و منتظر بماند تا انها کار شجاع الدین را تمام کنند و برگردند. کاراجا با بی میلی قبول می کند اما وقتی که جلاسون و مکه در داخل مکان شجاع الدین با ادمهای او درگیرند، کاراجا خودش را به انها می رساند تا کمکشان کند. او سرخود از مکه جدا می شود تا خودش شخصا شجاع الدین را گیر بیندازد. کاراجا شجاع الدین را درحالی که می خواهد سوار ماشینش شود و فرار کند گیر می اندازد و اسلحه اش را به سمت او می گیرد. در همین موقع یکی از افراد زخمی شجاع الدین به سمت کاراجا نشانه می گیرد تا با کشتن او از رییسش محافظت کند. جلاسون خودش را سپر کاراجا می کند و تیر می خورد. کاراجا که از تیر خوردن جلاسون خشمگین شده چند گلوله به شجاع الدین شلیک می کند و بعد به همراه مکه جلاسون را به خانه ای می برند و مکه تیر را از بدن جلاسون خارج می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و سی و چهار 334 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و سی و دو 332 Next Episode - Çukur Serial Part 334 Previous Episode - Çukur Serial Part 332

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت سیصد و سی و سه گودال