قسمت سیصد و بیست و شش گودال
گودال
116 – 1
وارتولو یک روز بعد از عروسی اکین به استانبول می رسد و عمو جومالی به استقبال او می رود و با خوشرویی می گوید:« نمی ذارم مثل یتیما برگردی از غربت. خودت می گفتی من نیمه ی پدرتم. از اینجا به بعد من می رسونمت به گودال.» وارتولو از استقبال عمو جومالی خوشحال می شود و انها با هم به گودال می روند. دیدار وارتولو و مدد و قربان صدقه رفتنهای زیادی مدد برای وارتولو، عمو جومالی را ناراحت می کند. وارتولو از مدد می خواهد که دست عمو را ببوسد و به یاماچ و جومالی هم خبر بدهد که به دیدن عمو بیایند. وارتولو به خانه ی سعادت می رود و برخلاف انتظارش سعادت با او رفتار خوبی دارد و از برگشتنش خدا را شکر می کند. سعادت ماجرای بلایی که سلطان سر افسون اورده را تعریف می کند و می گوید که چون طاقت ناراحتی یاماچ را نداشته حقیقت را به او گفته و یاماچ هم شب گذشته با مادرش دعوا کرده و به دنبال افسون رفته است. وارتولو به یاماچ حق می دهد و می گوید:« یاماچ تا حالا به منفعت خودش فکر نکرده و بقیه هم به فکرش نیستن. جومالی بهش شلیک کرد و مامانشم چمدون دستش داد و از گودل بیرونش کرد. حتی اون موقع هم یاماچ برای گودال و خانوادش جنگید. الانم خوب کاری کرده و رفته.»
عمو جومالی به اتاق ادریس می رود و پشت میز او می نشیند. وقتی که جومالی وارد اتاق می شود و او را روی صندلی پدرش می بیند، عصبی می شود و می گوید:« مهمونمون نفهمیده کجا بشینه.» وارتولو به او می گوید که ان مرد عمو جومالی است. جومالی که قبلا قبر او را نبش کرده و متوجه خالی بودن ان شده بوده زود حرف وارتولو را باور می کند اما با این حال با تعجب به عمو نگاه می کند. وارتولو ماجرای اشنایی اش با عمو جومالی را تعریف می کند و جومالی که هنوز چهره اش درهم است و نتوانسته با حضور ناگهانی عمو ارتباط برقرار کند رو به عمو می گوید:« من این قضیه رو هنوز هضم نکردم. حالا که شما برادر پدر منید و زنده اید چرا بابای خدابیامرزم براتون قبر درست کرده؟» بعد از مدتی گفت و گو عمو جومالی هنگام رفتن به جومالی می گوید:« خیلی فرصت هست تا درمورد این چیزا حرف بزنیم. خدا رو شکر همدیگه رو پیدا کردیم. اگه چیزی نیاز داشتید به من بگید. شما پسرای ادریس هستید من هر کاری از دستم بربیاد براتون انجام می دم.» عمو خداحافظی می کند و می رود و جومالی که هنوز هم دلش از او قرص نشده با دیدن صحنه ی سوار شدن ندیم در ماشین عمو بیشتر سردرگم می شود. عمو جومالی به ندیم می گوید:« صالح مثل پسرم شد ولی جومالی معلومه نمی خواد منو جای پدرش بذاره و ازم اطاعت نمی کنه. باید از دور خارج بشه. مدد هم زیادی ذهن صالحو درگیر می کنه. ترتیب اونم بده.»
وارتولو سر خاک سلیم می رود و با گریه خودش را سرزنش می کند و می گوید:« نکنه بخاطر اینکه تنهات گذاشتم رفتی؟ اگه نمی رفتم شاید اینجوری نمی شد. می گفتی ما نیمه ی همیم. حالا من بدون نیمه ی دیگه م چجوری زندگی کنم سلیم؟» مدد پیش وارتولو می آید و دلداریش می دهد.
علیچو و عمو که بیماری الزایمرش بدتر شده خود را به وارتولو می رسانند و می گویند که نگران یاماچ هستند. وارتولو می گوید:« چرا دست از سرش برنمی دارید؟ زنگ می زنم بهش اگه نخواست بیاد دیگه سماجت نکنید.» او با گوشی یاماچ تماس می گیرد اما گولکان جواب نمی دهد و برای اینکه خانواده ی یاماچ را پیگیر نکند به وارتولو از طرف یاماچ پیامی می دهد و می نویسد:« من با افسون می رم و زندگی جدیدی می سازم. وقتی اونجوری افسونو از خونه بیرون کردن دیگه منو از دست دادن. به خانوادم سلام برسون و بگو نگرانم نباشن.» وارتولو از تصمیم یاماچ خوشحال می شود و می گوید:« همین درسته. عاقبت یاماچ نباید مثل سلیم بشه.» علیچو باور نمی کند و می گوید:« نه. یاماچو باید پیدا کنیم. یاماچ اونجوری حرف نمی زد، حتما به من سلام می رسوند.» وارتولو عصبانی می شود و می گوید:« دست از سر یاماچ بردارید. بذارید زندگیشو کنه.» با این وجود علیچو و عمو تصمیم می گیرند به دنبال یاماچ بگردند.
در یک روستای متروکه در افغانستان، گولکان یاماچ را در یک خانه ی کوچک سنگی زندانی کرده و زنجیر کلفتی دور گردن و دست و پاهای او انداخته. یاماچ سراغ افسون را می گیرد و گولکان رو به او می گوید:« به افسون فکر نکن چون دیگه دستت بهش نمی رسه. زندگی تو از امروز به بعد عوض می شه. تو کاری کردی که من تنها بشم و داداشای من بخاطر تو مردن. بعضیهاشونو دوست نداشتم البته، اما اگدای رو دوست داشتم. تو هم از این به بعد مال منی. خانوادت هیچ وقت پیدات نمی کنن.»
جنک و یکی دیگر از ادمهای گولکان بعد از کشیدن نقاب سیاهی روی صورتشان هر روز وارد اتاق سنگی می شوند و به یاماچ کتک مفصلی می زنند. گولکان سوسکی را روی زمین پیدا می کند و به یاماچ نشان می دهد و می گوید:« تو دیگه یاماچ نیستی. از این به بعد قراره اسم تو سوسک باشه.» او اسید ضعیفی درست می کند و هر روز ان را به تتوی گودالی که روی سینه ی یاماچ است می زند و می گوید:« اسید های قوی تری هم وجود دارن که به کار سرعت می دن اما فکر کردم دیدم عجله ای نداریم. وقت زیاده.» گولکان هر روز این کار را تکرار می کند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست و هفت 327 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست و پنج 325 Next Episode - Çukur Serial Part 327 Previous Episode - Çukur Serial Part 325منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و بیست و شش گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران