قسمت شصت و سه آخرین تابستان
آخرین تابستان 17-3
سونر وقتی به اکگون می گوید که احتمالا گوکهان کلاهبردار است و از طرف خلیل سادی به او نزدیک شده، آکگون حرفش را قبول ندارد. گوکهان هم حرف هایشان را می شنود و در حالی که پوزخند میزند، جلو می رود و می گوید: «تو خواستی من اینجا بیام! من کسی نبودم که بیفته دنبالت! من مجبور نیستم خودم رو به کسی ثابت کنم. » و می رود. اکگوم هم دنبالش می رود و سعی می کند از دلش در بیاورد اما گوکهان می گوید: «من مشکلی ندارم عادت دارم باهام اینجوری برخورد بشه. » و می رود. آکگون انقدر عصبانی و ناراحت می شود که پیش سونر می رود و با عصبانیت می گوید: «تو فکر کردی کی هستی؟ یه بچه ای که خانواده اش هیچ وقت نخواستنش و تو حسرت خواهر و برادر داشتن موندی! » سونر ناراحت و عصبانی شده و فقط به او خیره می شود و حرفی نمیزند...
سلیم از سلجوق تاشکین اسم بوران یامان را میشنود که با خلیل سادی همکاری می کند! سلیم که بوران یامان را می شناسد با او قرار می گذارد. او پدر متین است و وکیلش هم فاتح است! فاتح به سلیم می گوید که بوران هیچ کار غیر قانونی انجام نمیدهد اما سلیم می گوید: «اسم شرکت شما کنار شرکت هایی که رییس مافیا خلیل سادی سانجاکدار برای پولشویی ازشون استفاده میکنه هست! » فاتح می گوید: «وقتی مدرک نداری وقت مارو نگیر! » و بلند می شود و یامان را هم با خودش می برد.
یامور پیش سلیم می رود و از او می خواهد در مورد برادر آکگون کمکش کند و به همین خاطر مویی که از آکگون و آب دهانی که دور فنجان قهوه ی گوکهان بوده را برمیدارد و به سلیم میدهد تا آزمایش دی ان ای انجام بدهد.
سلیم از آکگون خواسته تا داستان هابیل و قابیل را حتما بخواند و بعد هم نامه ای که سلجوق برای آکگون نوشته تا از این طریق حرف هایش را به او گفته باشد را دست آکگون میدهد اما او که از دست پدرش خیلی دلخور است، دوست ندارد نامه را باز کند و با پدرش صحبت کند.
وقتی ناز سعی می کند با سونر هم فکری کند تا مشکل آکگون را حل کنند، ارای حرص می خورد و سونر با دیدن قیافه ارای می فهمد که او ناراحت می شود و به همین خاطر با ناز سرد برخورد می کند. ناز ناراحت شده و بلند می شود و می رود که سونر هم دنبالش می رود و می گوید:« الان وقتشه بهم پشت کنی؟! » ناز با بغض می گوید: «ناراحتی ارای از چیزی که من نسبت به تو حس میکنم مهمتره. » و می رود.
حتی خلیل سادی هم دیگر جواب فاتح را نمیدهد و پلیس هایی هم که برای زیر نظر دادن او گذاشته اند، مضطربش می کند.
جانان برای شام شب که سلیم را دعوت کرده خیلی ذوق دارد و حسابی به خودش رسیده. یامور و آلتای هم با لبخند به او خیره می شوند. موقع شام، یامور و آلتای از پدرشان می خواهند تا با فامیل ها آشنایشان کند. سلیم کمی سکوت می کند و جانان سعی می کند بچه ها را از این موضوع منصرف کند که سلیم بالاخره می گوید: «مادربزرگتون مرده و پدربزرگتون هم سالها به عنوان جانی تو زندان بوده... » جانان از او می خواهد دلیل زندانی شدن او را نگوید و سلیم می گوید: «شاید الان وقتش بود واقعیت رو بفهمین اما به خاطر این که حقیقت رو از شما پنهون کردم، معذرت میخوام. » و از سر میز بلند شده و از خانه بیرون می رود. یامور دنبالش می رود و سر روی شانه پدرش می گذارد و می گوید: «بابا سرتو بلند کن. ما عادت نداریم اینجوری ببینیمت... »
آکگون بالاخره به سلجوق زنگ میزند و می گوید: «تو باعث شدی مادرم سالها غصه بخوره و بچه شو ازش گرفتی. » سلجوق می گوید: «اون بچه میخواست تورو بکشه و وقتی دکتر بردیمش هم تغییری نکرد. من نگران تو بودم پسرم. » آکگون توجهی به حرف های او ندارد و فقط می پرسد: «نشونه ای از بدو تولد داره تا با اون بتونم بشناسمش؟! » سلجوق در مورد ماه گرفتگی ای پشت گوکهان حرف میزند.
فاتح که هربار به در بسته خورده بالاخره با استرس و نگرانی پیش سراپ می رود و او هم از دیدن فاتح در آن حال متعجب و نگران می شود.
قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت شصت و چهار 64 قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت شصت و دو 62 Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part 64 Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part 62منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت شصت و سه آخرین تابستان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران