قسمت صد و شصت و چهار گودال

   سریال گودال قسمت صد و شصت و چهار 164Çukur Serial Part 164

گودال 69-3

آذر پیش خواهرش سیهان که شب عروسی اش است می رود و برای او آرزوی خوشبختی می کند. سیهان با خجالت از او می خواهد که نامزدش را از کار کردن با او معاف کند و اسلحه را از دست او بگیرد. اذر با خوشرویی قبول می کند و می گوید که هرچه او بخواهد همان می شود و به روی خواهرش لبخند می زند.

وارتلو پیش رئیس زندان می رود و می گوید طبق قراری که با هم گذاشته بودند، او جومالی را لو داد و حالا باید او را به زندان آرتمولی منتقل کنند. رئیس زندان هم قبول می کند تا فردا او را به آنجا بفرستد.

کاراجا و داملا با خصومت به سعادت خیره می شوند و می گویند که کسی جز آنها از قضیه خبر نداشت و حتما یکی از آن سه نفر به آکین خبر داده و آنها دوتای دیگر را لو داده است! سعادت که منظور آنها را خوب می فهمد می گوید: «شما منظورتون با منه؟ واقعا واستون متاسفم! من از اینکه بلایی سرتون بیاد ترسیدم وگرنه چرا باید به آکین کمک کنم! » کاراجا سعی می کند جو را آرام کند. داملا هم به کاراجا می گوید که به دویگو بسپارد تا کوتای را دنبال کند و محل انبار جدید را بفهمد. همان شب، سعادت متوجه گردنبند زیبا و گران عایشه می شود و عایشه با خوشحالی می گوید که اکین برایش خریده است. سعادت متوجه می شود که حتما عایشه به طریقی همه چیز را فهمیده و به اکین گفته. او سراغ آکین می رود و می گوید که برای محافظت از داملا و کاراجا باید آنها را کنترل کند تا شبانه جایی نروند و دست به کار اشتباهی نزنند.

جومالی در انفرادی است و مدت زیادی آنجا مانده ناگهان مثل دیوانه ها شروع به کوبیدن سرش به در آهنی انجا می کند تا اینکه بیهوش می شود. نگهبان ها متوجه او می شوند و او را به درمانگاه زندان می برند. جومالی وقتی به هوش می آید پلیسی که مراقب او است را تهدید می کند و بعد از پلیس که حسابی ترسیده می خواهد تا برایش چایی بیاورد! آنها با نقشه ی اینکه جومالی چایی را روی صورتش خالی کرده خود را به بیمارستان می رسانند و بعد جومالی با پوشیدن لباس دکتر از مقابل چشم بقیه پلیس ها از بیمارستان خارج می شود.

از طرف دیگر، وارتلو کت و شلوار شیکی به تن کرده تا به زندان منتقل بشود. سلیم او را از پنجره ی اتاقش می بیند و فکر می کند که جومالی را لو داده تا آزاد بشود و ناباورانه به او خیره می شود و می پرسد: «چرا؟ » وارتلو نگاهی به او می اندازد و می گوید: «هرکای که لازم بوده اونو انجام دادم! » و می رود. جلوتر کمال با دیدن او رویش تف می کند و وارتلو با اینکه عصبانی شده اما چیزی نمی گوید. او بالاخره به زندان آرموتلی می رسد و با دیدن آنجا لبخند می زند.

دخترها و اکین سر میز صبحانه هستند. وقتی داملا قصد بیرون رفتن می کند آکین این اجازه را به او نمی دهد و به بهانه ی اینکه الان گودال نا امن شده می خواهد داملا را همراهی کند اما داملا از رفتن پشیمان می شود. کمی بعد سعادت اجازه می گیرد تا همراه دخترها به حنابندانی که قرار بوده، بروند. داملا و کاراجا و عایشه و سعادت با همراهی اوجویت و سالم به حنابندان می روند. عایشه با دیدن دوستانش جلو می رود تا همراه آنها برقصد. سعادت فرصت را مناسب می بیند و داملا و کاراجا را به بالای پشت بام می برد. دویگو و بقیه دخترها منتظر آنها هستند. داملا و کاراجا از این کار سعادت خوشحال می شوند. انها به کمک بقیه دخترها انبار آکین را پیدا کرده و با از سر راه برداشتن نگهبان ها وارد انبار می شوند.

شب عروسی خواهر آذر است و همه خوشحال دور هم جمع شده اند. به گوش اذر می رسد که سیهان گریه می کند و وقتی او خود را به خواهرش می رساند، او می گوید که برادرش ییلماز و نامزدش خیلی وقت است که خبری از آن دو نیست و غیبشان زده. آذر با نگرانی دنبال آنها می گردد که به او خبر می دهند ان دو را کنار دریاچه با دست و پای بسته دیده اند. وقتی آذر نزدیک می شود، گوشی ای که از قبل یاماچ آنجا گذاشته بود صدای او را پخش می کند که می گوید: «باید بین داماد و برادرت یکیو انتخاب کنی، وگرنه تا بیست ثانیه دیگه هردوتاشون میمیرن! » و بمب را فعال می کند. انتخاب برای آذر سخت است و او پشتش را به هردوی آنها می کند که نامزد خواهرش با گریه به سمت او می گوید: «مراقب سیهان باش... » آذر هم بدون درنگ به سمت او شلیک می کند. سیهان این صحنه را می بیند و به سمت آذر می رود و با گریه می گوید که چرا کسی که دوستش داشته را کشته... آذر بدون حرفی و با ناراحتی از کنار او می گذرد. سیهان می گوید: «من چجوری زندگی کنم.... » و با اسلحه ای که روی زمین افتاده بود به خودش شلیک می کند و روی زمین می افتد. آذر و بقیه خواهر و برادرهایش با گریه ی دردناکی بالای سر سیهان جمع می شوند. یاماچ که از دیدن این صحنه متاثر شده با به یاد آوردن روی که ادریس را از دست داد، مصمم تر از قبل به راهش ادامه می دهد.

آکین و کوتای سر ملاقاتشان با مشتری حاضر می شوند و جنس ها را به انها تحویل می دهند. وقتی خوشحال از معامله به راهشان ادامه می دهند، ناگهان مشتری خارجی آنها با افرادش مقابل آنها می رود و بعد یکی از مجسمه های اکین را به دست او می دهد. اکین مجسمه را خالی می کند و متوجه می شود که به جای مواد، درونش با توپ های کوچک رنگی پر شده و عصبی می شود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت صد و شصت و پنج 165 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت صد و شصت و سه 163 Next Episode - Çukur Serial Part 165 Previous Episode - Çukur Serial Part 163

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت صد و شصت و چهار گودال