قسمت شش گودال
گودال قسمت 8
"آدمی که میخوان بشی، نشو"
زن های خانواده ی کُچُوالی به خانه برمی گردند. آنها باید طبق رسومات دست رئیس خانواده را ببوسند. ابتدا نِدرَت که همسر قهرمان است جلو می آید و در حالی که از دیدن یاماچ خوشحال است دست او را می بوسد. یاماچ از این کار خوشش نمی آید و ترجیح می دهد همه را در آغوش بگیرد. اما سلطان می گوید که آداب و رسوم باید اجرا شوند. بعد از ندرت، دختر بزرگ قهرمان یعنی آکشن جلو می آید. یاماچ خیلی وقت است که آنها را ندیده و از بزرگ شدن و قد کشیدن آکشن تعجب می کند. بعد از آکشن توبت به آجَر که او هم پسر قهرمان است می رسد. آجر ده نه سال دارد و یاماچ برای اولین بار او را می بیند. سپس عایشه با بی میلی جلو می آید و با لبخندی زورکی دست یاماچ را می بوسد. کاراجا هم که دختر عایشه و سلیم و همسن و سال آکشن است مثل مادرش برای همه قیافه می گیرد و به زور برای دست بوسی جلو می آید.
سلیم در بالکن خودش را به سنا معرفی می کند. او می گوید که زندگی در گودال متفاوت است و این محله به زور هم که شده آدم ها را به خودش عادت می دهد. این حرف ها سنا را خیلی نگران می کند.
یاماچ به یکی از کوچه های محله می رود و با مردم که منتظر دیدن رئیس جدید هستند دیدار می کند. مردم یکی یکی جلو می آیند و دست یاماچ را می بوسند. جلاسون چپ چپ به یاماچ نگاه می کند و با چشم و ابرو انداختن عمو عبدالله مجبور می شود که جلو بیاید و دست یاماچ را ببوسد. وقتی یاماچ گرم صحبت با یکی از اهالی گودال می شود، سنا هم دست او را می بوسد. یاماچ تعجب می کند و سنا با لبخند می گوید: «مگه چی؟ اومدم دست آقامونو ببوسم. » یاماچ خجالت زده می شود، دست سنا را می گیرد و او را به قهوه خانه خالی می برد و دلیل کارش را می پرسد. سنا به تصویر یاماچ در اینه اشاره می کند و می گوید: «آخرین بار کی کت و شلوار پوشیده بودی؟! آدمی که میخوان بشی، نشو. نمیتونی توی اون قالب بمونی. پژمرده میشی، میمیری. آدمی که عاشقش شدم اونه. » یاماچ از این تلنگر سنا خوشش می آید و می گوید: «خوبه که نرفتی و پیشم موندی. حق داری. اگه نباشی من راهمو گم میکنم. هروقت دیدی گمراه شدم یادآوری کن. » یاماچ دست سنا را می گیرد و همراه او کنار مردم ظاهر می شود و می گوید که برای امروز بس است و قول می دهد که فردا با هم چای و سوپ بخورند و صحبت کنند. او در خانه لباسش را عوض می کند و یکی از همان تیشرت هایی که همیشه می پوشید را انتخاب می کند و یک کت متفاوت هم می پوشد.
یاماچ به همراه سلیم و پاشا و امی در ساختمانی نیمه کاره سر قرار با وارتولو می رود. وارتولو هم همراه مدد به قرار مذاکره می آید. مردی که قرار است بین آنها داوری کند بایکال نام دارد و رو به هردو طرف می گوید: «هرکدوم از شماها چیزایی میخواید و منم سعی میکنم بینتون یه نقطه مشترک پیدا کنم. » وارتولو می گوید که قبلا خواسته اش را گفته و کی خواهد چند مکان در محله گودال برای تولید مواد مخدر داشته باشد. اما یاماچ می گوید که همچین اتفاقی نخواهد افتاد و آنها روی حرف ادریس که قبلا گفته بود در محله به وارتولو مکان نمی دهد، حرف نمی زنند. وارتولو جا می خورد و فکر می کند که یاماچ او را مسخره کرده. یاماچ شن هایی که روی زمین ریخته را با پا صاف می کند، چوبی برمی دارد و نقشه محله گودال را می کشد. او پشت محله، محله ی کوچکی را نشان می دهد و می گوید: «این محله ی دره ست. دره کوچه پشتی گوداله. برای تو توی دره هرچقدر مکان بخوای ردیف می کنیم. » وارتولو قبول نمی کند و یاماچ ادامه می دهد: «هنوز حرفم تموم نشده. ازت مراقبت می کنیم و پولم ازت نمی گیریم. پیشنهادم اینه. » وارتولو از پیشنهاد یاماچ و مخصوصا از آن قسمتش که قرار نیست در سود شریک باشند خوشش می آید. اما می گوید: «ما همینطوریش هم یه دستمون تو دره هست. پلیس اونطور که به شما اطلاع میده به ما نمیده. وقتی پلیس بیاد بریزه مارو بگیره چیکار میکنید. » یاماچ در جواب می گوید که وقتی پلیس بیاید او خواهد دید که چه کار می کنند. وارتولو خواسته های دیگری هم دارد. او می گوید که نمی تواند زیاد از جنس هایش دور باشد و قصد دارد در نزدیکی مغازه هایش خانه داشته باشد. یاماچ می گوید برای او در دره خانه ای پیدا خواهند کرد. اما وارتولو قبول نمی کند و حتما می خواهد ساکن گودال باشد زیرا پلیس خیلی به دره نزدیک است. یاماچ زیر بار نمی رود و رو به بایکال می گوید: «نمیشه. تنها ما نیستیم که نزدیکاشونو از دست دادن. » وارتولو که از یاماچ سوتی گرفته بلافاصله می گوید: «آهان! یه لحظه... یعنی الان تو داری میگی که من نمی تونم جلوی اهالی گودالو بگیرم. اگه نتونی تو گودال جلوی آدمارو بگیری، تو دره چطور این کارو میکنی؟ این چه جور محافظتیه؟! » یاماچ حرص می خورد اما حرف های مادرش که مدام از صلح می گفت را به یاد می اورد و این شرط وارتولو را هم قبول می کند و به او اجازه می دهد که در گودال زندگی کند و تضمین می کند حتی یک قطره خون هم از دماغ وارتولو نیاید. یکی از شرط های یاماچ هم این است که به هیچ وجه هیچ جنسی در گودال فروخته نشود. وارتولو قبول می کند و در آخر می پرسد که چگونه باید او و افرادش به دره جا به جا شوند. یاماچ توضیح میدهد: «برو دره و توی قهوه خونه میدون بشین. به حساب من چای بخور. بچه ها تو رو پیدا می کنن. » بعد از به توافق رسیدن هردو طرف و رفتن کوچوالی ها، وارتولو به مدد می گوید: «به بچه ها خبر بده! این بار دیگه حتما مغازمون باز میشه. »
یاماچ در فضای سبز روی نیمکتی می نشیند و سلیم از این که برادرش تصمیم گرفته از وارتولو پول نگیرد ناراحت است و به این کار یاماچ اعتراض می کند. یاماچ توضیح می دهد: «داداش! انقدر از پا در نیومدیم که محتاج پول قاچاق مواد مخدر باشیم. » چهره سلیم حرف های او را تایید نمی کند و طور دیگری نشان می دهد. وقتی یاماچ به صورت سلیم نگاه می کند می گوید: «چیه؟ نکنه از پا افتادیم؟! » او از جا بلند می شود، روبروی سلیم می ایستد و ادامه می دهد: «یه چیزی میخوام بگم داداش! از من چه انتظاری دارید؟ مگه من چشم بصیرت دارم که بتونم فکر شمارو بخونم؟ ورشکست شدیم؟ اگه شدیم بگو بدونم. » سلیم می گوید: «نه. چرخمون داره میچرخه خداروشکر. ولی همش یه جا گیر میکنه. هرچی به دست میاریم همونطوری میره. این مشکل قبل درگیری با وارتولو هم بود. صندوق خالی نیست ولی پرم نیست. داداش قهرمان هم به بابا گفته بود که پول گرم لازم داریم. » یاماچ به خاطر این مشکل جدید آهی از ته دل می کشد. او همراه سلیم به کارگاه پاشا و امی می رود و دور یک میز کنار آنها می نشیند. یاماچ ابتدا توضیح می دهد: «ما به وارتولو جا دادیم و ازش محافظت میکنیم. اما اونجا یا هرجای دیگه عمرا نمیتونه مواد مخدر تولید کنه. فرض کنیم تونست دور از چشم ما تولید کنه، نمی تونه بیرون ببره. اسم کوچوالی ها کنار مواد نمیاد خیالتون راحت باشه. امی که حدس زده بود یاماچ نقشه هایی داشته باشد همانجا پول شرطی که سر همین موضوع برده را از پاشا می گیرد. سلیم هم خوشحال می شود و به یاماچ می گوید: «پسر از صبح باهمیم. چرا اینو نمیگی؟ » یاماچ می خواهد درباره مشکلات مالی شان هم بیشتر بداند. همه با شرمندگی سکوت می کنند و در نهایت امی نگاهی به سلیم می اندازد و می گوید: «خیلی وقته از بارها پول نمیاد. بابات اینطور می گفت. » یاماچ رو به برادرش می گوید: «پس داداش موقع بارگیری منم باهات میام. » سلیم از این حرف یاماچ دلخور می شود و می گوید: «البته! البته که بیا. اصلا من نیام تو خودت تنها برو. » امی درباره خودش هم سربسته می گوید که موضوعی هست که یکی دو روزه آن را حل خواهد کرد تا از مخمصه بیرون بیایند.
در خانه کُچُوالی ها سنا که حوصله اش سر رفته در حیاط خانه سر میز کنار جاری ها و نوه ها می نشیند و متوجه نگاه های بد و چپ چپ ندرت به عایشه و عایشه به خودش می شود. سعادت در این باره می گوید که این مشکلات بین جاری ها پیش می آید. کاراجا بادبادکی را در دوردست در حال پرواز می بیند و به آکشن اشاره می زند که نگاه کند. آنها کمی با چشم و ابرو با هم حرف می زنند و این کارشان خبر از نقشه شیطنت آمیزی می دهد. سلطان که دلش نمی خواهد دوباره یاماچ را از دست بدهند وقتی با سنا در اتاق نشیمن روبرو می شود، رک و جدی به او می گوید: «پسرم یه اشتباهی کرده. سال ها از ما دور زندگی کرده ولی الان برگشته. موندن تو زیاد طول نمیکشه. پس خیلی خودتو عادت نده. چون بعدا خیلی ناراحت میشه. » سنا حاضرجوابی می کند و می گوید: «پسرت برگشته اینجا چون فکر میکنه شما تو شرایط سختی هستین. یه اشتباهی کرده ولی نمیتونم به خاطرش سرزنشش کنم. چون شمارو خیلی دوست داره. اما اصلا قصد نداره اینجا بمونه. برای همین زیاد خودتونو عادت ندین. بعدش خیلی ناراحت میشین. »
کاراجا و آکشن از طریق راه مخفی ای که برای خودشان درست کرده اند به مکان متروکه ای در جنگل می روند تا جلاسون را ببینند. کاراجا گوشه ای می ایستد. آکشن صورت جلاسون را می بوسد اما به خاطر این که جلاسون چند روز از او خبر نگرفته دلخور است. جلاسون هم از این که خانواده آکشن در مراسم ختم پدرش شرکت نکرده اند ناراحت است و رفتار سردی دارد. کمی بعد هردو حال مادرش هایشان را می پرسند. در این میان کاراجا با حسادت به آنها نگاه می کند. آکشن و کاراجا برای این که کسی شک نکند خیلی زود به خانه برمی گردند و از پنجره کوچکی وارد انبار می شوند. ناگهان سلطان در انباری را باز می کند و با دیدن پنجره باز مشکوک می شود و می پرسد که در آنجا چه کار می کنند؟ سنا که دخترها را هنگام بالا رفتن از پنجره دیده است خود را به انباری می رساند و رو به کاراجا و آکشن می گوید: «پیداش کردین؟ » سپس ظرف ترشی را از روی کمد برمی دارد و همانجا شروع به خوردن می کند و به سلطان می گوید که خیلی هوس ترشی کرده بود. سلطان هم با عصبانیت دخترها را پیش مادرهایشان می فرستد و این قضیه به خیر می گذرد. عایشه در اتاقش غمگین نشسته و گریه می کند. کاراجا وارد اتاق می شود. و با این که خودش هم همراه آکشن رفته و کمکش کرده بود پشت سر او با مادرش حرف می زند و می گوید: «باباش تازه مرده اون وقت ببین دنبال چه کاراییه. » او دلیل گریه کردن مادرش را چند بار می پرسد. عایشه از کوره درمیرود موهای کاراجا را می کشد و جواب می دهد: «تو کارایی که نمیدونی دخالت نکن! » کاراجا عصبانی می شود و رو به عایشه می گوید: «شیطونه میگه از این خونه فرار کن! »
وارتولو هنگام رفتن به دره شیشه ماشین را پایین می دهد و جوری به کوچه خیابان ها نگاه می کند که انگار خیلی برایش آشنا هستند. او وقتی خانه آبی رنگ متروکه ای را می بیند از ماشین پیاده می شود و از پیرمردی که در آن نزدیکی نشسته می پرسد: «عمو این خونه که سالمه چرا هیشکی توش نمیشینه؟ » پیرمرد جواب می دهد: «اون خونه شومه. توش جنایت شده. سی ساله که هیشکی توش نمیشینه. » وارتولو با چشمانی که پر از اشک شده به آن خانه نگاه می کند و خاطره ای را به یاد می اورد..... روزی پسر هشت نه ساله ای از در خانه بیرون دوید و مادرش کاپشن پسرک را تنش کرده و با لبخند به او گفته بود: «حالا برو پسرم.. به سلامت .... » پسر بچه قبل از رفتن برای مادرش دست تکان داده بود.... بعد از این که این خاطره از جلوی چشمان وارتولو می گذرد او اشکش را پاک می کند و دوباره سوار ماشین می شود.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت هفت 7 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت پنج 5 Next Episode - Çukur Serial Part 7 Previous Episode - Çukur Serial Part 5منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت شش گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران