قسمت دویست و پنجاه و هفت گودال
گودال 95
وارتلو در مکانش در گودال نشسته که مردم یکی یکی سراغ او می آیند و برای تشکر از او که ادریس را نجات داده چیزی به او می دهند. وارتلو خوشحال به آنها خیره می شود.
سنا قرص هایی که دکتر قلابی به او داده بود را انداخته اما درست بعد از خوردن قرص ها سرش درد می گیرد و در گوشش صدای زنگ می شنود اما آن را نادیده می گیرد و همراه درن جلوی همان رستورانی که پسری را که به سمتش شلیک کرده بود می رود و منتظر می ماند تا او را باز هم ببیند. درست آن طرف خیابان امراه همراه همان پسر منتظر است. شدت سردرد سنا بیشتر می شود و درن می رود تا برایش قرص بیاورد. سنا به یاماچ زنگ می زند و همان موقع پسر را می بیند که به سمتش می آید و گوشی را قطع می کند. سنا هم از ماشین پیاده می شود و به سمت پسر می رود با تعجب به او خیره می شود. پسر به او می گوید: «چرا منو کشتی؟ » و با دستش شکمش را که زخمی شده را می گیرد. سنا وقتی این را می بیند دیوانه می شود و از او می خواهد که برود. اما پسر همانجا ایستاده و درن از راه می رسد و پسر می گوید: «خانم شما خوبین؟ من که کاری نکردم.. » سنا روی زمین می نشیند و با صدای بلند گریه می کند و درن سعی می کند او را آرام کند.
پاشا پیشنهاد می دهد که به جای پولشان که بر باد رفته، کشتی ای را که زیرپایشان دست آنها مانده را بفروشند تا بتوانند کمی از کارهایشان را پیش ببرند. یاماچ هم قبول می کند.
درن سنا را به مطب همان خانم دکتر می برد و امراه از قبل آدم خودش را آنجا می فرستد و سنا با درماندگی همه چیز را برای دکتر قلابی تعریف می کند. بعد هم می پرسد که ممکن است این اتفاقاتی که برایش افتاده تاثیرات دارو باشد؟ که دکتر می گوید: «فکر نمیکنم. من یه آرامبخش خیلی خفیفی بهت دادم.. » سنا بیشتر دچار درماندگی می شود.
ادریس یکی از آن سه نفر با خود به انبار می برد و برای تلافی کارش کیسه های سیمان را روی سینه ی او می گذارد تا اینکه بیهوش می شود و یاماچ سراغ او می آید و می گوید: «بابا بیخیالش شو. بیا بریم من باهات حرف دارم ذهنم خیلی اشفته س. » ادریس هم قبول می کند. یاماچ بعد از اینکه به او می گوید دیگر کارها را به انها بسپارد و خودش استراحت کند تا به دردسر نیفتد درمورد وارتلو می پرسد. ادریس می گوید: «میدونی که سرخود همه کارارو میکنه. جون چیز کم ارزشیه. چیزی که با ارزشه گوداله. من میخوام گودال بعد از ما بمونه. درد من اینه که از صالح به گودال آسیبی نرسه. »
سلیم از نگاه هایی که متین گاه و بی گاه به او می اندازد می فهمد که حتما چیزی برای گفتن دارد. او را به گوشی ای می برد و می گوید که چی توی فکرش است؟ متین می گوید: «نمیخوای به بابا بگی؟ » سلیم می گوید: «من نمیگم. تو میگی؟ » متین با کمی مکث می گوید: «چیو داداش؟ » و سلیم از او تشکر می کند. از طرفی هم عایشه به خاطر مرگ جمیل حال خوشی ندارد و کاراجا نگران اوست...
صبح که سعادت از خواب بیدار می شود دچار حالت تهوع می شود و بعد هم نگران در آینه به خودش خیره می شود و فورا از گودال خارج می شود و به داروخانه ای می رود تا بیبی چک بگیرد. سعادت به وارتلو زنگ می زند اما او چون پیش سلیم است جواب نمی دهد. بعد هم به سنا زنگ می زند و سنا هم به خاطر حال روحی بدش جواب او را نمی دهد. اما کمی بعد سنا وارد خانه می شود و سعادت با هیجان او را صدا می زند. سنا هم می گوید که بعدا به او سر می زند و می رود و سعادت کمی دلخور می شود.
درن هم سراغ مکه می رود و سراغ یاماچ را از او می گیرد. مکه می گوید که یاماچ کار دارد و درن شماره دکتر اجه را به او می دهد تا به یاماچ بدهد و بگوید که حتما به این دکتر زنگ بزند تا درمورد وضعیت سنا چیزهایی را که باید، بداند.
کاراجا به سلیم می گوید که حال مادرش خوب نیست و سلیم پیش عایشه می رود و او را دلداری می دهد و می گوید: «تو کار درست و به خاطر خانواده ات انجام دادی... نباید ناراحت باشی... » بعد هم می گوید تا پیش آکین بروند تا حال و هوایش کمی عوض شود. عایشه هم او را در اغوش می گیرد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و هشت 258 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و شش 256 Next Episode - Çukur Serial Part 258 Previous Episode - Çukur Serial Part 256
منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت دویست و پنجاه و هفت گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران