قسمت صد و چهل و سه آپارتمان بی‌گناهان

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و سه 143Apartemane Bi Gonahan Serial Part 143

آپارتمان بی گناهان

38-4

خان به محله شان آمده و به طرف آپارتمان به راه می افتد اما با هر قدمی که برمی دارد به یاد خاطراتش با اینجی می افتد و عذاب می کشد و نزدیک خانه که می شود نمی تواند بیشتر ادامه بدهد و برمی گردد.

رویا وارد آپارتمان می شود و حکمت در راه پله او را می بیند و خیال می کند اینجی است و می گوید: «بالاخره برگشتی؟ نمی دونی خان چقدر پریشون شد. خدا رو شکر. بیا بریم خونه!» رویا که تعجب کرده می گوید: «منو با یکی دیگه اشتباه گرفتین عمو جون. نمی فهمم چی میگین.» حکمت دستش را روی قلبش می گذارد و می گوید حالش بد است و از رویا می خواهد به خانه آنها برود و داروهایش را از کمد توالت طبقه بالا بردارد و برایش بیاورد. وقتی رویا وارد دستشویی می شود حکمت در را به رویش قفل می کند و می گوید: «خان حق داشت حبست کنه. چاره دیگه ای برای آدم باقی نمیداری!» رویا داد می زند و از او می خواهد در را باز کند اما حکمت اهمیتی نمی دهد. وقتی گلبن وارد خانه می شود و صدای فریاد رویا را می شنود و به طبقه بالا می رود و از پدرش می خواهد کلید را به او بدهد اما حکمت می گوید: «تازه آب همه جا رو باز کردم.» گلبن با درماندگی و دلهره خشکش می زند.

وقتی صفیه وارد خانه می شود و می بیند از هر طرف آب در حال جاری شدن است مثل دیوانه ها فریاد می زند و می گوید: «خونه رو کثافت برداشت. حالا من چی کار کنم؟» با داد و بیدادهای او گلبن به طبق پایین می رود و شیر حمام را می بندد اما صفیه که آب را مثل لجن می بیند اجازه نمی دهد گلبن از حمام بیرون بیاید. وقتی گلبن می گوید پدرشان یک زن را در طبقه بالا زندانی کرده صفیه با او همراه می شود تا ببیند چه مصیبتی به سرشان آمده. او داد می زند و از پدرش می خواهد در را باز کند و می گوید: «بابا خان و اینجی نیستن. عادت کن. تموم شد.» در همین موقع خان وارد می شود و خواهرش را صدا می زند و گلبن و صفیه با چشمان پر از اشک به طرف او برمی گردند. خان با سختی و عذاب جلو می آید و سعی می کند نگاهش به خانه نیفتد. حکمت می گوید: «نمی تونی فراموش کنی خان. من سعی کردم اما نشد. نذار برن خان. برگردن. واگرنه مثل من میشی.» خان می گوید: «نمی تونن برگردن بابا!» حکمت می گوید: «چرا تو رو نمی بخشه؟ دوست نداره؟ اگه اینجوریه ولش کن. تو هم دوسش نداشته باش!» خان با عصبانیت فریاد می زند: «اینجی نرفت. منو ول نکرد. اون مرد. اونا مردن بابا. زن من مرد. منم مثل تو شدم. دیگه وجود ندارم. مثل یه سایه شدم.» خان با گریه می گوید: «کاش عاقبتم هم مثل تو بشه. چون دیوونگی هم افاقه نکرد. می خوام همه چی رو فراموش کنم جز اون. دو تایی توی سرم با هم تنها باشیم.» خان نزدیک می شود و کلید را از پدرش می گیرد و در را باز می کند. رویا با دیدن خان کنارش می نشیند و دستش را روی شانه او می گذارد و خان با تعجب به او نگاه می کند.

دو ماه پیش اسرا توی ماشینش با رویا حرف می زند. رویا از دعوایش با مادرش می گوید و اسرا خان را نشان می دهد که کنار درختی در یک پارک نشسته و می گوید: «تو از درد چی می دونی؟ تو خوشحال بودن رو بلد نیستی. من نزدیک ترین دوستم رو از دست دادم. اون مردی که اونجاست شوهرشه. هر روز با خاک مزار زنش میاد اینجا می شینه. نه حرف می زنه. نه گریه می کنه. اون کسیه که واقعا درد می کشه. تو یه دختربچه ای که فقط غر می زنی.» اسرا برای خان چیزایی برای خوردن می برد و با دیدن حال او گریه اش می گیرد. رویا با چشمان پر از اشک به خان خیره شده است. از آن روز رویا هر روز در آن پارک دور از خان می نشیند و تماشایش می کند و نقاشی او را می کشد.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و چهار 144 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و دو 142 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 144 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 142

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت صد و چهل و سه آپارتمان بی‌گناهان