قسمت صد و هفتاد و نه آپارتمان بیگناهان
آپارتمان بی گناهان
49-3
اوکشان و بایرام برای خوردن چای به کتابفروشی ناجی رفته اند. بایرام می گوید خیلی دوست داشته خانواده تشکیل بدهد اما فرصتش پیش نیامده و اوکشان هم می گوید یک بار در هجده سالگی با مردی از روستا به استانبول آمده اما مرد بیعار و تن پرور از آب درآمده و بالاخره هم با زن دیگری ازدواج کرده است.
اسد حکمت و گلبن را به کافه ای می برد و کمی بعد هم دوستش به آنجا می آید. بعد از کمی گپ زدن و شوخی های حکمت که همه را معذب کرده پدر اسد تماس می گیرد و حکمت وقتی می بیند اسد به پدرش در مورد حضور آنها چیزی نمی گوید تلفن را می گیرد و خودش را معرفی می کند و می گوید دخترش هم آنجاست. پدر اسد به حکمت می گوید: «دختر دیوونه ت رو انداختی به پسر ساده من!» گلبن با شنیدن اینها همراه پدرش آنجا را ترک می کند.
در خانه جیلان از وقتی آمده سعی می کند از صفیه پرستاری کند و مراقبش باشد اما صفیه اجازه هیچ کاری را به او نمی دهد و لب به هیچ چیز نمی زند. بالاخره جیلان کلافه می شود و می گوید: «من نفهمیدم صفیه منو اینجا می خوای یا نمی خوای!» صفیه می گوید: «به تو بستگی داره! من ازت یه چیزی می خوام. برادر منو ناراحت نکن!» جیلان می گوید: «نگران نباش! اون از خودش مراقبت می کنه! زره پوشونده به قلبش!» صفیه می گوید: «وقتی گلوله می خوری معلومه که زره می پوشی!» جیلان می گوید: «اگه کسی این وسط بیشتر زخم خورد اون من بودم. خودت هم می دونی! کوفتم کردین! عمرم رفت! هنوز به خودم نیومدم! شما همه کار کردین طوری که انگار حق داشتین و منو مقصر دونستین! یه مدت دیگه منم داشتم خودمو سرزنش می کردم! خودمو تو زندان خودم حبس کردم! شما همدیگه رو داشتین اما من تنها بودم! حالا هر چیز خوبی رو با زنش دفن کرده! هیچ احساسی نداره!» صفیه می گوید: «داره ولی زخمیه! زیر چند خروار خاک یه قلب داره می زنه! اون فقط ازت خواست ترکش نکنی! اما الان به خاطر خان می خوام این یخا آب بشن. خان خیلی دوست داشت پدر بشه. دیگه امیدی نداره اما من هنوز امیدوارم. من برای خوشبختی اون هر کاری می کنم!» خان که از پشت در همه اینها را شنیده با عصبانیت وارد خانه می شود و فریاد می زند: «شما دو تا دارین پشت سر من چی کار می کنین؟ اگه این آخرین آدم روی زمین هم باشه من قرار نیست باهاش باشم!» جیلان می گوید: «کسی هم اینو نخواست!» خان می گوید: «پس برای چی مدام اینجایی؟ نقشه کدومتون بود؟» او به صفیه می گوید: «تموم کن این رل مریضی رو! اگه می تونی خودت برو سر خونه زندگیت! بچه بیار! قدم از قدم نمی تونی برداری ولی برای ما نقشه می کشی! اگه می خوای مادری کنی بچه دار شو، برای اون مادری کن!» صفیه با بغض به طرف اتاقش می رود و خان فورا از او عذرخواهی می کند اما صفیه می گوید: «من فرصت مادریم رو برای شما حروم کردم! بچه بی وجدانی بار آوردم!» جیلان با بغض می گوید: «به خاطر این خریتت از صفیه عذرخواهی می کنی! دیگه هم از احساس مادرانه یه زن برای ضربه زدن بهش استفاده نمی کنی!»
خان با ناراحتی در راه پله نشسته که اسرا وارد می شود و می گوید عکس او را در نمایشگاه جیلان دیده و ادامه می دهد: «تو منو به دیوونگی متهم کردی! بهم گفتی از تنهایی به دوستم حسادت می کنم! باعث شدی به خودم شک کنم!» خان می گوید: «هنوزم اینجوری فکر می کنم اما ناراحت نشو! منم مثل تو تنهام!» در همین موقع جیلان سر می رسد و به اسرا می گوید: «از خان خواستم مدلم بشه! می خواستم یه عکس زیر بارون بگیرم اونم گفت کسی رو اذیت نکنیم. خودش مدلم شد!» بعد از رفتن اسرا جیلان به خان می گوید در این سه سال می توانست عاشق شود، حتی ازدواج کند یا مادر شود اما نتوانست. خان می گوید: «تو درون من یه حفره به اندازه دنیا باز کردی منم همه اونو با اینجی پر کردم!» جیلان می گوید: «منم با خودم گفتم حداقل خان خیلی خوشبخته. چون دوست داشتن همچین چیزیه. جور دیگه ش فقط خواستنه. اگه نتونی داشته باشی به خشم و حرص تبدیل میشه. مثل تو.» خان می گوید: «حرفات رو باور نمی کنم. چون اگه بکنم بازم له و لورده م می کنی. از اینجا برو.» جیلان می رود و بعد از رفتن او رویا کنارش می نشیند. خان می گوید: «تو من چی پیدا می کنین؟ چطوری می تونین دوستم داشته باشین؟ چی رو دوست دارین؟ چی از من مونده؟» رویا می گوید: «به این میگن بی حسی بر اثر درد! پشت این یه قلب زیبا هست!» خان می گوید: «این کارو نکن! ناراحت میشی!» رویا می گوید: «ارزشش رو داری!» او به خان می گوید اگر بخواهد می تواند با او به زباله دانی بیاید اما خان قبول نمی کند.
صفیه در اتاقش چشمان را باز می کند و می بیند پدرش روی سرش دستمال خیس می گذارد. حکمت می گوید: «تو اونقدر برای خواهرا و برادرت مادری کردی. کاری رو کردی که من نتونستم. حالا ما مراقبتیم!» ناجی هم برای صفیه میوه فرستاده و جیلان هم برایش سوپ پخته. صفیه لبخند می زند.
خان باز هم به زیرزمین می رود و یاد سه سال پیش می افتد. وقتی بعد از رفتن جیلان خود را در زیرزمین حبس کرده بود. بعد از دو روز صفیه و گلبن از جیلان خواستند کمکشان کند و جیلان به ناچار از فرودگاه برگشت و از خان خواست در را باز کند. خان با دیدن او گفت: «برگشتی مگه نه؟ دیگه نمیری؟ پشیمونی!» جیلان می گوید پشیمان است اما خان حرف او را باور نمی کند و می گوید: «برو و دیگه برنگرد چون اگه برگردی تو رو هم با خودم حبس می کنم!» او دوباره به زیرزمین برمی گردد.
امروز بعد از سه سال جیلان به زیرزمین می رود و کنار خان روی زمین دراز می کشد و می گوید: «اومدم اینجا با هم قایم شیم!»
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و هشتاد 180 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و هفتاد و هشت 178 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 180 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 178منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و هفتاد و نه آپارتمان بیگناهان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران