قسمت هشت گودال

   سریال گودال قسمت هشت 8Çukur Serial Part 8

گودال 10

کاراجا و آکشین از طریق راه مخفی ای که برای خودشان درست کرده اند به مکان متروکه ای در جنگل می روند تا جلاسون را ببینند. کاراجا گوشه ای می ایستد. آکشین صورت جلاسون را می بوسد اما به خاطر این که جلاسون چند روز از او خبر نگرفته دلخور است. جلاسون هم از این که خانواده آکشین در مراسم ختم پدرش شرکت نکرده اند ناراحت است و رفتار سردی دارد. کمی بعد هردو حال مادرش هایشان را می پرسند. در این میان کاراجا با حسادت به آنها نگاه می کند. آکشین و کاراجا برای این که کسی شک نکند خیلی زود به خانه برمی گردند و از پنجره کوچکی وارد انبار می شوند. ناگهان سلطان در انباری را باز می کند و با دیدن پنجره باز مشکوک می شود و می پرسد که در آنجا چه کار می کنند؟ سنا که دخترها را هنگام بالا رفتن از پنجره دیده است خود را به انباری می رساند و رو به کاراجا و آکشین می گوید: «پیداش کردین؟ » سپس ظرف ترشی را از روی کمد برمی دارد و همانجا شروع به خوردن می کند و به سلطان می گوید که خیلی هوس ترشی کرده بود. سلطان هم با عصبانیت دخترها را پیش مادرهایشان می فرستد و این قضیه به خیر می گذرد. عایشه در اتاقش غمگین نشسته و گریه می کند. کاراجا وارد اتاق می شود. و با این که خودش هم همراه آکشین رفته و کمکش کرده بود پشت سر او با مادرش حرف می زند و می گوید: «باباش تازه مرده اون وقت ببین دنبال چه کاراییه. » او دلیل گریه کردن مادرش را چند بار می پرسد. عایشه از کوره درمیرود موهای کاراجا را می کشد و جواب می دهد: «تو کارایی که نمیدونی دخالت نکن! » کاراجا عصبانی می شود و رو به عایشه می گوید: «شیطونه میگه از این خونه فرار کن! »

وارتولو هنگام رفتن به دره شیشه ماشین را پایین می دهد و جوری به کوچه خیابان ها نگاه می کند که انگار خیلی برایش آشنا هستند. او وقتی خانه آبی رنگ متروکه ای را می بیند از ماشین پیاده می شود و از پیرمردی که در آن نزدیکی نشسته می پرسد: «عمو این خونه که سالمه چرا هیشکی توش نمیشینه؟ » پیرمرد جواب می دهد: «اون خونه شومه. توش جنایت شده. سی ساله که هیشکی توش نمیشینه. » وارتولو با چشمانی که پر از اشک شده به آن خانه نگاه می کند و خاطره ای را به یاد می اورد..... روزی پسر هشت نه ساله ای از در خانه بیرون دوید و مادرش کاپشن پسرک را تنش کرده و با لبخند به او گفته بود: «حالا برو پسرم.. به سلامت .... » پسر بچه قبل از رفتن برای مادرش دست تکان داده بود.... بعد از این که این خاطره از جلوی چشمان وارتولو می گذرد او اشکش را پاک می کند و دوباره سوار ماشین می شود.

یاماچ از مکه میخواهد بدون این که کسی از نقشه ی جدیدی که کشیده باخبر شود بچه های محله خودشان را با بچه های قهوه خانه ای در دره عوض کند. او درباره ی نقشه اش توضیحاتی می دهد...

پاشا وارتولو را به یک کارگاه خیاطی کهنه و کثیف می برد و آنجا را به عنوان یکی از مکان هایی که قولش را داده بودند در اختیار وارتولو می گذارد. او کلید کارگاه را هم جلوی وارتولو می اندازد و می گوید: «بگیر! به خوشی و سلامتی استفاده کنی! » وارتولو که کارگاه را نپسندیده کمی حرص می خورد و بعد به مدد می گوید که زودتر بچه ها را خبر کند تا مغازه را راه بیندازند.

آکشین از سنا به خاطر این که از دست سرزنش های سلطان نجاتش داده و رازش را به کسی نگفته تشکر می کند. سنا هم که دیگر راه مخفی آکشین و کاراجا را یاد گرفته، پنهانی از خانه بیرون می زند و با تاکسی خودش را برای دیدن دوستش درم به کافه ای می رساند. او ماجرای ازدواجش با یاماچ را برای درم تعریف می کند اما می گوید که مشکلاتی هم دارد. سنا از سلطان به عنوان بزرگترین مشکل اسم می برد و می گوید: «همه زنای خونه رو ساکت کرده. اما من به راه خودم ادامه میدم. یا منو همینجوری قبول میکنه یا همینجوری قبول می کنه! » وقتی هوا تاریک می شود و سنا به خانه برمی گردد، جلاسون که رفت و آمد مخفیانه او را دیده تعقیبش می کند.

یاماچ و سلیم هرکدام جدا جدا سر ساعتی که قرار گذاشته اند به یکی از بارهایی که تحت حمایت خودشان است می روند. صاحب بار، یوجل، به سلیم خیلی احترام می گذارد اما چون یاماچ به عنوان خواننده در آنجا کار میکرده، برای این که بتواند با سلیم خصوصی صحبت کند با لحن تندی از یاماچ می خواهد که بیرون برود. یاماچ همانجا روی صندلی لم می دهد. یوجل عصبانی می شود و با خشم به طرف یاماچ گام برمی دارد. در همین موقع یکی از بادیگاردها جلویش را می گیرد. یوجل که نمی دانست یاماچ برادر سلیم است من و من کنان بابت سوتفاهمی که پیش آمد معذرت خواهی می کند و از صدا و خوانندگی یاماچ تعریف و تمجیدهای بسیار می کند. یاماچ که برای گرفتن پول به آنجا آمده می گوید سه ماه است که از بارها پولی نگرفته اند. او توضیح می دهد: «ما که ازت باج نمیخوایم یوجل. یه خدمتی کردیم پولش دستمون نرسیده. » یوجل مشکل نداشتن پول نقد در بازار را بهانه می کند و در حالی که از چهره ی جدی یاماچ و سلیم ترسیده و خودش را گم کرده می گوید: «خب... من همین الان برم بانک و پولو بگیرم. شما هم چایی بخورین تا برگردم. »

اکیپ پلیس وارد محله دره می شود. عده ای پسر جوان به محض دیدن ماشین های پلیس منورهایی در پشت بام ها روشن می کنند. پسری که در قهوه خانه نشسته با دیدن نورهایی که از پشت بام ها پیداست با سرعت خودش را به آشپزخانه وارتولو که دیگر تقریبا تمام وسایلش چیده شده می رساند. او رو به یاماچ و وارتولو که هردو در آنجا هستند می گوید: «داداش بیاید بیرون. پلیس داره میاد. » وارتولو که جا خورده اسلحه اش را در دست می گیرد تا خود را برای درگیری های احتمالی اماده کند اما یاماچ از او می خواهد که آرام باشد. افراد داخل مغازه در مدت کوتاهی انجا را به یک کارگاه خیاطی تبدیل می کنند و وسایل مغازه وارتولو را پشت دیوارها پنهان می کنند. وقتی نیروهای پلیس وارد آنجا می شوند با عده ای کارگر و لباس هایی که روی هم انباشته شده اند روبرو می شوند. در این میان یاماچ به وارتولو می گوید: «گفته بودم که مشکلی برات پیش نمیاد. »

پاشا همراه وارتولو به خانه ی کوچک و محقری که برای وارتلو در نظر گرفته اند می رود. وارتولو که با دیدن خانه ناراحت شده می گوید قرارشان این نبوده است. پاشا در حالی که لبخند موذیانه ای به لب دارد روی صندلی خانه می نشیند و تلویزیون را روشن می کند و می گوید: «خوشت نیومد؟! مگه قرارمون چی بوده؟ هی گیر دادی که تو گودال خونه می خوام. بیا! اینم خونه! »

وارتولو همان شب افرادش را در خانه جمع می کند تا قوانین جدیدی را برایشان توضیح دهد. او که تازه کار و بارش را راه انداخته رو به افرادش می گوید که تا چند وقت کسی حق ندارد حقوق بخواهد. همچنین می گوید آدم هایش باید در محله گودال محترمانه رفتار کنند و مثل تازه عروس ها در کوچه و خیابان ها سر به زیر راه بروند. کسی جرِئت اعتراض ندارد و همه حرف های وارتولو را می پذیرند. اما دور از چشم او یک نفر که حسابش از پول خالی است و از نگرفتن حقوق عصبانی شده با حرص به وارتولو نگاه می کند و درباره او به دوستش می گوید: «میشینم رو سرش! هرچی میخواد بشه بشه. واسم مهم نیست. »

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت نه 9 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت هفت 7 Next Episode - Çukur Serial Part 9 Previous Episode - Çukur Serial Part 7

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت هشت گودال