قسمت صد و چهل و نه آپارتمان بی‌گناهان

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و نه 149Apartemane Bi Gonahan Serial Part 149

آپارتمان بی گناهان

40-3

رویا در حال رفتن به دانشگاه است که نریمان را در راهرو در حال گریه می بیند و وقتی کنارش می نشیند و دلیلش را می پرسد نریمان می گوید: «من باید مراقب بابام باشم. نمی تونم برم دانشگاه اما اگه بابام بفهمه خیلی ناراحت میشه. حتی اگه بخوام ثبت نام کنم دیگه وقتی نمونده.» رویااو را سرزنش می کند و می گوید: «نریمان تو دوتا خواهر داری که خیلی خوب از بابات مراقبت می کنن.» و از او می خواهد بلند شود تا برای ثبت نام بروند.

گلبن وقتی از خانه بیرون می رود یک عروسک در راه پله می بیند و به خیال اینکه اسد آن را آنجا گذاشته او را صدا می زند اما آنیل جلویش سبز می شود. گلبن با دیدن او خوشحال می شود و حالش را می پرسد و کمی حرف می زنند و گلبن از حرف های آنیل می فهمد که او و خان تمام مدت در حال خوش گذرانی بوده اند و ناراحت می شود. آنیل می گوید حال آنها در کاروانی در پارک نزدیک خانه می مانند.

وقتی آنیل از آپارتمان بیرون می آید رویا تعقیبش می کند و به کاروان می رسد و غروب وقتی آنیل و خان در حال شطرنج بازی کردن هستند با یک جعبه نوشابه به دیدنشان می رود. خان و آنیل با دیدن او کلافه می شوند اما رویا اعتنایی نمی کند و از خان می خواهد با او بازی کند و شرط می گذارد اگر خان ببرد دیگر هیچ وقت او را نخواهد دید و اگر او برنده شود خان دیگر با او بدرفتاری نکند. خان هم قبول می کند.

اسرا گلبن را به بیمارستان می رساند و قبل از اینکه او داخل شود می گوید: «گلبن شنیدم سعی می کنی اسد رو از خودت دور کنی.» گلبن می گوید: «من متنظر برادرمم. همونطور که تو عزادار اینجی هستی منم عزادار خانم. نمی تونم به خوشبخت شدن فکر کنم. تا اون برنگرده چشم من کسی رو نمی بینه.» اسرا می گوید: «حتی اسد رو؟ اگه از دستش بدی چی؟» گلبن می گوید: «من یه عمر بدون اسد بودم. سه ماهه دارمش. بیست و پنج سالم رو دادم، حساب سه ماه رو ازم می پرسی؟» اسد که در آن نزدیکی در ماشین نشسته حرف های آنها را می شنودو با ناراحتی از آنجا می رود.

حکمت به نریمان و گلبن می گوید به خان قول داده نمیرد اما باید او را به خانه اش ببرند چون دیگر نمیخواهد در بیمارستان بماند. نریمان بیرون از اتاق به گلبن می گوید: «اینجا برای بابا بهتره. حداقل آب تمیز داره. ازش خوب مراقبت می کنن.» گلبن می گوید: «اگه همه چیز تو خونه درست بشه، خان هم برگرده می تونیم مراقبش باشیم.»

نریمان شب به پارک نزدیک خانه می رود تا با خان حرف بزند و وقتی او را در حال شوخی و خنده با رویا می بیند جا می خورد و می گوید: «هنوز می تونی بخندی، پس چرا با ما نمی خندی؟ پس نه به زندگی، نخواستی به ما برگردی.» گلبن با عصبانیت می گوید: «خواهرم فکر می کنه همه آبا کثیفن. نریمان نمی تونه از قبولیش خوشحال باشه. من نمی تونم به اسد نزدیک بشم. بابا می خواد برگرده خونه اما می ترسیم.» خان می گوید: «وقتی ناجی برگرده خواهرم حالش خوب میشه. بابا هم بمونه تو بیمارستان. به زودی فراموش می کنه. تو هم با اسد ازدواج کن تموم شه بره.» گلبن می گوید: «باشه. من قبول کردم. تو دیگه نیستی. دیگه نیا. تموم شد و رفت.» و از آنجا می رود.

فردا صبح وقتی ممدوح سر خاک اینجی می رود خان را می بیند که آنجا خوابش برده است. خان به سختی سر پا می ایستد و وقتی گل یاسمن دست ممدوح می بیند می گوید: «شما یاسمن رو از کجا پیدا کردین؟ من به همه گلفروشیا سر زدم اما گفتن نیست.» خان زیر گریه می زند و ممدوح او را در آغوش می گیرد و همراه او اشک می ریزد.

حکمت به خانه می آید و صفیه از او استقبال می کند و از همه تشکر می کند. حکمت سراغ خان را می گیرد و صفیه بهانه ای می رود تا پدرش دیگر سوال نپرسد.

گلبن و اسد روی پشت بام قرار دارند. گلبن دفتری که از کودکی برای اسد درست کرده را به او می دهد و هر صفحه اش را به او نشان می دهد. اسد با دیدن آنها احساساتی می شود و اشک می ریزد و به گلبن می گوید: «میشه این پیش من بمونه؟ فکر نکنم تو دیگه بخوایش.» گلبن می گوید: «آخرین عکس رو بهش بچسبونیم؟ جون فکر می کنم لیاقتش رو دارم.» اسد با ناباوری به او نگاه می کند و گلبن می گوید: «با من ازدواج می کنی؟» اسد فورا می گوید: «آره. چرا نکنم؟» او می خواهد گلبن را بغل کند و گلبن اول به او یک روپوش می دهد و بعد از اینکه اسد آن را پوشید همدیگر را با خوشحالی در آغوش می گیرند.

رویا از پشت بام دیگری آنها را تماشا می کند و با خوشحالی برایشان دست می زند که ناگهان آنیل از پشت سر ظاهر می شود و از رویا می پرسد آنجا چه کار می کند؟

در خانه صفیه صدای کلارینت می شنود و با خوشحالی لب پنجره می رود اما می بیند که مردی در کوچه آن را می نوازد. گلبن صفیه را صدا می زند و می خواهد بگوید به اسد پیشنهاد ازدواج داده که حکمت بلند می شود و می گوید: «چرا گوش نمیدین؟ میگم برای خان بشقاب بیارین. گرسنه مونه.» خان هم کنار پدرش می ایستد و صفیه و گلبن با ناباوری او را نگاه می کنند. همه خانواده سر میز صبحانه می نشینند. خان مردد است و نگاهش را از همه می دزدد تا اینکه صفیه به او خوشامد می گوید و خان لبخند می زند.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و پنجاه 150 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و هشت 148 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 150 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 148

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت صد و چهل و نه آپارتمان بی‌گناهان