قسمت هشت آخرین تابستان
آخرین تابستان 3-1
وقتی یامور و آکگون به بندر می رسند، آکگون از یامور می خواهد که برود اما یامور می گوید: «خودتم خوب میدونی که به من نیاز داری. » و به سمت مرد قایق ران می رود و از او می خواهد قایقش را اجاره بدهد اما مرد قبول نمی کند. این بار آکگون جلو می رود تا شانسش را امتحان کند و به آرامی می گوید: «من میخوام یه روز عاشقانه واسه این دختر بسازم و تو قایق ازش خواستگاری کنم چون واقعا عاشقشم. اگه این لطف رو در حقم کنی ممنون میشم. » مرد لبخند میزند و قبول می کند و یامور از این که آکگون به این راحتی او را راضی کرد تعجب می کند.
آکگون و یامور به محل قرار می رسند و از آن طرف سونر و افرادش هم به سرعت به سمت آنها می روند. آکگون و یامور متوجه می شوند قایقی با سرعت تمام به سمتشان می آید و نمی ایستد. هردو وحشت می کنند و آکگون دست یامور را می گیرد تا داخل آب بپرند که سلیم کارا را روی عرشه می بینند که با خشم به آنها چشم دوخته! سونر وقتی می بیند پلیس زودتر رسیده با حرص از انجا دور می شود. سلیم دخترش و آکگون را سوار قایق خودشان می کند و به سمت آکگون حمله می کند. یامور به زور جلوی پدرش را می گیرد و می گوید: «آکگون منو مجبور نکرد باهاش برم. من خودم رفتم! » سلیم می گوید: «من از تو انتظار اینو نداشتم یامور! ناامیدم کردی! »
سلیم تصمیم می گیرد آکگون را به استانبول برگرداند و جانان از این که سلیم باز هم بدون این که مشکلی را حل کند می رود، عصبانی می شود. از ان طرف التای هم وسایلش را جمع می کند و امروز را سر قرار نرفته و سوار ماشین دیگری می شود.
سلیم جلوی کلانتری از آکگون می خواهد پیاده بشود. اکگون می گوید: «به چه جرمی میخوای دستگیرم کنی ها؟! شما در غیاب من تصمیم گرفتین و الانم دارین اجراش میکنین! تحقیرم کردی ولی چیزی نگفتم. نگفتی منم غرور دارم!؟ » سلیم او را به جرم نگه داشتن اسلحه ی غیر قانونی دستگیر می کند و اکگون می فهمد که سلیم برایش پاپوش دوخته تا در زندان بماند!
بازپرس مهمت به آکگون می گوید که اگر با شروطشان موافقت کند و تحت نظارت پلیس باشد، دیگر او را دو سال حبس نمی کنند اما اکگون که میداند در اتاق بازجویی سلیم در حال تماشای او است، با نفرت به او خیره می شود.
سلیم به دیدن سلجوق می رود و همه چیز را برایش تعریف می کند. سلجوق می فهمد که سلیم می خواهد به پسر او پشت کند و خوب میداند که پسرش در زندان هم در امان نیست و موقع رفتن سلیم می گوید: «من خوب در مورد گذشته ت میدونم بازپرس. میدونم بابات زنده ست اما حتی خانواده ت اینو نمیدونه. » سلیم با تعجب و عصبانیت به سلجوق خیره می شود و می گوید: «تو منو تهدید میکنی؟! » سلجوق می گوید: «هرگز. تو از من پرسیده بودی داری پسرتو دست مردی که زندگیتو به باد داده میسپاری اما من پسرمو به مردی که این بار رو روی دوشش داشت و با این حال پیشرفت کرد سپردم تا همه چیزو از چشم تو هم ببینه. » و نامه ای که زمانی مادر آکگون به او داده بود تا به پسرش بدهد را به سلیم میدهد تا به آکگون برساند.
امل با یامور صحبت می کند که هوای مادرش را داشته باشد چون خوب میداند که هردو به خاطر موضوع طلاق ناراحت هستند و بهتر است این ناراحتی به جای این که توی خودشان بریزند با هم شریک بشوند. به همین خاطر وقتی یامور پیش مادرش می رود، جانان به او می گوید: «درسته که ما طلاق میگیریم یامور اما این که میگی میخوای بابات رو از زندگیت خط بزنی یعنی چی؟ هرچی هم بشه اون باباته. درو کامل نبند حداقل یه ذره بازش بذار. شاید یه شانسی داشته باشه. یه امتحانی کن. » یامور هم قبول می کند.
قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت نه 9 قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت هفت 7 Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part 9 Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part 7منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت هشت آخرین تابستان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران