قسمت دویست و بیست و هشت گودال
گودال 88
وارتلو ناراحت و غمگین در بار نشسته و سلیم پیش او می آید و می گوید: «تو امشب سعادت رو از دست دادی. یاماچ رو هم از دست دادی... اگه بازم بخوای به جمیل آسیب بزنی منم از دست میدی! » وارتلو که خیلی ناراحت است چیزی برای گفتن ندارد. کمی بعد مدد پیش او می آید و همراه هم به سمت خانه می روند که بین راه بنزین تمام می کنند و مجبور می شوند پیاده به نزدیک ترین جا بروند تا ببینند بنزین دارند یا آدرس پمپ بنزین نزدیک را بپرسند که هیچ کس جواب آنها را نمی دهد و وارتلو عصبانی می شود و فحششان می دهد که همگی به او و مدد حمله می کنند و آن دو را به باد کتک می گیرند. هردو به سمت ماشین برمی گردند و بالاخره ماشین را روشن می کنند و به راه می افتند.
یاماچ به خانه وارتلو می رود و به مدد می گوید: «برو به داداشت بگو با این کار قبر خودتو کندی! این قول رو بهش میدم که با دست های خودم سعادت رو عروس میکنم! راستی دیگه آزمایشگاهی هم ندارین! » و بعد به خانه می رود و با عصبانیت دست سنا را می گیرد و به اتاق کار ادریس می برد و می پرسد: «آنیل کیه؟ چرا بهم دروغ گفتی میری پیش مادرت؟ » سنا جواب می دهد: «عشق سابقمه ولی اگه بهت میگفتم میذاشتی برم؟ زخمی شده بود و به کمک احتیاج داشت! » یاماچ از او می خواهد همه چیز را برایش تعریف کند. سنا با بغض می گوید: «فکر میکردم خودم میتونم حلش کنم ولی بیشتر غرق شدم... » یاماچ با عصبانیت می گوید: «تو باید به من زنگ میزدی، ولی به امراه زنگ زدی! اونی که شوهرته منم! » بعد هم وقتی حال خراب سنا را می بیند آرام تر می شود و به او می گوید: «بگو بهم چیشده... چت شده.. » سنا دچار تنگی نفس می شود و با گریه و می گوید: «یکیو کشتم... یکیو کشتم.. » یاماچ او را بغل می کند تا آرامش کند.
صبح که می شود یاماچ به خانه گزیده که امراه هم در آنجا منتظر اوست می رود. یاماچ از او می پرسد: «چرا اومد پیش تو؟ » امراه می گوید: «هروقت تو دردسر میفته پیش من میاد. از اول اینجوری بوده. » یاماچ می پرسد: «کشتن اون آدمای تو مکان هم کار تو بود؟ » امراه تایید می کند و یاماچ می پرسد: «سنا یکیو زده. میگه کشتش. تو هم اونجا بودی. درسته؟ » امراه کلافه می گوید: «حدس زده بودم باز اینجوری بشه. بازم شروع کرده به خیال بافی! » بعد هم امراه به مادرش نگاه معناداری می اندازد و گزیده می گوید: «بهت که گفته بودم یاماچ... سنا قهوه تخیل قوی ای داره. » یاماچ بدون گفتن حرفی کارت دعوت عروسی سعادت را آنها می دهد و دعوتشان می کند. امراه زودتر از یاماچ از خانه خارج می شود و کمال به تلافی اذیت های امراه به او می گوید: «دیگه که پلیس نیستی نه؟ » و مشت محکمی به او می زند، امراه هم محکمتر از او کتکش می زند و می رود.
علیچو با گوش دادن به گزارش های هاله درمورد ادریس و ملیحا به کتابخانه ای می رود و کتابی را که عکس های ملیحا در آن موقعی که در بار کار میکرده را بررسی می کند و می فهمد که اسم فامیلی ملیحا هم سانجاکلی است. کتابدار وقتی درگیری علیچو را می بیند سعی می کند به او کمک کند و می فهمد که علیچو دنبال ملیحا است. او به علیچو می گوید که بهتر است همکار و دوست های ملیحا در آن زمان را دنبال کند و علیچو هم قبول می کند و همانجا کتاب های و مجله های دیگر مربوط به هم را بررسی می کند تا به نتیجه ای برسد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و بیست و نه 229 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و بیست و هفت 227 Next Episode - Çukur Serial Part 229 Previous Episode - Çukur Serial Part 227
منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت دویست و بیست و هشت گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران