قسمت صد و سی و دو آپارتمان بیگناهان
آپارتمان بی گناهان 27-3
صفیه که به خاطر رفتارهای گلبن نگران شده، خیال حسیبه را می بیند که با لبخند می گوید: «تعجب نکن. باید هم همین اتفاق می افتاد. گلبن هم بالاخر فهمید نباید به هیچکس اعتماد کنه... حالا نوبت نریمانه! » اما صفیه پیش گلبن می رود و از او می خواهد تمیز کاری را برای بعد بگذارند تا کمی استراحت کند. گلبن قبول نمی کند و صفیه می گوید: «دیگه خودت نیستی گلبن. همین منو میترسونه. » گلبن به سردی می گوید: «چرا؟ مگه از وقتی مامانم مرد تو نمیخواستی من خوب شم؟ موهامو قیچی کردی و کتابامو دور ریختی. خوب شدم دیگه چی میخوای؟! » صفیه می گوید: «من خواهرمو میخوام... »
سر شام، گلبن برای همه غذا می کشد. وقتی هان می پرسد که چرا نریمان سر میز نیست، گلبن می گوید: «اون داره مجازات میشه. حق نداره بیاد سر میز. » هان با عصبانیت بلند می شود تا نریمان را صدا کند اما گلبن با قاطعیت می گوید: «بشین سرجات! » حتی حکمت هم جا میخورد و می گوید: «گلبن تو چیکار داری میکنی؟ » گلبن می گوید: «بابا تو دخالت نکن. من خواهر بزرگتره ی اونم! » صفیه به آرامی از سر میز بلند می شود و نریمان را از اتاق بیرون می آورد. گلبن به تمسخر می گوید: «میبینم که شعر و آهنگ ها اخلاق تورو حسابی عوض کرده آبجی! اگه قبلا بود دختره رو زندانی میکردی اما حالا چیشده؟! ناجی رفته تو مغزت و عوضت کرده! » صفیه زیر گریه میزند و می گوید: «خدایا من با خواهرم چیکار کردم... » و به اتاقش برمیگردد...
ناجی نامه ای برای صفیه می نویسد و همه چیز را برایش توضیح میدهد... او نامه را به سمت آپارتمان می برد که صفیه اتفاقی او را می بیند و به سمتش می رود. او که فکر میکند خیالاتی شده می گوید: «تو نیستی. تو رفتی. تو دیگه وجود نداری ناجی. » ناجی اسم صفیه را به زبان می آورد که صفیه تازه می فهمد ناجی نرفته و با عصبانیت نامه را پاره می کند و فریاد میزند: «من دیگه گول تورو نمیخورم! ناجی من مرد و موند زیر اتوبوس. دیگه نیا... »
وقتی هان به سمت تخت خواب می رود و لحاف را کنار میزند با مجسمه ی یونانی روبرو می شود و از اینجی می پرسد که قضیه چیست؟ اینجی می گوید: «تو هم همین کارو با اسرا کردی تا بره! » هان با عصبانیت می گوید: «اگه بخوام بره میرم مستقیم بهش میگم بره! » اینجی می گوید: «همین فردا صبح از دکتر وقت گرفتم باید با هم بریم. »
نصفه شب، گلبن مشغول تمیز کاری خانه است. صفیه هم با ناراحتی کنارش می نشیند و هردو شروع به تمیز کاری می کنند...
قبل از این که هان و اینجی از خانه خارج بشوند، صفیه از هان می خواهد تا او را تا یک جایی ببرد. صفیه به پل گالاتا می رود و تمام خاطراتش با ناجی و گل سری که او داده بود را داخل آب می اندازد. ناجی از دور او را می بیند و بغض می کند...
هان وارد مطب دکتر می شود. او حسابی عصبانی است اما سعی می کند خودش را کنترل کند و می گوید: «من مشکلی ندارم به اصرار همسرم اینجا اومدم. من آشغال جمع میکنم. همین. » دکتر از او می خواهد ادامه بدهد که هان با عصبانیت می گوید: «شما گوش نمیدین قضاوت میکنین! همسرم هم وقتی این موضوع رو فهمید، مثل بقیه بهم نگاه کرد! همتون اینجوری نگاه میکنین. هرکسی از ما نیست. » دکتر می پرسد: «به کی ما میگین؟ » هان توضیح میدهد: «شما تا حالا مجبور شدین با آدمی که اصلا دوستش ندارین زندگی کنین؟ تا حالا شده وقتی آدمای دور و برتون به شما میگن چقدر ساکتین و حرف نمیزنین اما شما دارین از صداهای توی مغزتون کر میشین؟ »
اسد پیش گلبن می رود تا با او صحبت کند اما گلبن به سردی می گوید: «نمیتونیم صحبت کنیم چون تو در واقع نیستی. تورو گذاشتم واحد بالایی! » اسد می پرسد: «مگه اونجا چی هست؟ » گلبن می گوید: «آشغال ها هستن! »
هان در اخر به دکتر می گوید: «آخرش همه میرن... » و زیر خنده میزند. صفیه و گلبن و نریمانی که از استرس مچ دستش را زخم کرده هم زیر خنده میزنند اما در آخر خنده شان به ناراحتی تبدیل می شود.
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و سی و سه 133 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و سی و یک 131 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 133 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 131منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و سی و دو آپارتمان بیگناهان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران