قسمت شصت و هفت آخرین تابستان

   سریال آخرین تابستان قسمت شصت و هفت 67Akharin Tabestan Serial Part 67

آخرین تابستان 18-3

آکگون در تنهایی خودش نشسته که گوکهان کنارش می نشیند و فندکی را که همان سالهای کودکی از کلکسیون سلجوق تاشکین دزدیده بوده را به او میدهد و می گوید: «چیز با ارزشیه. شاید خودت بهش دادی. چون میدونم که زنده ست. » و می رود.

ناز شب پیش متین می رود و با گریه و ناراحت می گوید: «میدونی بیشتر از همه به خاطر چی ازت عصبانیم؟ بهترین دوستمو ازم گرفتی بابا... من وقتی ناراحت بودم اولین نفری که به ذهنم میومد بابام بود... » و التماس می کند تا دوباره یک خانواده بشوند اما متین می گوید: «رابطه ی بین من و تو تغییری نکرده دخترم... » و در اغوشش می گیرد. کمی بعد پدر این بار به دیدنش می آید و ناز که او را شناخته از انجا می رود. بورهان به متین می گوید: «بدون این که چیزی ازت بخوام بهت پول میدم. » متین می گوید: «اگه برات منفعتی نداشته باشه تو هیچ وقت به کسی کمک نمیکنی! »

سلیم به خانه ی سونر و آکگون می رود و با حالت دستوری از سونر می خواهد لباس خوب بپوشد و همراهش به کلانتری بیاید اما سونر که از لحن او خوشش نیامده قبول نمی کند و آکگون می گوید: «داداستان خواهش میکنم شما هم کوتاه بیا. جوری رفتار نکن که انگار دنبال متهمی. » سلیم بدون این که به سونر نگاه بیندازد بیرون از خانه منتظرشان می ماند. اکگون هم کت و شلواری تن سونر می کند و با هم به کلانتری می روند. در راه سلیم به سونر می گوید: «تو اولش از گوکهان خوشت نیومد و باور نکردی داداش آکگون باشه. درسته؟ حالا آکگون بگو ببینم موضوعی بوده که این پسر مدام حرفش رو وسط بکشه؟ شاید به خاطر همون به تو نزدیک شده. » آکگون یاد این که گوکهان هربار حرف پدرش را وسط می کشد می افتد اما حرفی نمیزند.

صبح یامور کیکی که برای آکگون آماده کرده بود را به آلتای میدهد و جانان که فهمیده، نصف کیک را برمیدارد.

سونر به دیدن فاتح می رود و در مورد این که خلیل سادی به کسی رحم نمی کند می گوید و تعریف می کند که سه وکیل قبلی وقتی نتوانسته اند کارشان را خوب انجام بدهند هرسه به روش طبیعی اما به دست خلیل سادی مرده اند! فاتح تا لحظه ی آخر می گوید که ربطی به خلیل سادی ندارد.

جانان با آکگون صحبت می کند و به او می گوید که یامور به خاطر او تغییر کرده و حالا نوبت اوست.

کان به مادرش می گوید: «مامان این چه کاری بود کردی؟ » سراب با بغض می گوید: «خیلی وقته بابات رو از دست دادیم. و فاتح اولین نفری بود که ازت محافظت کرد. فکر کردم باز میتونیم یه خانواده بشیم. » کان دستان مادرش را می بوسد و می گوید: «مامان ما به هیچکسی جز خودمون احتیاج نداریم. »

اکگون به خاطر حرف های سلیم پیش برادرش می رود و به او می گوید: «چیزی که برای من خیلی اهمیت داره اعتماده. به همین خاطر می خواهد بهت بگم که بابام زنده ست و میخوام امانتی تورو خودم امروز بهش بدم. » او نقشه کشیده و سوار ماشینش می شود. گوکهان هم که گول خورده دنبالش می کند...

قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت شصت و هشت 68 قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت شصت و شش 66 Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part 68 Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part 66

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت شصت و هفت آخرین تابستان