قسمت چهارده گودال

   سریال گودال قسمت چهارده 14Çukur Serial Part 14

گودال 17

یاماچ که بیهوش شده، چشم باز می کند و خود را در ماشینِ در حال آتش گرفتن می‌بیند، چشم می چرخاند و اوکان رو روی صندلی کناری نمی‌بیند. هر لحظه ممکن است ماشین منفجر شود. سعی می‌کند خود را از شر کمبربند ایمنی خلاص کند اما نمی تواند. به شعله های آتش چشم می دوزد و اتفاقات اخیر و خانواده‌اش در ذهنش مرور می شوند. سلیم، مادرش، پدرش، سنا، سنا سنا و....به لحظه ای می رسد که سنا چاقوی قهرمان را به او داد. بی درنگ چاقو را درمی‌آورد و خودش را آزاد می‌کند و از ماشین بیرون می‌پرد و پشت سرش ماشین منفجر می شود. کمی آن طرف تر اوکان بیهوش افتاده، یاماچ به سمتش می رود و او را در آغوش می‌گیرد. فریاد می زند و کمک می خواهد اما کسی نیست. کتش را روی اوکان می کشد. و به سلیم زنگ می زند و آدرس محل تصادف را می دهد. سلیم، عمو و پاشا مدتی بعد به آنجا می رسند. سلیم ترسیده و با سراسیمگی می خواهد از سلامتی یاماچ مطمئن شود. حال یاماچ خوب است اما دوکان مرده.

در خانه ، آکشین به خاطر موهایش که مادربزرگش برای تنبیه کوتاه کرده، به تلخی گریه می کند. سلطان باز پیش ادریس از سنا گلایه می‌کند و ادریس اینبار با دلخوری از او می خواهد با سنا درگیر نشود. علیچو هم جلوی خانه با کاسه ای سوپ در دستش منتظر یاماچ نشسته است. یاماچ و سلیم کنار دریا نشسته اند. سلیم که ‌از فکر از دست دادن یاماچ به هم ریخته می‌گوید: "تو زندگی اشتباهات زیادی کردم، هنوز هم می‌کنم. ده سال پیش نباید تو رو ول می کردم. با کتک هم شده باید به خونه برت می گردوندم. یه پسر ۱۸ ساله رو تک و تنها ول کردیم..." یاماچ می گوید: "من به هر حال می رفتم." سلیم می گوید: "چی عوض شد؟" و بعد با به یاد آوردن شبی که قهرمان کشته شد، اشک می ریزد. او می گوید: "همیشه من پشت فرمون می نشستم. اگه اون شب سوئیچو می گرفتم...اگه خودمو سپر قهرمان می کردم...اکه سلیم می مرد همه راحت می شدن." یاماچ سعی می کند آرامش کند اما سلیم ادامه می دهد:" داشتی می مردی. هر روز جونتو کف دستت می گیری و میری بیرون. تو هیچ وقت اینو نخواستی. خیلی ترسیدم....من کسی رو ندارم." یاماچ او را در آغوش می گیرد می گوید:"به من نگاه کن! من ادریس نیستم. قهرمان هم نیستم. من یاماچم."

عمو، متین و کمال جسد اوکان را به خانه اش می برند، و جسد پدرش و آثار درگیری و شلیک ‌به او را پاک می کنند و صحنه را طوری می چینند که او قاتل پدرش به نظر نیاید.

جهان به ساختمان نیمه‌کاره‌ای می رود که افه و دوستانش در آن هستنند یکی از آنها بیهوش شده و جهان افه را که ترسیده و گریه می کند می فرستد تا یک ماشین پیدا کند. وقتی افه برمی گردد انور را می بیند که مرده. جهان او را بغل می کند و چاقویی در پهلویش فرو می کند و افه را در ماشینی که آورده می اندازد و او را در صندوق عقب آن و در مخروبه ای بیرون از شهر رها می کند.

علیچو آن شب نمی تواند یاماچ را ببیند.

سلیم نیمه شب به دیدن وارتلو می رود و سراغ ۵ میلیون لیر اوکان را از او می گیرد. وارتلو می گوید: "فرض کن من برداشتم.خب؟" سلیم میگوید: "نوش جونت. حالا گم شو.‌من دیگه نیستم. به رئیست هم بگو" وارتلو با عصبانیت تهدیدش می کند و می رود.

وارتلو باز هم در خاطراتی از گذشته غرق می شود. مادرش به مردی که در خانه آنهاست می گوید:" تو شوهر من نیستی. تو رو به من تحمیل کردن. شوهر من ادریسه. متوجه اشتباهش میشه و برمی‌گرده. من و پسرشو با خودش میبره. همه تون خواهید دید. اون سلطان هم می بینه." و مرد او را تهدید به کشتن می کند.

شب یاماچ که درد و پشیمانی در چهره اش پیداست و خودش را در اتفاقاتی که امشب افتاد مقصر می داند به پدرش می گوید اشتباه کرده و باعث مرگ دو نفر شده. ادریس می گوید: "کلاهت رو قاضی کن و ببین کجا اشتباه کردی. چی رو می تونستی تغییر بدی؟" یاماچ خود را سرزنش می کند و ادریس می کوشد به او بفهماند که برای تصمیماتتش دلیلی داشته و از آنچه رخ داده با خبر نبوده است. او می گوید: "برای مرگ چاره ای نیست. اگه سرنوشت اونطور خواسته نمی تونی مانعش بشی. اینو آویزه گوشت کن. اما تو هم‌خطاکاری. مثل همه ما، به اندازه همه ما. تو هم انسانی. از خاک جون گرفتی." و بعد شروع به خواندن شعری می کند و وقتی نگاه متعجب و کنجکاو یاماچ را می بیند می گوید:" چیه بهم‌ نمیاد؟ فقط شما از شعر و هنر سر و درمیارین؟ پسرم ما هم یه زمانی جوون بودیم. ما هم یه کم شعر بلدیم." ادریس به یاماچ می گوید فکر کرده از ترس جلوی کشته شدن وارتلو را گرفته اما عمو همه چیز را تعریف کرده و حالا می داند که اینطور نبوده. او می پرسد:"چرا این کارو کردی؟" یاماچ می گید:"فقط منتظرم." ادریس سوالش را تکرار می کند. یاماچ با من و من جواب میدهد: " یکی برای وارتلو خبرچینی می کنه. یکی از ما." ادریس گویی معنی حرف یاماچ را نفهمیده و ناباورانه نگاه می کند می گوید: " یعنی چی؟ چنین چیزی امکان نداره." یاماچ از او می خواهد آرام‌ باشد اما ادریس با عصبانیت می گوید: "نمیشه! تو از کجا می دونی؟ تو می فهمی داری به کی تهمت می زنی؟" یاماچ می گوید در مورد چیزی حرف می زند که دیده است. ادریس میی گوید:" تو چی رو می تونی ببینی؟ تو وقتی محله رو نگاه می کنی آدم ها رو می بینی. من وقتی نگاه می کنم خانواده می بینم. بچه هامو می بینم. خواهرها و برادرهامو می بینم. تو همه اینا رو ول کردی و از ما فرار کردی حالا اومدی ومیگی بین شما خائن هست. به چه حقی؟" یاماچ می گوید: "من به خواست خودم نیومدم. مجبور شدم بیام. هر چی رو خواستم درست کنم بدتر شده. سه تا حمله کردم، وارتلو از دوتاشون باخبر بود. تو بودی چه فکری می کردی؟ها؟" ادریس به نفس نفس می افتد و یاماچ که ترسیده عقب نشینی می کند و می گوید حتما اشتباه کرده. ادریس یاماچ را بیرون می کند. باور چنین چیزی برای ادریس به اندازه شنیدن اینکه سلیم از برادش دفاع نکرده شوار است.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت پانزده 15 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیزده 13 Next Episode - Çukur Serial Part 15 Previous Episode - Çukur Serial Part 13

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارده گودال