قسمت صد و چهل و هشت آپارتمان بی‌گناهان

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و هشت 148Apartemane Bi Gonahan Serial Part 148

آپارتمان بی گناهان

40-2

خان به اتاق پدرش می رود و رو به او که خوابیده می گوید: «من اگه جای تو بودم برنمی گشتم. عمر حتما منتظرته. اینجا بودن چه معنایی داره؟ اینجا جهنمه. آتیش می گیری اما نمی سوزی. دوتامون هم بوی سوختگی میدیم بابا. اگه بری شاید تموم شه. اگه میری سفرت بخیر. اگه اینجی رو دیدی بهش بگو حالش خوبه، بگو خودش رو نباخته. ممنونم بابا. به خاطر همه چیز. می خوام بدونی تو آدم خوبی هستی بابا. هر چقدر خواستی خلافش رو ثابت کنی من باور داشتم آدم خوبی هستی. به جای خوبی خواهی رفت. اما بابا اگه می خوای خواهرام رو بسپاری به من این کار رو نکن. من نمی تونم. اگه تو هم بری نمی تونن ادامه بدن. پس اگه ممکنه یه کم دیگه بمون. اولین باره ازت چیزی می خوام. نمیر بابا!» خان با بغض از اتاق بیرون می رود و به محض رفتن او حکمت که همه حرف هایش را شنیده چشم هایش را باز می کند.

موقع خارج شدن هان از بیمارستان گلبن و نریمان او را می بینند و گلبن با خوشحالی می گوید: «تو برگشتی خان؟» خان با خجالت می گوید: «من دارم میرم.» گلبن با گریه می گوید: «بمون خان. بابا بهت احتیاج داره.» خان می گوید: «اسد اینجاست. اگه چیزی لازم بشه اون حلش می کنه.» و خداحافظی می کند.

گلبن به دیدن پدرش می رود و مثل همیشه با لبخند سعی می کند به او او دلداری بدهد و می گوید همه چیز خوب است و خان هم به دیدنش آمده اما حکمت می گوید می خواهد اسد را ببیند. حکمت به اسد می گوید زودتر به خواستگاری گلبن بیاید و وارد خانواده شود تا بتواند مراقب دخترهایش باشد چون دیگر وقت زیادی ندارد. اسد می گوید: «اصلا نگران نباشین. من همیشه کنارشونم.»

خان نیمه شب به شرکت می رود و یاد شبی می افتد که وقتی کوچک بود پدرش او را به آنجا آورده بود و خودنویس خانوادگی شان را به او داده بود و گفته بود در آینده او پشت میز ریاست آنجا خواهد نشست. توجه خان به عکس حکمت و پریهان و عمر روی میز می افتد و می پرسد: «اینا کی ان بابا؟ فامیلاتن؟» حکمت می گوید: «فامیلای من شمایین. اونا خانواده من.» خان با به یاد آوردن این حرف غمگین می شود.

گلبن کنار اسد می نشیند و می گوید: «حدس می زنم بابام چی گفته. تو جدی نگیر.» اسد با بی تفاوتی می گوید: «باشه.» گلبن که جا خورده می گوید: «ناراحت نشو ولی تو موقعیتی نیستم که به فکر خوشبختی خودم باشم.» اسد می گوید: «ناراحت نیستم گلبن. بابات هم فراموش می کنه.» گلبن می گوید: «پس دیگه منصرف شدی. نمی خوای ازدواج کنیم.» اسد می گوید: «دقیقا!» وقتی گلبن بلند می شود که برود اسد می گوید: «همینو می خوای؟ می خوای اینجوری باشم؟ می تونی منو اینجوری دوست داشته باشی؟ من از خودت دور نکن. من باید کنارت باشم. اگه می خوای دوست می مونیم. خواهر برادر میشیم. اما تو لیست تماس های ضروری تلفنت اسم من باید باشه.» گلبن با گریه از او دور می شود و و جلوتر بایرام را می بیند که وسایلش را آورده. گلبن اسد را نشان می دهد و می گوید: «چرا آدمای خوب خوشبخت نیستن؟» بایرام می گوید: «به خاطر اینکه دوست داشتنو برای خودشون گنده می کنن. اما اگه اینجوری نباشه زندگی چه معنایی داره؟ برای بعضیا ارزشش رو داره. حتی اگه آخرش غم انگیز باشه.»

صبح وقتی اسد به شرکت می رود او را می بیند که روی زمین خوابش برده و با سرفه بیدارش می کند. خان می خواهد از پله های پشت ساختمان بیرون برود تا کسی او را نبیند. اسد به او می گوید: «همه قبول کردن که دیگه نمیای اما گلبن هنوز امیدواره.» خان می گوید: «گلبن خیال پردازی رو دوست داره.»

وقتی گلبن به خانه برمی گردد صفیه با خوشحالی به استقبالش می رود. وقتی گلبن می فهمد صفیه تا صبح نخوابیده و لباس هایشان را شسته او را سرزنش می کند. صفیه می گوید برای پدرش سوپ پخته اما گلبن با ناراحتی می گوید پدرشان فعلا باید در بیمارستان بماند.

در بیمارستان اگه از نریمان می خواهد برای ثبت نام به دانشگاه بروند. اما نریمان می گوید: «تو متوجه وضعیت نیستی اگه. من باید مراقب بابام باشم. داداشم دیگه نیست.»

خان برای آنیل یک کاروان خریده و آن را در پارک نزدیک آپارتمان گذاشته و او را سورپرایز می کند.

حکمت در بیمارستان با ذوق از دانشگاه رفتن نریمان با او حرف می زند و از او می خواهد خوب درس بخواند و قول می دهد برای دیدن جشن فارغ التحصیلی اش زنده بماند. نریمان با خجالت حرف های پدرش را تایید می کند.

اسرا در خانه اش موقع مرتب کردن وسایل رویا می بیند که او تصویر اینجی را نقاشی کرده و جا می خورد. رویا سر می رسد و نقاشی ها را از دست او می گوید: «می خواستم قابش کنم بد بدمش بهت.» اسرا حرف او را باور نکرده و با شک نگاهش می کند.

صفیه با یک شیشه ترشی به در خانه اسرا می رود و از آنها به خاطر دیشب و کمک هایشان تشکر می کند. اسرا با خوشحالی می گوید: «شنیدم خان برگشته!» صفیه جا می خورد و سراغ گلبن می رود و می پرسد چرا آمدن خان را به او نگفته و خودش متوجه می شود که خان نمانده و دوباره تنهایشان گذاشته است.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و نه 149 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و هفت 147 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 149 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 147

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت صد و چهل و هشت آپارتمان بی‌گناهان