قسمت صد و چهارده گودال
گودال 62-1
یاماچ با عصبانیت رو به کسی که به سمت بایکال قلابی شلیک کرده فریاد می زند و دستانش را از هم باز می کند و می گوید: «چرا قایم شدی! ببین من اینجام! نترس جلو بیا! بکش منو. بیا. » مرد انگشتر سیاه با آنکه می تواند از آن فاصله هم او را بکشد اما نزدیک او شلیک می کند تا او را بترساند اما یاماچ سر جایش ایستاده و او را با حرف هایش تحریک می کند. سلیم وقتی این وضعیت را می بیند از یاماچ می خواهد که کوتاه بیاید اما یاماچ سر جایش می ایستد و مرد انگشتر سیاه هم پشت سر هم نزدیکی او شلیک می کند. سلیم به سمت جایی که صدای شلیک از ان می آید می رود تا آن شخص را پیدا کند. ناگهان در کوچه یوجل را می بیند و تعجب می کند. یوجول که اسلحه دستش است زودتر از سلیم می پرسد: «بالاست؟ » سلیم تایید می کند و با هم بالای و جایی که مرد انگشتر سیاه در آنجا بوده می روند اما خبری از او نیست و فرار کرده. یاماچ از همان فاصله هم یوجل را می بیند و تعجب کرده و از سلیم می پرسد که او انجا چه کار می کند؟! یوجل می گوید مشغول جمع کردن وسایلش بوده که صدای شلیک گلوله را می شنود و می آید تا کمک بکند. یاماچ او را باور می کند و بعد به یکی از جوانان میسپارد تا یوجل را به خانه اش برسانند.
تمساح در حال شکنجه دادن جومالی است اما جومالی با وجود دردی که می کشد می خندد و جوک می گوید و اعصاب تمساح را به هم می ریزد. از طرفی همه نگران جومالی هستند و سعی می کنند تا بتوانند مکان او را پیدا کنند. یاماچ به جلاسون میسپارد تا همراه علیچو به محل تک تیرانداز مرد انگشتر سیاه بروند تا هرچه را علیچو فهمیده به او بگوید. خودش هم پیش ادریس می نشیند و بعد اینکه همه چیز را تعریف کرد می گوید: «بابا این حریف نمیخواد من بمیرم. میخواد من عذاب بکشم و قربانی بشم... من میدونم که همه این چیزا بهم مربوطه. بره های سیاه و مرگ سنا و ملیحه... همشون به هم مربوطن. » کمی بعد علیچو به آنجا می آید و می گوید که آن شخص تیراندازی اش خوب است و تمرین زیادی کرده و بعد هم انگشتر سیاهی را که از آنجا پیدا کرده بود را به یاماچ می دهد. یاماچ به انگشتر خیره می شود تا بلکه چیزی بفهمد. او رو به هرکس که در قهوه خانه است می گوید که باید مواظب خودشان و خانواده شان باشند چون حریفشان ممکن است هرجایی باشد. شب که می شود همه با نگرانی به زن و بچه ی خودشان که در خواب هستند خیره می شوند...
یوجل در خیابانی پیاده می شود و متوجه می شود که انگشترش نیست و عصبانی می شود و خود را سرزنش می کند و می گوید: «دیگه نباید از خودت ضعف نشون بدی. یاماچ نباید بمیره. اون باید عذاب بکشه. نباید قصد کشتنشو داشته باشی! » بعد هم پیش اولوچ می رود. او به اولوچ می گوید که دیگر وقتی همه چیز تمام بشود گودال مال او خواهد بود چون خودش اصلا به گودال علاقه ای ندارد. اولوچ از وجود تمساح گلایه می کند و یوجل می گوید: «بذار هرچقدر میخواد بازی کنه. اونم حل میکنیم. »
سلیم همان شب به داملا می گوید که جومالی را شخصی به اسم تمساح گرفته و همه چیز را هم برایش تعریف می کند.
صبح علیچو کتاب هایی را که یوجل از او قرض گرفته بود را همراه یادداشتی که از او تشکر کرده می بیند. یوجل حتی موقع گرفتن کتاب ها با علیچو صمیمی شده و از او درمورد همه کوچوالی ها پرسیده بوده و از همین حرف های علیچو خیلی چیزها دستگیرش شده بوده.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت صد و پانزده 115 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت صد و سیزده 113 Next Episode - Çukur Serial Part 115 Previous Episode - Çukur Serial Part 113منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و چهارده گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران