قسمت صد و سی و شش گودال
گودال 65-2
وقتی داملا وارد جاده می شود جومالی از قبل منتظر اوست و می پرسد که کجا می رود؟ داملا می گوید: «خودت که میدونی! بذار برم! » جومالی می گوید: «تو همیشه از همه کاری که پدرت کرد خبر داشتی نه؟ » داملا می گوید: «من از هیچ چیز خبر ندارم. تو آزادی که جلومو بگیری اما مطمئن باش منم از بابام محافظت می کنم چون فقط اونو دارم. » جومالی گردنبند آکشین را به دست او می دهد و با ناراحتی او را تنها می گذارد. داملا با دیدن گردنبند گریه می کند و نمی داند چه کند. او شب به جایی که پدرش گفته میرسد و او را سوار ماشینش می کند. کمال و متین ماشین او را می بینند و دنبالشان می کنند اما دوباره گمشان می کنند. وقتی داملا و پدرش به جای امنی می رسند، داملا با ناراحتی از پدرش می پرسد: «بابا تو با یوجل ارتباطی داری؟ بهم بگو من از چیزی خبر ندارم.. » یوجل قسم می خورد که نمی داند چرا کوچوالی ها دنبالش هستند و یوجل را هم نمی شناسد. او به خیال خودش داملا را آرام می کند و بعد هم می گوید که فردا به جای دیگری خواهد رفت تا دست کسی به او نرسد.
جومالی همه شب را با ناراحتی در کوچه ها قدم می زند و حتی از مقابل خانه ی ییلدیز می گذرد. ییلدیز با دیدن او خوشحال می شود چون فکر می کند جومالی به دیدن او امده اما جومالی بدون توجه به او می رود و ییلدیز با گریه وسایلش را جمع می کند. صبح که می شود جومالی با داملا روبرو می شود. داملا تنها سراغ او امده و از جومالی قول می گیرد به شرطی که پدرش را نکشد جای او را بگوید. برای جومالی سخت است اما قبول می کند. او سراغ اولوچ می رود و بدون اینکه اسمی از داملا بیاورد اولوچ را به قهوه خانه می برد.
سلیم، کاراجا را به جای دوری می برد و به او تیراندازی را یاد می دهد تا دخترش کمتر بترسد اماده باشد. کاراجا به خوبی به حرف های او گوش می دهد و بالاخره یاد می گیرد که چگونه شلیک کند.
آذر همراه افرادش از خانه خارج می شود و به سمت گودال می رود. کمال این خبر را به یاماچ می رساند و یاماچ همراه وارتلو به زمین فوتبال که شلوغ است می رود. آذر آنها را دنبال می کند و با دیدن یاماچ به سمت او می رود که همه افراد حاضر در زمین فوتبال دور او و افرادش جمع می شوند و تهدیدآمیز نگاهش می کنند. یاماچ می گوید: «ما خودمون دوست و دشمنمون رو انتخاب میکنیم و تو دشمنمون نیستی. اگه میخوای دوستمون باشی یه دست فوتبال میزنیم! » آذر عقب می کشد و به خانه می رود.
ادریس روبروی اولوچ می نشیند و به او می گوید که چرا این کارها را در حقش کرده و اولوچ می گوید: «تو چهارتا پسر داری. من هیچ رگ و ریشه ای ندارم! یوجل بهم گودالو پیشنهاد کرد که کم چیزی نیست! » ادریس از این همه وقاحت او ناراحت می شود.
داملا حسابی ناراحت است و با دیدن جومالی از او می پرسد که پدرش اصلا حال او را پرسید یا نه؟ جومالی جواب منفی می دهد و داملا عصبانی می شود و با گریه می گوید: «بابام هیچ وقت ازم نپرسید حالت چطوره... من همیشه دوست داشتم پیشش باشم به خاطر اون اسلحه دستم گرفتم واسه این که دوسم داشته باشه.... » جومالی سعی می کند او را آرام کند و در آغوشش می گیرد.
یاماچ به قهوه خانه می آید و به اولوچ می گوید برای اینکه بگذارد زنده بماند باید یوجل را از سوراخش بیرون بکشد و اولوچ هم قبول می کند و به یوجل زنگ می زند و یوجل هم قبول می کند شب به آدرس موردنظر بفرستد. علیچو هم که در قهوه خانه است آدرس را حفظ می کند و به خاطر میسپارد.
یوجل سراغ تمساح می رود و از او می خواهد که کاری کند تا آذر هم با انها همکاری کند و تمساح قبول می کند. او با افرادش هم به سه تا از کازینوهای کوچوالی ها حمله می کند و به اسم آذر نگهبان های آنجا را می کشد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت صد و سی و هفت 137 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت صد و سی و پنج 135 Next Episode - Çukur Serial Part 137 Previous Episode - Çukur Serial Part 135منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و سی و شش گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران