قسمت پنجاه و چهار آخرین تابستان
آخرین تابستان 15-1
سلیم به یامور می گوید: «هیچ وقت تو این موضوع من و مادرت رو الگو قرار نده. آکگون و تو از یه دنیا نیستین. » یامور با دلخوری می گوید: «چیزی که میخواستین شد، آکگونی که من میشناسم دیگه اینورا نمیاد. »
سلیم منیر را به همان خانه ی امنی که سلجوق را نگه میداشت می برد و به او می گوید که اگر اطلاعات به درد بخوری از خلیل سادی به او بدهد، زندگی کاری اش را به خطر نمی اندازد.
اکگون تمام شب را مست کرده و صبح زود به عکسی که از مادرش دارد خیره می شود و بعد به سلیم زنگ میزند و می گوید: «بابامو باید بیینم. » اما سلیم با عصبانیت می گوید: «نمیشه! دیروز از مرگ برگشتیم و امروز برمیگردی از من همچین چیزیو میخوای. » آکگون تا جواب سوالش را پیدا نکند آرام نمیگیرد و به همین خاطر، تصمیم می گیرد پیش خلیل سادی برود و حقیقت را از خود او بشنود. سونر سعی می کند مانعش بشود اما نمی تواند و به همین خاطر به سلیم خبر میدهد. سلیم هم با عجله خودش را آکگون می رساند و می گوید: «گول اونارو نخور. سعی دارن تحریکت کنن. » اما آکگون مصمم است و می گوید: «حداقل میفهمم که چیزی نبوده و خیالم راحت میشه. » انقدر اصرار می کند که سلیم کوتاه می آید و او را پیش سلجوق می برد. آکگون عکس را نشان پدرش میدهد و می پرسد: «این پسر بچه کیه؟ این یعنی چی؟! » سلجوق که فکر می کند آکگون ناموس مادرش را زیر سوال می برد خیلی عصبانی می شود و دنبالش می کند! سلیم به زور مانع سلجوق می شود.
وقتی کان در دانشگاه، یامور را ناراحت می بیند او را در آغوش می گیرد و این حرکت در استوری دوتا از دخترهای دانشگاه می افتد و ارای با دیدن استوری آن را به سونر هم نشان میدهد. همان موقع آکگون وارد کافه می شود و متوجه می شود که سونر و ارای گوشی را از او پنهان کرده اند و با جدیت می گوید: «گوشیو بدین ببینم! » و با دیدن یامور در آغوش کان، عصبانی می شود و فورا به یامور زنگ میزند و می گوید که باید همدیگر را ببینند. یامور خیلی خوشحال می شود و فکر می کند که آکگون طاقت دوری اش را نداشته و با دیدن او آکگون را در آغوش می گیرد اما آکگون خودش را کنار می کشد و استوری را نشان او میدهد و می گوید: «تا با من تموم کردی رفتی اون پسره دلداریت بده یامور؟ این یعنی چی؟! » یامور می گوید: «در موردم چی فکر کردی؟ بهم اعتماد نداری؟ » اکگون می گوید: «تو منو وسط راه ول کردی از چی حرف میزنی؟! » یامور می گوید: «در واقع تو ولم کردی! من گفتم کنارتم! » آکگون می گوید: «من میدونم تو اونطوری که من دوستت دارم دوستم نداری! » یامور عصبانی می شود و می گوید: «تو ترسویی که به خاطر ترس از بابام به اولین دختری که عاشق شدی پیشنهاد ازدواج میدی و حتی انقدر جرئت نداری بهم بگی من ناراحتم که جدا شدیم و اینجوری رفتار میکنی! » و می رود!
آکگون آرام نمی گیرد و سراغ کان می رود و استوری را نشان او میدهد. کان پوزخند میزند و می گوید: «شنیدم جدا شدین! اره اینجوریه! همون موقع هم با من بود با تو لاس میزد! یامور همینه یه پسر میره سمت یه پسر دیگه و شاید از یه بغل میره بغل کس دیگه!! » اکگون که عصبانیتش را کنترل کرده بود با شنیدن این حرف به کان حمله ور می شود و پشت سر هم به صورت او مشت می زند. سونر و ناز و یامور سر می رسند و به زور کان را از زیر مشت های آکگون بیرون می کشند!
سونر آکگون را به خانه اش می برد و بعد می گوید: «وقتی با بازپرس حرف میزدی، گفتی میخوای باباتو ببینی! این یعنی چی؟ » آکگون هم به او توضیح میدهد که در واقع پدرش زنده است...
قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت پنجاه و پنج 55 قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت پنجاه و سه 53 Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part 55 Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part 53منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت پنجاه و چهار آخرین تابستان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران