قسمت سیصد و سی و دو گودال
گودال
117 – 3
جومالی کنار یاماچ می نشیند و از او می پرسد که چه بلایی سرش امده؟ یاماچ جواب می دهد:« با من یه کارایی کردن که حتی خودمو فراموش کردم.» جومالی گریه اش می گیرد و می گوید:« شب عروسی اکین که گفتی می ری دنبال افسون، ما اصلا فکر نکردیم که بلایی سرت اوردن. خیال کردیم افسونو پیدا کردی و رفتی دنبال زندگیت.» یاماچ که کم کم دارد افسون را به یاد می آورد می گوید:« نه نتونستم پیداش کنم. گولکان اونو هم گرفته بود.» جومالی یاماچ را به خانه ی خودش می برد و داملا از دیدن او جا می خورد و خوشحال می شود. یاماچ که خوب همه چیز را به یاد نیاورده سراغ اجار و اکشین و کاراجا را می گیرد و می پرسد که چرا در خانه ی پدرشان زندگی نمی کنند؟ جومالی می گوید:« تو فعلا به این چیزا فکر نکن. باید افسون و بچه ت رو پیدا کنی. من و مدد و متین کمکت می کنیم.» وقتی که یاماچ در اتاق اسیه با او بازی می کند، داملا به جومالی می گوید:« به یاماچ داری وعده ی توخالی می دی. اخه چطوری می خوای کمکش کنی؟ اصلا شاید اون نخواست طرف تو رو انتخاب کنه و عمو رو انتخاب کرد.» جومالی با اطمینان می گوید:« اون برادر منه و کنار من می ایسته. جور دیگه ای نمی شه.»
گولکان که از پیدا کردن افسون نا امید شده سر کارش برمی گردد و جلوی بار نگهبانی می دهد. او برای شستن سر و صورت خونی اش وارد بار می شود و افسون را در حال اواز خواندن روی صحنه می بیند و خوشحال می شود. بعد از اینکه کار افسون در بار تمام می شود نظام او را سوار ماشین می کند و می پرسد که از وقتی به استانبول امده اند در مورد خودش و اسم واقعی اش با کسی حرف زده یا نه؟ افسون با شنیدن اسمش به هم می ریزد و به در و سقف ماشین لگد می زند و با عصبانیت می گوید:« دیگه افسون نداریم. افسون نداریم.»
عمو جومالی سر میز غذاخوری خانواده ی کوچوالی نشسته و همراه خانواده شام می خورد. سلطان و سعادت به بهانه ای سر میز حاضر نمی شوند و در انباری با هم مشروب می نوشند. عمو جومالی وقتی می فهمد که دشمنانش به کاراجا حمله کرده اند به او می گوید:« این مسئله ی خیلی مهمیه. تو یکی یدونه ی ما هستی. اگه بلایی سرت بیاد چیکار باید کنیم؟» کاراجا خوشحال می شود و در همین موقع صدای فریادها و اواز خواندن یاسمین بلند می شود. اکین به سرعت از جا بلند می شود و به پشت بام خانه می رود و یاسمین را درحالی می بیند که با لباس خواب میان برفها قدم برمی دارد و با صدای بلند اواز می خواند. اکین ملتمسانه از او می خواهد که ارام باشد و زیاد به لبه ی پشت بام نزدیک نشود اما یاسمین به کار خودش ادامه می دهد. اکین از کوره در میرود و فریاد می زند:« ببر صداتو یاسمین.» یاسمین گریه می کند و اکین او را در اغوش می گیرد. یاسمین می گوید:« وقتی اواز می خونم صداهای توی سرم کمتر می شن. این صداها خیلی بدن اکین.» اکین داروهای یاسمین را به او می دهد تا استراحت کند.
صبح وقتی که اکین برای جلسه به اتاق ادریس می رود، عمو جومالی به او می گوید که این ماموریت را خودشان انجام خواهند داد و فعلا نیازی به او نیست. اکین با عصبانیت از اتاق خارج می شود. او جلوی دروازه ی حیاط با جلاسون که نگهبانی می دهد رو به رو می شود و می گوید:« من سگ داخل خونه، تو سگ بیرون، تو چرا از اینجا نمی ری؟ اون دلیلی که بخاطرش اینجا نگهبانی می دی بهت نیاز نداره. برو از اینجا.هر جایی می خوای برو ولی زندگی کن.» جلاسون که دلش نمی اید کاراجا را تنها بگذارد زیر بار نمی رود.
در اتاق ادریس عمو جومالی از وارتولو می خواهد که به حساب شجاع الدین که قصد جان کاراجا را کرده بود رسیدگی کند. کاراجا از وارتولو می خواهد که این کار را به او بسپارد تا خودش ترتیب شجاع الدین را بدهد. وارتولو وقتی اصرار کاراجا را می بیند قبول می کند و می گوید:« باشه اما نباید خودت درگیر بشی. اگه بلایی سر تو بیاد من نمی تونم به خودم جواب پس بدم. تو یادگار باباتی.»
جنت به سعادت خبر می دهد که فیاض یاماچ را دیده است. سعادت با عجله به خانه ی جومالی می رود. جومالی و داملا اسیه را پیش دکتر برده اند و فقط یاماچ در خانه است. سعادت یاماچ را در آغوش می گیرد و به او می گوید:« یاماچ خدا رو شکر که زنده ای. برو از اینجا. نمون. گودال دیگه مثل قبل نیست. برو زندگیتو کن.» یاماچ متوجه حرفهای او نیست و در همین موقع زنگ خانه به صدا درمیآید. عمو جومالی که از امدن یاماچ با خبر شده به انجا امده. سعادت در اتاق پنهان می شود و یاماچ در را به روی عمو باز می کند. عمو جومالی با لبخند به یاماچ می گوید:« من داداش پدرتم. به خونه ت خوش اومدی برادر زاده م.» او دستش را جلو می برد تا یاماچ ان را ببوسد. یاماچ با تعجب به عمو جومالی نگاه می کند و در همین موقع وارتولو خوشحال و خندان و درحالی که اسم یاماچ را فریاد می زند خود را به انجا می رساند. یاماچ زود او را می شناسد و انها با بغض یکدگیر را در اغوش می گیرند. عمو جومالی از دیدن این صحنه حرص می خورد.
وارتولو یاماچ را به محله می برد و برای او توضیح می دهد:« گودال دیگه ارامش داره. دیگه پول هست. دو سه ساله هیشکی الکی نمرده. البته هستن کسایی که با کهولت سن می میرن اما دیگه کسی با گلوله نمی میره. الان گودال قدرتمنده و دشمنا هم جرات ندارن بیان و به این طرفا شلیک کنن.» یاماچ از شنیدن این حرفها خوشحال می شود. از طرفی عمو جومالی در قهوه خانه به ندیم می گوید:« باید می فهمیدی که یاماچ برگشته. مگه به من نگفته بودی هیچی یادش نمی یاد؟» ندیم می گوید:« همین الانم دستور بدین می تونم از سر راه برش دارم.» عمو جومالی می گوید:« اگه می خواستم بکشمش چرا تا حالا زنده نگهش داشتم؟ مگه جومالی رو که دم دستم بود کشتم؟ نمی خوام بمیرن. می خوام جای پدرشونو بگیرم. می خوام دستمو ببوسن و کنارم بایستن چونکه دیگه من هم پادشاه گودال و هم پادشاه کوچوالی ها هستم.»
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و سی و سه 333 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و سی و یک 331 Next Episode - Çukur Serial Part 333 Previous Episode - Çukur Serial Part 331منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و سی و دو گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران