قسمت سیصد و سی گودال
گودال
117 – 1
علیچو و عمو بعد از دو سال به خانه ی علیچو می رسند و به جای خانه با یک ساندویچی شلوغ و مشتری هایی که اهل گودال نیستند رو به رو می شوند. علیچو می گوید که انجا خانه ی اوست و وقتی می بیند که هیچکس به حرفش توجه نمی کند با عصبانیت میز و صندلی ها را به سمتی پرتاب می کند و داد می زند:« اینجا خونه ی منه. برید. عمو اینجا رو به من داده.» صاحب جدید انجا به همراه کارکنانش عمو و علیچو را کتک می زند و سحر که در هملان نزدیکی مشغول کار است خودش را به انجا می رساند و انها را از از زیر مشت و لگد کارکنان بیرون می کشد. او با مهربانی به علیچو می گوید:« اینجا دیگه خونه ی تو نیست. عمو جومالی اینجا رو به کسای دیگه ای اجاره داده.» علیچو ناراحت می شود و سحر او و عمو را به خانه ی خودش می برد. خانه ی جدید او همان خانه ی عمو است که برای دو سال خالی بوده و حالا سحر و بچه هایش انجا زندگی می کنند. عمو با این قضیه مشکلی ندارد اما علیچو مدام سراغ خانه اش را می گیرد و اصلا زیر بار از دست دادن خانه اش نمی رود.
یاماچ در محله چرخی می زند و نمی تواند هیچ اشنایی پیدا کند و محله پر از غریبه شده است. او در اشپزخانه غذا می خورد و پسر نوجوانی که از اهالی محله است و خیلی از کارهای عمو جومالی ممنون و راضی است با یاماچ هم صحبت می شود. از طرفی عمو جومالی در قهوه خانه ی زلفی نشسته و جوانهای محله دور و برش جمع شده اند و به قصه هایش گوش می دهند. در میان انها مدد با نفرت به عموجومالی نگاه می کند و وقتی با او چشم تو چشم می شود روی زمین تف می اندازد. عمو اجازه نمی دهد که محافظ هایش حساب مدد را برسند اما وقتی از قهوه خانه خارج می شود به انها می گوید:« فعلا نه اما چند روز دیگه مدد رو ادب کنید.» زلفی هم از ترس اینکه مدد باعث شود کارش و قهوه خانه را از دست بدهد با او دعوا می کند و می گوید:« هم با عمو بدرفتاری می کنی و هم حرف گوش نمی دی. گم شو برو از اینجا. دیگه هم نیا.» مدد موقع رفتن باز هم روی زمین تف می کند و زلفی را حرص می دهد.
یاماچ سری به قهوه خانه می زند. قهوه خانه از مشتری خالی است و فقط فیاض در انجاست. فیاض بلافاصله یاماچ را می شناسد و بغلش می کند. بعد هم می گوید:« اینجا نمون یاماچ. بریم تا من همه چیو برات توضیح بدم.» در راه، یاماچ از دور مردمی را می بیند که دور عمو جومالی حلقه زده اند و شعار می دهند:« تا وقتی عمو هست گودال هم هست. تا وقتی عمو هست ارامش هم هست.» یاماچ که نمی داند عمو کیست با تعجب به انها نگاه می کند. فیاض او را به بازارچه ی تره بار می برد و جومالی را نشانش می دهد و می گوید:« هر چی که می خوای بدونی رو اون برات توضیح می ده.» یاماچ از پشت دیوار به جومالی خیره می شود و او را زیر نظر می گیرد. جومالی با چهره ای غمگین و نا امید مشغول میوه فروشی است و انقدر به درآمد میوه فروشی نیاز دارد که نمی تواند به کسی تخفیف بدهد. وقتی که جومالی بساطش را جمع می کند تا به خانه برگردد، سالم برای جمع کردن میوه های له شده و پلاسیده سر می رسد و انها را مقابل چشمان جومالی از روی زمین برمی دارد. جومالی نگاهی به لباسهای پاره و سر و صورت کثیف سالم می اندازد و غصه اش می گیرد. او کمی میوه ی تازه به سالم می دهد.
گولکان که نتوانسته خبری از ادم قدیمی اش بگیرد و حدس می زند او به دست یاماچ کشته شده باشد نگران خودش می شود و به خانه ی جنک می رود. خانه ی کوچک و درب و داغان جنک پر از بطری های مشروب خالی است. گولکان او را از خواب بیدار می کند و می گوید:« یاماچ داره می یاد. اگه پیدامون کنه زنده مون نمی ذاره. تو باید بری و ادرس نظام رو پیدا کنی. چون لحظه ای که یاماچ اسلحه رو روی سرم بذاره من برای زنده موندن به یه کلمه ی جادویی نیاز دارم و چه کلمه ای جادویی تر از افسون.»
وارتولو در قهوه خانه به دیدن عمو می رود و بعد از سلام و احوال پرسی گرمی به او می گوید که طبق خواسته اش کاراجا را برای رفتن به یک جلسه و تذکر دادن به افراد حاضر در جلسه فرستاده است.
کاراجا در انباری با شجاع الدین و افرادش قرار دارد. او سر میز نشسته و با جدیت به حرف انها گوش می دهد. شجاع الدین که کامیون دار است و جنسهای عمو را جا به جا می کند حرف از بالا بردن قیمت کارش می زند و کاراجا می گوید:« ما اگه قرار باشه به شما بیست و پنج درصد بدیم، به جای کامیون های شما تریلی می گیریم. حدتونو بدونید و با همین قیمت به کارتون ادامه بدید اقایون. تا زمانی که ما توی این کاریم شماها هستید، اگه ما نباشیم شما هم نیستید.» شجاع الدین از حرفهای کاراجا خیلی عصبی می شود اما جلوی او چیزی نمی گوید. کاراجا با قاطعیت پیشنهاد انها را رد می کند و از انبار خارج می شود. جلاسون و مکه که بادیگاردهای او هستند همراهی اش می کنند. در راه جنگلی تنه ی درختی در جاده افتاده و ماشین انها نمی تواند عبور کند. جلاسون و مکه و کاراجا از ماشین پیاده می شوند تا سرو گوشی اب دهند. جلاسون که موضوع را مشکوک می داند از کاراجا می خواهد که زود سوار ماشین شود. در همین موقع افرادی که بین درختان کمین کرده اند به انها تیر اندازی می کنند. جلاسون و مکه و کاراجا هم شروع به تیراندازی می کنند و همه ی مهاجمان را می کشند و صحیح و سالم به خانه برمی گردند.
مرتضی یقه ی دو پسر جوانی که روی کامیون های عمو کار می کنند را گرفته و پشت در قهوه خانه به وارتولو می گوید:« این دو تا خنگ داشتن با کامیون ها با هم مسابقه می دادن و به ماشینهای عمو اسیب رسوندن. من نمی تونم جواب عمو رو بدم. اینارو می برم تا خودشون براش توضیح بدن.» وارتولو دو سیلی محکم به جوانها می زند و ان دو را به قهوه خانه می برد تا برای عمو توضیح دهند. هر کدام از انها تقصیر را گردن دیگری می اندازند و به هم فحش می دهند. پسرها از روی عصبانیت جلوی عمو هم نمی توانند خودشان را کنترل کنند و دست به یقه می شوند. عمو فریاد بلندی می زند تا ساکتشان کند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و سی و یک 331 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست و نه 329 Next Episode - Çukur Serial Part 331 Previous Episode - Çukur Serial Part 329منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و سی گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران