قسمت سیصد و شش گودال
گودال
109 – 1
شب، چنگیز قبل از خوردن دسر به ثریا بابت تربیت کردن پسر زرنگ و باهوشی مثل گولکان تبریک می گوید. ثریا و اگدای از تعریف های چنگیز خوشحال می شوند اما حال اولگا حسابی گرفته می شود. چنگیز از اگدای و ثریا می خواهد که گولکان را برای کار کردن در کنار او تربیت کنند. چنگیز دسر سنگینی می خورد و به رختخوابش می رود. صبح او در یک اتاق کوچک در بهزیستی چشمانش را باز می کند و با بهت به این ور و آن ور نگاه می کند و تا سعی می کند که از جا بلند شود روی زمین می افتد چونکه پاهایش فلج شده اند. چنگیز فریاد می زند و کمک می خواهد در همین موقع جومالی که لباس پرستارها را به تن کرده وارد اتاق می شود و رو به چنگیز می گوید:« عمو چنگیز جون تو بازم زمین خوردی؟» او چنگیز را بلند می کند و روی صندلی چرخدار می نشاند و او را برای خوردن صبحانه به سالن غذا خوری که پر از افراد سالمند و معلول است می برد. چنگیز که گیج و عصبی شده به جومالی می گوید:« یه اشتباهی شده. من اینجا چیکار می کنم؟ باید برگردم خونم. من یه خونه ای دارم. شرکت دارم.» جومالی حرفهای او را کامل می کند و با لحن تمسخر آمیزی می گوید:« من می دونم تو شرکت داری. اسمتم چنگیز اردنته یه مرد خیلی قدرتمند و ثروتمند هستی. من همه ی این داستانا رو می دونم.» چنگیز از خوردن صبحانه امتناع می کند و جومالی که اعصابش خورد شده دور از چشم بقیه ی پرستارها دو سیلی به گوش او می زند و می گوید:« عمو چنگیز اعصاب منو خورد نکن. تو اسمت چنگیز اردنت نیست و شرکت نداری. تو اسمت چنگیز ماردینه. یه حساب دار ساده هستی و دو تا دختر داری. دخترات ولت کردن اینجا و رفتن. سه سالم هست که پاهات فلج شدن.» چنگیز ناباورانه به او نگاه می کند. داملا هم با لباس سفید پرستاری جلو می آید و حال چنگیز را می پرسد. چنگیز ملتمسانه به او می گوید:« دختر قشنگم یه اشتباهی شده من باید برگردم خونه. یه لطفی کن به پسرم زنگ بزن.» داملا موبایلش را به چنگیز می دهد اما چنگیز که شماره ی اگدای را حفظ نیست نمی تواند به او زنگ بزند و به ناچار با گوشی خودش تماس می گیرد اما از آنطرف خط صدای کاراجا می آید که ادعا می کند این شماره شماره ی اوست و از چنگیز می خواهد که مزاحم نشود. داملا چنگیز را به اتاق دکتر می برد و چنگیز به محض دیدن یاماچ سعی می کند به او حمله کند و با عصبانیت می گوید:« کاری می کنم تاوان این کاراتو پس بدی.» یاماچ که خوب در نقشش فرو رفته به داملا می گوید:« بازم شروع کرد توهماتش رو. کمک کن پرستار داملا.» داملا آمپولی را به چنگیز تزریق می کند و بعد یاماچ به همراه آکین و مرتضی و جومالی، چنگیز را به اتاق دیگری می برد و به او شوک مغناطیسی می دهد و به چنگیز می گوید:« چاره ای واسمون نذاشتین آقا چنگیز. برای رهایی از توهماتتون تنها راه باقی مونده شوک مغناطیسیه.» وقتی که چنگیز از هوش می رود یاماچ ادامه ی شکنجه ی او را به جومالی و آکین می سپارد اما به آنها می گوید که زیاده روی نکنند و باعث مرگ چنگیز نشوند تا عذابش به این زودی تمام نشود.
علیچو در سطل زباله نوزادی را پیدا می کند که مادرش به تازگی رهایش کرده و رفته است. علیچو نوزاد را برمی دارد و او را به خانه ی کوچوالی ها می برد و به دست سعادت می دهد. از طرفی عایشه بعد از مرگ سلیم افسرده و غمگین شده و سعادت برای اینکه او را سرگرم کند نوزاد را به او می سپارد. همان روز علیچو وقتی به خانه اش برمی گردد با یک نوزاد دیگر و یک کودک سه چهار ساله رو به رو می شود و با دستپاچگی سعی می کند نوزاد را آرام کند. زنی به اسم سحر که مادر این دو بچه است و از مغازه برای آنها شیر خشک دزدیده وارد خانه ی علیچو می شود و او را با میله ی نوک تیزی تهدید می کند و می پرسد که چه کسی است؟ علیچو می گوید:« من علیچو ام. اینجا خونمه. عمو برام ساخته. شما هم خوش اومدین.» سحر وقتی می بیند که علیچو بی آزار است میله را پایین می آورد.
گولکان برای اینکه در محله ی گودال سر و گوشی آب بدهد وارد آنجا می شود و سعی می کند رمزی را پیدا کند. از طرفی ندیم هم وارد محله می شود و سراغ یاماچ را می گیرد. وقتی که یاماچ از راه می رسد ندیم از او می خواهد که کمی صحبت کنند. یاماچ قبول می کند و او را به قهوه خانه راه می دهد. ندیم می گوید:« خلیل ابراهیم توی افغانستانه و خواهر شریکش اسکندر قراره برای یه عمل فوری پزشکی وارد استانبول بشه اما رقیب اسکندر یعنی سرور از این موضوع خبر داره و سعی می کنه که خواهر اسکندرو بدزده. اگه سرور موفق بشه دیگه اعتباری برای اسکندر بین عشیره های افغان باقی نمی مونه چون برای اونا چیزی بدتر و سنگین تر از این وجود نداره. من ازت می خوام که از خواهر اسکندر محافظت کنی و در عوض من بهت می گم که حساب دار واقعی چنگیز اردنت کیه و چنگیز پولهاشو قبل از اینکه پولشویی کنه کجاها نگه می داره.» یاماچ پیشنهاد ندیم را قبول نمی کند و با نفرت می گوید:« گفته بودم همتون رو به نوبت می کشم. انقدر عجله نکن.» یاماچ یقه ی ندیم را می گیرد و او را از قهوه خانه بیرون می اندازد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و هفت 307 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و پنج 305 Next Episode - Çukur Serial Part 307 Previous Episode - Çukur Serial Part 305منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سیصد و شش گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران