قسمت سیصد و نه گودال

   سریال گودال قسمت سیصد و نه 309Çukur Serial Part 309

گودال

10 – 1

جومالی و جوانهای محله در قهوه خانه جمع شده اند و همه با اظطراب سعی دارند که معماهای گولکان را حل کنند. جومالی هر بار که معما را از نو می خواند بیشتر عصبانی می شود و می گوید:« من اینهمه جدول حل کردم تا حالا چیزی به این مزخرفی نشنیدم.» از طرفی او مدام یاماچ را دلداری می دهد و به او می گوید که نهیر و افسون را نجات خواهند داد. هر چقدر که زمان می گذرد یاماچ نا امیدتر می شود.او با چشمان پر از اشک به کاغذ معماها خیره شده و آنقدر ترسیده که هیچ کاری برای حل مشکل نمی کند. جومالی همراه متین و علیچو یکی از معماها را انتخاب می کند و جلاسون و مکه و مدد را برای حل کردن معمای دیگر مامور می کند. آنها سوار ماشینهایشان می شوند و راه می افتند و یاماچ در قهوه خانه می ماند. در بخشی از معمایی که دست جلاسون است نوشته شده:« زنده اش بورک دوست داره و مرده اش بوی دریا می ده.» جلاسون و مکه و مدد که نتوانسته اند منظور دقیق گولکان را بفهمند تصمیم می گیرند به ساحل بروند و چون نمی دانند دقیقا کدام ساحل را بگردند به ساحل ساری یر می روند چون بورک آن ساحل معروف و پرطرفدار است. آنها وقتی به ساحل ساری یر می رسند باز هم معما را می خوانند و از روی جمله ی آمد داره و رفتی نداره به یاد قبرستان می افتند و مدد با خواندن جمله ی:« آرد نیست، نمک نیست، پودری که بعد از بریدن ازش بیرون می یاد مورد قبول نیست.» با خود زمزمه میکند:« گرد و غبار سنگ مرمر اصلا چیز خوبی نیست. چون مرمر برای سنگ قبر بریده می شه. سفید سفیده.» جلاسون و مکه روی جملات مدد دقیق می شوند و می فهمند که او حرفهای بی ربطی نمی زند. آنها با هم به کارگاه برش سنگ قبری که در ساحل است می روند و وارد کارگاه می شوند و افسون را که دیگر جانش به لبش رسیده نجات می دهند. از طرفی جومالی از علیچو می خواهد که معنی جمله ی:« اون ژولیت تو رومئو» را پیدا کند. علیچو می گوید که باید دنبال صحنه ی تئاتر بگردند قبل از اینکه نمایش شروع بشود. اما آنها نمی دانند که باید سراغ کدام سالن تئاتر بروند و علیچو تمام نمایش های رومئو و ژولیتی که اجرا شده اند را مرور می کند و آخر سر با خوشحالی می گوید که باید به صحنه ی هشتم بروند. او بخشی از معما را می خواند و توضیح می دهد:« منو بچرخونی همه چیزم و اگه از وسط نصفم کنی هیچ چیزم. عدد هشت رو اگه بچرخونی بی نهایت می شه و اگه از وسط نصف کنی صفر می شه.» جومالی و متین با عجله به صحنه ی هشتم می روند و در زیرزمین سالن تئاتر آنجا نهیر را پیدا می کنند و نجاتش می دهند. خبر نجات یافتن نهیر و افسون به یاماچ می رسد و او نفس راحتی می کشد. جومالی و متین و علیچو نهیر را به خانه ی امنی می برند و مدد و مکه و جلاسون هم افسون را به خانه ی جداگانه ای می برند. نهیر و افسون هر دو می خواهند زودتر به خانه هایشان بروند و از بودن در آنجا معذب اند. افسون منتظر یاماچ است اما نمی خواهد الکی خوش بین باشد و به مکه می گوید:« من دیگه باید برم. فکر نکنم یاماچ بیاد حتما رفته سراغ نهیر.» در همین موقع یاماچ از راه می رسد و افسون را می بوسد و او را در آغوش می گیرد.

یاسمین که دیگر روبندش را برداشته از آکین می خواهد شومینه را روشن کند تا خانه کمی گرم شود. آکین وارد خانه می شود و بعد از روشن کردن شومینه بخاطر اینکه شب گذشته ناخواسته چهره ی یاسمین را دیده معذرت خواهی می کند. یاسمین میگوید:« نه مشکلی نیست. قبلنا اینجوری نبود اما الان روبند اجباری شده.» او از آکین می خواهد که فعلا در خانه بماند تا برایش چای مخصوصی که با خودش از افغانستان آورده را درست کند. آنها مدتی با هم صحبت می کنند و آکین که از یاسمین خوشش آمده و از هم صحبت شدن با او هول کرده خیلی زیاد حرف می زند.

سرن که ذهنش درگیر حرفهای آخر اولگا شده سراغ ثریا می رود و از او می پرسد:« شما چجوری خبر مرگ پدرمو گرفتین؟» ثریا جواب می دهد:« من و چنگیز تو قایق بودیم که خبرو بهمون گفتن. روز خیلی بدی بود. پدرت ادم خوبی بود واسه همینم هست که من از اولگا متنفرم چون باعث مرگ یه مرد جوون و خوبی مثل اون شد.» سرن به فکر فرو می رود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و ده 310 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و هشت 308 Next Episode - Çukur Serial Part 310 Previous Episode - Çukur Serial Part 308

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت سیصد و نه گودال