قسمت صد و شصت و نه گودال
گودال 70-3
نادر جومالی را جلوی حمام عمومی می برد و می گوید که کنعان داخل ان است. جومالی وارد آنجا شده و بادیگاردهای کنعان را از سر راه برمیدارد و بعد به سمت کنعان که در بین دختران در حال رقص و شادی است می رود و اول دخترها را از حمام بیرون می کند و بعد به سمت کنعان نشانه می رود. کنعان به او التماس می کند که جانش را نگیرد. جومالی می پرسد کسی که به او دستور می دهد کیست؟ کنعان می گوید مرتضی جوجه فسقلی! و جومالی از شنیدن اسم او تعجب می کند و حتی پوزخندی می زند. بعد هم از کشتن کنعان منصرف می شود اما شاخ گاومیشی که از قبل آماده کرده بود را درون ماتحت او فرو می کند!
اکین در محلی که با روس ها قرار گذاشته است پنهان شده و منتظر ورود آذر است. آذر همراه افرادش از پشت، سر می رسند و همه افراد ویکتور و خود او را می کشند. بعد هم آذر، اکین را صدا می زند و می گوید که الان نوبت یاماچ است! آکین قول می دهد که یاماچ را برایش بیاورد.
آکین در اتاقش است که کسی نارنجک در اتاقش می اندازد. آکین می ترسد و پناه می گیرد اما بعد وقتی می بیند که انفجاری در کار نیست نارنجک را برمیدارد و کاغذی که لای آن است را بیرون می اورد و به ادرسی که روی آن نوشته شده می رود. یاماچ در انبار اسلحه مشغول پختن سوسیس است. آکین از او می خواهد که مواظب باشد و آتش را خاموش کند چون ممکن است منفجر بشوند. یاماچ با بیخیالی به کارش ادامه می دهد و بعد از آکین به خاطر اطلاعات دقیقش تشکر می کند. آکین از او می پرسد: «آذر زنده ست و افسون و یوجل رو هم نکشتی. تا جایی که من میدونم تمساح رو کشتی. چرا؟ » یاماچ جواب می دهد: «واسه تمساح کسی جز خودش تو این دنیا مهم نیست. اما اونای دیگه کسایی دارن که به خاطرشون زنده ن. برای همین باید عذابی رو که من کشیدم رو میکشیدن. الان هم فقط یکیشون مونده، افسون! »
افسون به ملاقات یوجل که بی حرکت روی تخت بیمارستان افتاده می رود و در مورد گذشته ها حرف می زند و یادآوری می کند که یوجل و بایکال با هم نقشه ی سرنگونی گودال را کشیده بودند. یوجل در آن زمان ها شناخت خوبی از گودال داشته و نقشه ها را میکشیده و بایکال هزینه ی مبارزه را می پرداخته... شب وقتی افسون در خانه اش قدم می زند، یاماچ از پشت سر اسلحه را روی سر او می گیرد و می پرسد: «چرا منو نکشتی؟ » افسون می گوید: «خودت چرا منو نکشتی؟ » و بعد اسلحه ی کوچکی از کنار دامنش بیرون می کشد و به سمت یاماچ می گیرد. یاماچ می پرسد: «اون شب وقتی من خوابیدم، چی تعریف میکردی؟ » افسون می گوید: «یکی از قصه هایی که مامانم برام تعریف میکرد. تو خواب چی دیدی؟ روی صورتت خنده ی محشری بود اما از چشمات اشک میومد... » یاماچ اسلحه اش را پایین می آورد و می گوید: «یه خواب زیبا... » و روبروی او می نشیند و به او خیره می شود...
یاماچ از خانه ی افسون بیرون می آید. آکین او را زیرنظر دارد و به افرادش دستور می دهد او را دنبال کنند. آنها از دو طرف ماشین یاماچ را محاصره می کنند و بعد یاماچ کنترلش را از دست می دهد و وارد خاکی می شود و به درختی می کوبد و بیهوش می شود. آکین و افرادش و تمساح که موقع حمله ی یاماچ جلیقه ی نجات پوشیده بوده، کمی نزدیک ماشین او می شوند و اکین دستور می دهد با اسلحه ماشین او را تیرباران کنند و بعد با آذر تماس تصویری برقرار می کند و این صحنه را نشان او می دهد که ناگهان ماشین یاماچ مقابل چشمان همه منفجر می شود و آتش می گیرد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت صد و هفتاد 170 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت صد و شصت و هشت 168 Next Episode - Çukur Serial Part 170 Previous Episode - Çukur Serial Part 168منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و شصت و نه گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران