قسمت سه آخرین تابستان
آخرین تابستان 1-3
سلجوق به پسرش می گوید که هرچه بازپرس گفته حقیقت داشته و از این به بعد هم باید بیشتر حواسش را جمع کند و به تنها کسی که اعتماد می کند بازپرس سلیم باشد! آن شب سلیم آکگون را به مسافر خانه ای می برد. آکگون به اتاق جداگانه ای می رود. همان شب هم جانان به سلیم پیام میدهد که قرارداد طلاق را اماده کرده و صبح زود به کافه ای که می گوید بیاید تا آن را امضا کنند. با این که سلیم راضی به این کار نیست، اما قبول می کند. صبح وقتی سلیم مسافرخانه را ترک می کند، آکگون فورا خودش را به یک تلفن عمومی می رساند و به احمد زنگ میزند و به او می گوید که پدرش قصد دارد همه را لو بدهد اما او کاری به کار پدرش ندارد و در خیانت او خودش را شریک نمی داند! احمد این را که می شنود جا می خورد و از آکگون می خواهد فورا به استانبول برگردد.
وقتی جانان به کافه ای که با سلیم آنجا قرار دارد می رسد، از دور چند لحظه با لبخند تلخی به او خیره می شود و بعد هم مقابلش می نشیند و برگه طلاق را مقابلش می گذارد. سلیم به جای امضای ان می گوید: «یادته اولین بار همینجا تورو دیدم؟ همون موقع وقتی دیدمت با خودم گفتم دختری که میخوام باید همین دختر باشه... » جانان با شنیدن این حرف ها چشمانش پر از اشک می شود اما از تصمیمش برنمیگردد و برگه را خودش طلاق می کند و به سلیم می گوید: «من میرم دستشویی و تا برگردم تو هم امضات رو بزن! »
یامور برای خرید با ماشین به فروشگاه رفته و همان حوالی م آکگون دنبال ماشینی است تا بدزدد و با ان هرچه سریعتر به استانبول برگردد که چشمش به یامور می افتد که ماشینش گیر کرده. آکگون جلو می رود و از یامور می خواهد پیاده بشود تا ماشین را راه بیندازد. یامور هم باورش می کند و آکگون به محض نشستن پشت فرمان، گاز میدهد و یامور هم دنبالش میدود. از شانس بد آکگون، همان موقع ماشینی جلویش را می گیرد و مجبور می شود بایستد. یامور سوار ماشین می شود و با عصبانیت می گوید: «تو واقعا یه دزد بودی! حق با من بود! ماشینمو پس بده! » آکگون می گوید: «شرمنده به این ماشین نیاز دارم. تو پیاده شو! » اما یامور یک دنده تر از این حرف هاست و آکگون هم بدون این که برایش مهم باشد یامور انجاست، به سمت استانبول می راند. یامور همان موقع به پدرش زنگ میزند و می گوید که آکگون ماشینش را دزدیده و الان هم به سمت استانبول میرود. سلیم این را که می شنود، برگه را روی میز میگذارد و با عجله راه می افتد تا جلوی آکگون را بگیرد! جانان وقتی می بیند سلیم بدون امضا کردن رفته، کلافه می شود...
یامور بین راه در مورد این علت دعوای بین او و پدرش چیست می پرسد. آکگون هم در مورد سلجوق تاشکین و ارتباط او با بازپرس حرف میزند و می گوید: «اما من قرار نیست راه پدرمو در پیش بگیرم و خیانت کنم! » یامور می گوید: «به نظرم به حرف پدرم گوش بده و نرو. اونا قراره بکشنت. فهمیدن این کار سختی نیست! » کمی جلوتر آکگون در پمپ بنزین نگه میدارد و از احمد می خواهد آنجا دنبالش بیایند و ماشین را هم تحویل یامور میدهد. یامور هم راه می افتد. طولی نمی کشد که احمد از راه می رسد اما او هم به آکگون خیانت کرده و پسر خلیل سانجاکتار را خبر کرده! پسر به سمت آکگون حمله می کند و او را حسابی کتک میزند که یامور با سرعت خودش را می رساند و از آکگون می خواهد سوار بشود. آکگون هم داخل ماشین می پرد و از این که نجات پیدا کرده محکم لپ یامور را می بوسد و تشکر می کند. اما افراد سانجاکتار بیخیال آنها نمی شوند و تعقیبشان می کنند. یامور خیلی ترسیده و با سرعت رانندگی می کند که جلوتر پلیس راه را می بینند و کنار جاده نگه میدارند. یامور شوکه شده و آکگون سعی می کند او را آرام کند. چند ساعت بعد سلیم از راه می رسد. یامور با عصبانیت به سمتش می رود و می گوید: «تو پسر ی مافیا رو وارد خانواده مون کردی؟! » سلیم معذرت می خواهد و یامور با بغض می گوید: «فکر میکنی به خاطر این عصبانیم؟ من هرروز با عصبانیت از تو از خواب بیدار میشم میدونی چرا؟ چون حس میکنم اگه این ازت عصبانی نباشم فراموشت میکنم! » سلیم با ناراحتی به دخترش خیره می شود...
وقتی سلیم یامور را به خانه می رساند به دروغ از او می خواهد تا به جانان بگوید که تصادف کرده بوده تا بیشتر از این نگرانش نکند. یامور هم همین کار را می کند. وقتی سلیم پیش آکگون برمیگردد او با ناراحتی می گوید: «من و تو شبیه هم هستیم. هردومون تنهاییم. با این تفاوت که من مجبور به تنهاییم و تو با وجود خانواده ت انتخابش کردی. »
جانان صبح زود از سلیم می خواهد تا برای صبحانه بیاید که به بچه ها هم در مورد طلاق بگویند. وقتی سلیم خودش را می رساند قبل از همه چیز می گوید: «من مرخصی گرفتم و قراره یه مدت تو یه مجتمعی همین نزدیکی زندگی کنم. » التای می پرسد: «چرا نمیای خونه بابا؟ » سلیم می گوید: «چون مهمون دارم و نمیخوام آرامش خونه به هم بخوره. » جانان ناباورانه به او خیره می شود و دنبالش می رود و می گوید: «قرارمون این نبود سلیم! » سلیم می گوید: «من نمیخوام و نمیتونم طلاق بگیرم جانان! » و می رود.
قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت چهار 4 قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت دو 2 Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part 4 Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part 2منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت سه آخرین تابستان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران