قسمت صد و چهل و هفت گودال
گودال 67-1
یوجل به زندان و دیدن آکین می رود. آکین به جای خودش دوستش را به ملاقات یوجل می فرستد و یوجل که فکر می کند او همان آکین کوچوالی است، او را می کشد. بعد هم آکین به سلیم که در راه آمدن به زندان است زنگ می زند و صدایش را تغییر می دهد و می گوید: «من از بیمارستان زنگ میزنم. جسد پسرتون آکین حوالی زندان پیدا شده.. » سلیم با شنیدن این خبر مات و مبهوت می ماند و وقتی خود را به زندان می رساند آکین را سالم و سرحال و خندان می بیند و به سمت او رفته و سیلی به صورت او می زند. بعد هم با گریه او را در آغوش می گیرد.
یوجل و آذر به دیدن هم می روند و با هم دست می دهند و یوجل می گوید:« میتونی بهم اعتماد نکنی و محتاطانه پیش بری، منم بهت اعتماد نمیکنم ولی احتیاط میکنم. ما باید تو این راه از هم مراقبت کنیم ولی واسه این کار یکیو میخوایم که کمکمون کنه و هزینه هارو بده.. » آذر از او می پرسد: «تو پول داری آقا یوجل؟ » و یوجل به دختری اشاره می کند و با لبخند از او می خواهد جلوتر بیاید.
یاماچ تعداد زیادی از جوانان گودال را در جایی جمع می کند و رو به همه آنها می گوید: «من برای اینکه این یوجل حرومزاده رو پیدا کنم، به شما نیاز دارم. ما باید نقطه نقطه ی استانبول رو دنبالش بگردیم و نقطه ضعف اونو پیدا کنیم... » جوانان محله از همان روز شروع می کنند به دنبال یوجل گشتن، یوجل وقتی نشان و ردی از آنها می بیند نگران می شود و سعی می کند خود را آفتابی نکند.
ادریس همراه ملیحه سر مزار علیچو که کنار مزار آکشین و سنا خاک شده می رود و کمی درد دل می کند و می گوید: «بچه کوچیکمو کشتن ملیحه و من هیچ کاری نتونستم کنم... » ملیحه هم زیر گریه می زند و می گوید: «این دردی که الان میکشم خیلی زیاده.. همه این جوونا به خاطر من مردن... » ادریس با ناراحتی از او می خواهد که دیگر از این حرف ها نزند. کمی بعد ملیحه از ادریس می خواهد که هرچه را میداند با یاماچ در میان بگذارد اما ادریس با قاطعیت می گوید که هرگز چیزی به یاماچ نگوید.
سلیم آکین را به خانه می آورد و همه دور او جمع می شوند و یکی یکی در آغوشش می گیرند. اما سلیم زیاد خوشحال به نظر نمی رسد.
یوجل دوباره به ملاقات آذر می رود و به او می گوید: «برنامه تغییر کرده تا فردا همه رو جمع کن. » آذر هم تعدادی کله گنده را دور هم جمع می کند و بعد از انها می خواهد تا کار کوچوالی ها را یکسره کنند. وقتی کسی به او اعتراض می کند آذر او را تا می خورد کتک می زند و بعد هم سه جعبه پر از شمش طلا را مقابل آنها می گذارد. با دیدن شمش طلاها چشم همه شان برق می زند و قبول می کنند که کمک کنند.
عایشه به اتاق آکین می رود و با لبخند به او خیره می شود و می گوید که تغییر کرده است. آکین هم می گوید: «مگه همینو نمیخواستن؟ بابابزرگ نمیگفت بره زندان مرد میشه. بابام از پلیس هام بیشتر می خواست من بیفتم زندان! فقط عمو قهرمانم بود که پشتم بود. ولی الان که برگشتم همونجوری بود که اونا میخواستن... فکر میکنن میترسم. فکر میکنن از این میترسم که نکنه کار اشتباهی بکنم و دوباره بیفتم زندان... میخواستن یه درسی بهم بدن انداختنم زندان. منم یاد گرفتم تا وقتی طرف مقابلت ازت نترسه به حرفت گوش نمیکنه! » عایشه با ناراحتی به او نگاه می کند.
یاماچ، جومالی، صالح و سلیم به همان جایی می روند که همه کله گنده ها در آن جمع شده اند. آذر هم میان آنهاست. تمساح بلند می شود و رو به آنها می گوید: «ما امروز یه چیزی متوجه شدیم که گودال مثل قارچ همه جای استانبول بود! به هیچ کس هم خبر ندادین. این رفتارتون مارو ناراحت کرد. » تمساح به یکی از مردان دور میز اشاره می کند و می گوید: «مثلا کوچه های توی پارسل داداش خیرالله همش نماد گوداله! آدمای گودال همه جا هستند. » یاماچ با خونسردی می گوید: « ما همیشه اینجا بودیم. شما تازه دارین میبینین. » تمساح می گوید: «شما سدات رو کشتین چیزی نگفتیم. جد و آباد نجات رو کشتین گفتیم مسئله بین خودشونه، سکوت کردیم. اما دیگه شورشو دراوردین. مسائل شما بزرگ و بزرگتر میشه و تهش به ما برخورد میکنه! حالا ما هم یه تصمیمی گرفتیم... به شما تا ساعت 8 فردا وقت میدیم یا استانبول رو ترک میکنین یا... » آذر ادامه می دهد: «یا اینکه ما شما رو میغرستیم گودال، ولی نه اون گودالی که میشناسین! »
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت صد و چهل و هشت 148 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت صد و چهل و شش 146 Next Episode - Çukur Serial Part 148 Previous Episode - Çukur Serial Part 146منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و چهل و هفت گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران