قسمت نه آخرین تابستان
آخرین تابستان 3-2
وقتی سلجوق و آکگون با هم در راهروی کلانتری روبرو می شوند، آکگون به سمت او می رود و با خشم می گوید: «من پدری به اسم تو ندارم! قسم میخورم نذارم رو سنگ قبرت اسمت رو بنویسن! » سلیم با ناراحتی به این صحنه نگاه می کند و یاد کودکی خودش و پدرش را که دستبند زده به زندان میبردند و او هم همین خشم آشنای آکگون را داشت می افتد...
سلیم نامه ی مادر اکگون را می خواند و با قسمتی از آن که نوشته: اسم سلیم کارارو میخوام از من بشنوی چون یه روز همه چیز رو میفهمی... به فکر فرو می رود و آن قسمت را برای خودش برمیدارد و بقیه صفحات را به آکگون میدهد و می گوید: «آخرین نامه ی مادرته که پدرت این همه مدت نگه داشته بود تا به تو بده. » آکگون با بغض به نامه خیره می شود اما جرئت باز کردن آن را ندارد. سلیم به او پیشنهاد میدهد که یا همراه بازپرس مهمت به استانبول برود و در زندان بماند و یا همراه او اما تحت نظارت شدید باشد. آکگون چاره ای ندارد که قبول کند تا همراه سلیم بماند.
جانان متوجه می شود که خبری از التای نیست و همگی نگران او می شوند و حتی با پلیس هم تماس می گیرند. از ان طرف سلیم آکگون را به سمت خانه اش در استانبول می برد که متوجه می شود کسی داخل است. ناگهان با التای روبرو می شوند. التای می گوید: «من میخوام از این به بعد با تو زندگی کنم بابا! » سلیم جا می خورد و فورا به جانان زنگ میزند و همه چیز را تعریف می کند. جانان که خیلی نگران پسرش بوده از آنها می خواهد به ازمیر برگردند تا صحبت کنند.
سونر تا آکگون را نگیرد ول کن نیست و همانجا در شهرک منتظر است تا جای او را بفهمد و بعد هم گیرش بیندازد و او را بکشد.
وقتی سلیم همراه آلتای به خانه می رسند، یامور التای را به خاطر این بچه بازی ها سرزنش می کند. التای با قاطعیت می گوید که می خواهد همراه پدرش زندگی کند و سلیم می گوید: «پسرم من بهت چی گفتم؟ مگه قرار نبود از مادرت معذرت بخوای؟ » جانان با ناراحتی قبول می کند تا التای امشب را با پدرش بماند تا فردا همگی در مورد این موضوع صحبت کنند.
آکگون وقتی گوشی التای را می بیند آن را قرض می گیرد و فورا به ارای زنگ میزند و او را به خاطر این که پستش نبوده سرزنش می کند. سونر پیش ارای است و وقتی می فهمد که اکگون پشت خط است، از ارای می خواهد حرص آکگون را در بیاورد تا خودش با پای خودش به تله بیفتد و ارای را مجبور می کند تا بگوید که او را هم مثل مادرش به درک واصل خواهد کرد! اکگون وقتی اسم مادرش را می شنود با حرص و خشم می گوید: «ارای با این حرف قبر خودت رو کندی پسر! فردا میام مکانت و حسابت رو میرسم! »
سلجوق که فهمیده سلیم پشت پسرش را خالی نکرده به او زنگ میزند و برای تشکر اسم و جای آدم مهم خلیل سادی را که وارد کشور شده به او میدهد.
قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت ده 10 قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت هشت 8 Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part 10 Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part 8منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت نه آخرین تابستان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران