قسمت نود گودال
گودال 57-3
جومالی به کاباره ای که ییلدیز در آنجا کار می کند می رود. و با فریاد بلندی او را صدا می زند تا صحبت کنند. در بیرون از کاباره، جومالی پس از مدتی سکوت کردن، بالاخره می پرسد: «با ماحسون چه اتفاقی افتاد؟ حرفاش درست بود؟ » ییلدیز بغض می کند و در جواب می گوید: «درسته. اما نمیخواستم. اجباری بود. ترسیدم. اون وقت ها اینجوری نبود. شماها نبودید. تو نبودی. » جومالی می گوید: «من بازم نیستم. هرکاری میخوای بکن ییلدیز. » او سوار ماشینش می شود و انجا را ترک می کند. ییلدیز از ته دل گریه می کند.
بعد از حمله ی چتو، یاماچ یوجل را به بار وارتلو می برد. و او را به مدد می سپارد تا مراقبش باشند. وارتلو هم نیمه شب، مست و غمگین به اتاق کار ادریس می رود و به او می گوید: «بابا تو صبح به من گفتی فرزند بودن رو بلد نیستی.. درسته. بلدم نیستم. اما واسه این که نمیخوام نیست. فقط بلد نیستم. تا این سن پدر و پسر نفهمیدم که چیه! نمیدونم با پدری که دوستت داره چطور باید رفتار کرد. » ادریس از حرف های او متاثر می شود.
جلاسون در بالکن خانه، کنار جومالی می نشیند تا علت کارهایی که به دستور چتو انجام میداده را توضیح دهد. او به جومالی می گوید: «اون ادما قانون نداشتن. مارو با کسایی که دوسشون داشتیم امتحان میکردن. » او با آرامش وضعیت خودش، مادرش و اکشن در زمان نبود کوچوالی ها را توصیف می کند.
صبح روز بعد، ادریس به خانه ی وارتلو می رود و او را در حال بازی کردن با پسر نوزادش می بیند. ادریس دست نوازشی روی سر وارتلو می کشد و او را می بوسد و در آغوش می گیرد. وارتلو از این همه محبت ناگهانی جا می خورد و ادریس موقع رفتن به او می گوید: «به برادرات نگی ها! هیچ کدومشون رو یه روز هم اینجوری نوارش نکردم. »
ماحسون بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودش به این نتیجه می رسد که به دیدن پدر و مادرش برود. او کت و شلوار مرتب و تر و تمیزی می پوشد و در حالی که از ریخت و قیافه ی خودش خوشش امده در آیینه لبخندی می زند. چتو که متوجه شده ماحسون می خواهد سراغ خانواده اش برود، عکس هایی را نشانش می دهد که از یاماچ و سنا جلوی خانه ی سنا گرفته شده و به او می گوید: « واست تله گذاشتن. اون پیرمرد خانواده ی تو نیست. داره دروغ میگه. این نقشه ی کوچوالی هاست که میخوان تورو بازی بدن. » چتو آنقدر در گفتن این حرف ها پافشاری می کند و به قدری ذوق ماحسون را کور می کند که مشت محکمی از او می خورد. ماحسون با عصبانیت و تردید بیشتر از آنجا خارج می شود و پشت در با درماندگی شروع به گریه کردن می کند. بعد هم به سمت خانه ی پدرش راه می افتد. او کمی دورتر از خانه و از داخل ماشینش سلیم و سنا را جلوی خانه ی پدرش می بیند. پیرمرد با انها صحبت می کند و برای دست بوسی خم می شود. ماحسون با دیدن این صحنه عصبی تر می شود و بعد از رفتن سلیم و سنا در خانه را می زند. پیرمرد در را باز می کند، لبخندی می زند و برای بغل گرفتن ماحسون آغوشش را به روی او باز می کند. اما ماحسون که خیال می کند ان مرد برای کوچوالی ها کار می کند، چاقویش را در بدن پیرمرد فرو می کند. در همان لحظه ماحسون از چهار چوب در مادرش را می بیند که سبد سیب ها از دستش افتاده و خودش هم به دیوار تکیه کرده و ناله می کند. ماحسون با دیدن سیب ها و مادرش خاطره ی کوچک و مبهمی که از او برایش باقی مانده را به یاد می آورد. و پدرش را روی زمین در آغوش می گیرد و گریه می کند. پیرمرد در آغوش ماحسون جان می دهد و ماحسون با کلی غم و حسرت فقط می تواند چند مرتبه او را بابا صدا بزند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت نود و یک 91 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت هشتاد و نه 89 Next Episode - Çukur Serial Part 91 Previous Episode - Çukur Serial Part 89منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت نود گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران