قسمت بیست و سه گودال

   سریال گودال قسمت بیست و سه 23Çukur Serial Part 23

گودال قسمت 35-2

جلاسون از مادرش می خواهد که نگذارد آکشین بیرون از خانه برود. مادرش می گوید: «به من ربطی نداره. هرکی میخواد بیاد مواظبش باشه. » جلاسون می گوید: «کسی نمونده. فقط من و تو اونیم! » و وقتی سکوت مادرش را می بیند از کوره در می رود و می گوید: «باشه درو قفل می کنم دوتاتونم بمونین تو خونه. » جلاسون وقتی از خانه بیرون می رود در گوشه ای گریه می کند و حلقه ی ازدواجش را از دستش درمیاورد.

کمال با یاماچ درمورد فریده صحبت می کند که چند روز است خبری از او نیست. یاماچ با غصه می گوید: «نتونستیم نجاتش بدیم... » جومالی با بیخیالی در حال حل کردن جدول است که ناگهان روزنامه را به سمت کمال می گیرد. یادداشتی از طرف فریده است که نوشته: خدا ازتون راضی باشه. به خدا میسپارمتون. ما خوبیم. فریده و قهرمان. کمال و یاماچ خیلی خوشحال می شوند. جومالی از رفتار آنها عصبانی می شود و می گوید: «این جنگه جنگ! هرکسی ممکنه بمیره. معلوم نیست چرا سر و صورت تورو داغون کرردن ولی نکشتنت. من بودم میکشتمت! » یاماچ با درماندگی می گوید: «سنا... من باید سنارو پیدا کنم قبل از این که اونا پیداش کنن. » و وقتی می خواهد از جایش بلند شود جومالی جلوی او را می گیرد و می گوید که خودش به دنبال سنا خواهد رفت.

سنا باز هم برای علیچو سوپ می برد و باز هم خبری از یاماچ نیست. وقتی دم در مشغول صحبت با درن است علیچو دو نفر از پرستارها را می بیند یکی از انها که اسلحه دارد به سنا خیره می شود. علیچو احساس خطر می کند و با صدای بلند می گوید: «تله است... تله است... » سنا با دیدن وضع او فورا از تیمارستان خارج می شود. آن شخص از طرف ماحسون برای پیدا کردن سنا فرستاده شده است.

شب وقتی جلاسون به خانه برمی گردد آکشین خود را در اتاق حبس کرده است و می گوید: «به من نگاه نکن داره از صورتم خون میاد.. » جلاسون او را مقابل آیینه نگه می دارد و اکشین که یه طررف صورتش سوخته است با ناراحتی می گوید: «من دختر سفید روی تو بودم جلاسون ... خوشگل تو بودم.. چیشد... » جلاسون گریه می کند و می گوید: «هنوزم هستی... » بعد هم او را می خواباند و از خانه بیرون می زند و مدد را جلوی باری نشسته می بیند. اما به راهش ادامه می دهد. مدد وقتی صدای آهنگ دختر نمرود را از بار می شنود با عصبانیت به داخل بار می رود و می گوید: «مگه نگفتم دیگه این اهنگو پخش نکنین! » نگهبان ها فورا او را بیرون می اندازند. جومالی به سمت او می رود و می گوید: «جای خواب داری؟ » مدد سرش را به نشانه نفی تکان می دهد و جومالی او را با خود می برد به خانه ای متروکه می برد. مدد از او تشکر می کند.

جومالی به کمال می گوید: «میخوام برم چندتا گوش بره ی سیاه جمع کنم. میای یای میترسی؟ » کمال فورا قبول می کند و به خواست جومالی او را از در پشتی به قهوه خانه محله می برد. جومالی کمی در آنجا مرور خاطرات می کند و بعد از زیر یکی از میزها جاسازش را باز می کند و چاقویی از آن بیرون می کشد.

در خانه ی سنا، درن به او می گوید: «وقتی یاماچو پیدا کنی بهش میگی ؟ » سنا دستش را روی شکمش می گذارد و با کمی مکث می گوید: «نه نمی خوام عذاب بکشه.. » که ناگهان صدای زنگ در خانه می آید. ماحسون پشت در است که قصد دارد سنا را بگیرد و با خود ببرد او با دیدن سنا مدت زیادی هنگ می کند و چیزی نمی گوید. وقتی سنا می خواهد در را ببندد ماحسون فورا می گوید: «من همسایه طبقه پایینی شمام که تازه اسباب کشی کردم. شکر نداریم. میشه شکر بدین؟ » سنا برایش شکر می آورد و ماحسون همچنان خیره به سنا است و با دستپاچگی خودش را فکرت معرفی می کند و می رود و به افرادش می گوید: «دختر اشتباهیو پیدا کردین. بریم! »

جومالی به دنبال سنا به تیمارستانی که علیچو در آن بستری است می رود و پرس و جو می کند. جومالی از جلوی اتاق علیچو که می گذرد علیچو با دیدن او از پشت پنجره با صدای بلندی می گوید:«جومالی کوچوالی! » جومالی در را باز می کند و از او می پرسد که کیست؟ علیچو همه چیز را می گوید و بعد هم می گوید که از روی عکس هایی که ادریس به او نشان داده فهمیده که او جومالی است. جومالی می فهمد که او علیچو است و بعد هم از او می پرسد: «من دنبال سنام. تو میدونی کجاست؟ » ناگهان صدای سنا از پشت سر می آید که می گوید: «من اینجام. » جومالی خودش را معرفی می کند و علیچو از آن طرف می گوید: «دیروز من خیلی ترسیدم. دوتا مرد تفنگ دار به تو نگاه کردن. خیلی ترسیدم من. » جومالی به او می گوید که دیگر چیزی برای ترسیدن نیست و بعد هم سنا را با خود پیش یاماچ می برد. یاماچ و سنا با دیدن هم گریه می کنند. آنها کمی با هم حرف می زنند و سنا از او گله می کند و در آخر یاماچ از او می پرسد: «یه مدت با من میایی؟ » سنا قبول می کند و یاماچ او را به در خانه ای می برد و خودش هم می رود.

ماحسون که حالا در اتاق قبلی یاماچ در خانه کوچوالی ها می ماند به دنبال عکسی یا چیزی از سنا است. او وقتی دست و صورتش را می شوید یاد چیز براقی که در روشویی دیده بود می افتد و می فهمد که آن گوشواره ای از سنا است که در آن افتاده و گیر کرده بود. او هرطور شده آن لنگه گوشواره را از سوراخ روشویی پیدا می کند. چتو سراغ او می آید و با عصبانیت به او می گوید که جومالی فرار کرده است و حالا دو بردار با هم متحد هستند و حتی سنا را هم پیدا نکرده اند و حسابی او را سرزنش می کند.

همه مردم محله دور قهوه خانه گودال جمع شده اند و با تعجب از شیشه هایش به داخل نگاه می کنند. چتو و ماحسون هم سر می رسند و با 7تا از بره های سیاه مواجه می شوند که همگی قتل عام شده اند و روی صندلی های قهوه خانه نشانده شده اند! چتو عصبانی میشود و به ماحسون می گوید: «من سعی داشتم کسی این قتل ها رو متوجه نشه. حالا یه قهرمان نامرئی بره های سیاه رو سر بریده! » ماحسون به عصبانیت به اهالی محله می گوید: «همه مردا برن پایین تو زمین فوتبال جمع شن. همشون! »

وقتی یاماچ به خانه امن برمی گردد صحبت های جومالی و کمال را در مورد کشتن بره های سیاه می شنود و از جومالی می پرسد که چرا همچین کاری کرده است. جومالی می گوید: «تو از من داری حساب پس میگیری؟! انتقام خانواده ام رو گرفتم، می گیرم و به گرفتن ادامه میدم! اعتراضی داری؟ » یاماچ می گوید: «دار. این ادما از اون ادمایی که تو میشناسی نیستن. اینا رحم و مروت سرشون نمیشه. فکر میکنی تلافی نمیکنن؟ » جومالی می گوید: «از کی؟ مگه خانواده ای مونده اصلا؟؟ » یاماچ می گوید: «پس واسه چی این کارو میکنی؟ برای کی؟ » جومالی با عصبانیت فریاد می زند: «برای انتقام! من جومالی کوچوالیم. من همیشه انتقامم رو میگیرم! »

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت بیست و چهار 24 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت بیست و دو 22 Next Episode - Çukur Serial Part 24 Previous Episode - Çukur Serial Part 22

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت بیست و سه گودال