قسمت پانزده گودال
گودال 18
فردا صبح ادرس از یاماچ میخواهد که در صورت یافتن خائن پیش از هر چیزی او را نزد او بیاورند. او می گوید: " بعضی از این آدما ا ز بچگیشون پیش منن. بیشتر از تو به من بابا گفتن. اگه می خوای بگیریشون باید در حین انجام کار این کارو بکنی. یاید با یه مدرک محکم بیای. در غیر اینصورت اصلا نیا فهمیدی؟" و ادامه می دهد: "به مته بگو از این یه بعد فالگوش نایسته." یاماچ جواب می دهد: " تو هم به عیسی بگو بی خبر از من به کسی اسلحه نده." یاماچ از اینکه با وجود اینهمه انتظار هنوز اختیار کامل رادر تصمیم ها ندارد عصبانی است و به نظرمیرسد ادریس هم هنوز به او اعتماد کامل ندارد.
در خانه سنا که از گریه های دیشب آکشین ناراحت است کاراجا را یه اتاقش می خواند و تهدیدش می کند که اگر بار دیگر چنین کاری با آکشین بکند موهای او را خواهد کند.
علیچو که از شب گذشته منتظر یاماچ مانده بالاخره صبح می تواند با او صحبت کند. علیچو به او می گوید که کسی که دنبالش بوده
اند را پیدا کرده و او عیسی است. یاماچ به انبار می رود و مواد مخدر جاسازی شده در ماشین را چک می کند تا مطمئن شود.
یاماچ عیسی را از دور زیر نظر گرفته و مدام با خود تکرار می کند:"چرا پسر چرا؟" دلش می خواهد اشتباه کرده باشند و عیسی خائن نباشد. از طریق مکه عیسی را به انبار می کشاند.
وارتلو که هر وقت فرصتی پیدا میکند گشتی در محله میزند و میکوشد اهالی را یه طرف خودش بکشاند، به همراه مدد وارد قهوه خانه ای می شود اما کسی جواب سلام او را نمیدهد و اعتنایی به او نمی کند. وارتلو که همیشه سادهترین راهها را برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران انتخاب میکند، به مدد دستور میدهد نان و باقلوا برای همه تهیه کند و از کسانی که آنجا هستند دعوت می کند که از خودشان پذیرایی کنند. اما این روش ساده جواب میدهد و تعداد زیادی دور آنها جمع میشوند و وارتلو سر صحبت را باز میکند. او می پرسد: "تا به حال کسی از کوچوالی ها حالی از شما پرسیده؟ همه چیز به کنار؟ این آدم ها دلتنگ شما نمی شوند؟" بعد صحبت را می کشاند به بحث ختنه بچه های محله و کوتاهی کوچوالی ها در این مورد و قول می دهد تمام بچه های محله را ختنه کند.
عیسی به انبار می رسد. کسی آنجا نیست. ناگهان مکه جلوی او ظاهر می شود و به او می گوید:" تو چطور آدمی هستی ها؟" عیسی مشتی حواله صورت مکه می کند و آنها دست به یقه می شوند. یاماچ سر می رسد و عیسی با دیدن او تلاش می کند راهی برای فرار کردن پیدا کند و وقتی نمیتواند به یاماچ حمله می کند. یاماچ که نمی خواهد با او درگیر شود در مقابل ضربه های او جاخالی می دهد و با ضربه ای مهارش می کند. یاماچ با دیدن تقلای عیسی مطمئن می شود که خائنی که در میان آنهاست اوست. یاماچ عیسی را به خانه نزد پدرش می برد. ادریس با چشمانی غمگین به عیسی خیره می شود. یاماچ همه چیز را تعریف می کند. اما او همچنان انکار می کند. یاماچ اسلحه ای را که عیسی به دستور ادریس به جلاسون داده بود را می آورد و به سمت او شلیک می کند اما اسلحه خالیست. عیسی دیگر چیزی برای گفتن ندارد. ادریس با درماندگی و اندوه از او میپرسد:"چرا پسرم؟ من از توی کوچه پیدات کردم پسر. برات زن گرفتم، بهت خونه دادم. چی خواستی که ندادم عیسی؟" عیسی گریه می کند و می گوید شیطان گولش زده است. چهره غمگین ادریس، سنگی میشود و دستور می دهد او را به زباله دانی ببرند و به صورتش شلیک کنند و همانجا رهایش کنند. یاماچ می گوید هنوز با او حرفهایی دارد و ادریس می گوید:"هرکاری می خوای بکن فقط دیگه جلوی چشمام نباشه." التماس های عیسی فایده ای ندارد.
ناظم از وارتلو و سلیم دعوت کرده تا ابه اختلاف های بین آنها رسیدگی کند. او می گوید با آقای محترم صحبت کرده و او می خواهد بداند که این همکاری ادامه پیدا خواهد کرد یا نه. وارتلو می گوید چشم بسته در حال انجام وظیفه است و به سلیم اشاره می کند و می گوید مشکل اوست. وارتلو جلسه را ترک می کند. سلیم بر تصمیمش مصر است. ناظم عکسی را به او نشان میدهد و میگوید:"ظاهرا دیشب تو بار بودید!" سلیم با دیدن عکس وامیرود. ناظم با لحن مودبانه و رسمی اش به او می گوید:" آقای محترم تاکید کرده اند که از این عکس علیه شما استفاده نشود فقط خواستند متوجه خطر باشید." سلیم به سختی به خودش می آید. ناظم از او می خواهد زمان انتقال اسلحه ها را به آن ها خبر دهد.
در حالی که آکشین به اصرار سنا به آرایشگاه رفته تا موهایش را مرتب کند کاراجا به بیمارستان پیش جلاسون می رود و خبر تنبیه شدن آکشین را میدهد و میگوید:"مادر بزرگ نمی تونه با من کاری کنه. من کارمو بلدم!" او سعی می کند با رسیدگی به جلاسون خود را توی دل او جا کند. جلاسون که از کارهای او کلافه شده گلوی او را میگیرد و میگوید:" اون اتفاقی که اون شب توی خونهتون افتاد، دیگه نمیافته. برو." کارجا میگوید: "تو هیچی نمیدونی. هیچی."
سنا در آرایشگاه با یکی از روسپیهای محله به نام ییلدیز آشنا میشود و وقتی از شرایط زندگی آنها باخبر می شود برای بچههای او هدیه میخرد و شب برای نگهداری از بچههایش که در خانه تنها میمانند با ظرفی غذا پیش آنها میرود.
سلیم وقتی می فهمد جاسوس پیدا شده و او عیسی است با دستپاچگی میگوید:"من خودم باید اون حروم زاده رو بکشم." و سعی می کند از جای او باخبر شود اما چیزی دستگیرش نمی شود. او که نمی دانست جز خودش کس دیگری هم بین آدم های ادریس با وارتلو همکاریی می کند سراغ او می رود و وارتلو در جواب سوال های او می گوید:" من قدمهامو مطمئن برمی دارم. نگران چی هستی؟" سلیم می ترسد عیسی او را لو بدهد.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت شانزده 16 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارده 14 Next Episode - Çukur Serial Part 16 Previous Episode - Çukur Serial Part 14منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت پانزده گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران