قسمت صد و بیست و هشت آپارتمان بی‌گناهان

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و بیست و هشت 128Apartemane Bi Gonahan Serial Part 128

آپارتمان بی گناهان قسمت 47

رویا که از سر و صدای مادرش به راهرو آمده، با تعجب از او می پرسد که آنجا چه می کند. مادر با عصبانیت بازوی او را می چسبد تا با خود ببرد که هان از این طرف بازوی رویا را می گیرد و می گوید: «رویا جایی نمیاد! اینجا میمونه. » مادر با عصبانیت می گوید: «تو کی هستی که اینو میگی؟! » هان می گوید: «تو کی هستی؟ » زن می گوید: «من مادرشم! » هان جواب میدهد: «نیستی! مادر بودن یعنی باید از بچه ت محافظت کنی اون وقت تو هروقت به کارت بیاد مادری میکنی؟! » رویا و اسرا به هان اشاره می زنند تا ادامه ندهد. مادر رویا که خیلی ناراحت شده، رو به رویا می گوید: «همه رو قانع کن که من یه شیطانم. ولی وقتی یه روز این مرد ترکت کرد نیا پیش من. چون مامانت دیگه نیست. » رویا می گوید: «مگه قبل این بودی؟! » زن با عصبانیت آنجا را ترک می کند.

وقتی اوکشان قضیه بحث هان و مادر رویا را به گوش ممدوح و اگه می رساند، هردو ناراحت می شوند اما اگه از این که انگار هان هم از رویا بدش نمی آید بیشتر عصبانی می شود.

هان و صفیه که وارد خانه می شوند صفیه شروع به غر زدن می کند و با عصبانیت می گوید: «تو واسه چی باید از اون دختر دفاع میکردی؟ آبرومونو بردن. ندیدی بهت گفت روانی؟! » هان می گوید: «داری همون کاری که با گلبن کردی رو با منم میکنی. پیش داوری میکنی. » صفیه می گوید: «اینا با هم همدست شدن تا گلبن پنهونی ازدواج کنه خجالتم نمیکشن. » هان می گوید: «تو چجور خواهری هستی که رفتی به گلبن پیشنهاد دادی پوشک ببنده؟! چرا خواستی ناراحتش کنی؟ » صفیه می گوید: «برای ناراحت کردنش نبود میخواستم متوچه اشتباهش بشه. من پوشک رو دادم، خوراک نخود فرنگی رو هم من سوزوندم، و به خاطر صلاح خواهرا و برادرم انقدر جرئت دارم که خودمو بد نشون بدم! » گلبن حرف های او را شنیده و با ناراحتی و بغض جلو می رود و می گوید: «واقعا تو کاری کردی خوراک نخود فرنگی بسوزه؟ ولی میدونی خانواده ی اسد از من نه از تو متنفر شدن. دلشون برام سوخت به خاطر این که همچین خواهری دارم. تو چون به فکر منی اون کارارو نکردی چون تو ذاتا آدم بدی هستی. » این حرف باعث می شود صفیه با ناراحتی بغض کند و از خانه بیرون می رود و به بایرام می سپارد تا از ناجی ماهی اش را بگیرد.

هان به خانه اسرا می رود تا حال رویا را بپرسد. وقتی از در بیرون می رود، اسرا دنبالش رفته و می گوید: «هان رویا ممکنه این چیزارو اشتباه برداشت کنه به نظرم همه چیزو به من بسپر تا حلشون کنم. » هان قبول می کند. بعد اسرا در مورد این که او این روزها با جیلان ارتباط دارد یا نه میپرسد. هان عصبانی شده و می گوید که همچین چیزی نیست.

صفیه پایین ساختمان منتظر آمدن ناجی و اوردن ماهی اش است. ناجی خودش به سمت او می رود و می گوید که گذاشته تا تومریس با ماهی سرگرم باشد. صفیه قبول می کند. ناجی از او می پرسد که چرا انقدر ناراحت است؟ صفیه می گوید که گلبن از او متنفر شده... ناجی لبخند میزند و می گوید: «یه روز وقتی بچه خودت رو داشته باشی واسه خواهرا و برادرت مادری کردن رو رها میکنی. » و آرام موهای صفیه را نوازش می کند. صفیه جا می خورد و می گوید: «دیوونه شدی؟ باید بدونی من خیلی وقته بیخیال این چیزا شدم. از من گذشته ناجی. تو خوشت میاد چیزای غیر ممکنو تو عقلم بندازی؟ » ناجی می گوید: «صفیه به من یه زندگی دوم داده شد و اینبار میخوام حق این زندگی رو ادا کنم و تنها راهش خوشبختی با توئه... » صفیه با ناراحتی می گوید: «برای همون منصرف شدی و انگشتر رو بهم ندادی؟! » ناجی می گوید: «منصرف نشدم. فقط وقتش نرسیده...» صفیه با ناراحتی پشت به او می کند که برود. ناجی بازویش را می گیرد. صفیه می گوید: «بهم دست نزن! » که ناجی با جدیت می گوید: «صفیه بدون دست زدن چطور میشه؟! مسئله انگشتر و ازدواج نیست. برای این که رویاهمونو محقق کنیم اول باید تو درمان شی. هر چیزی که فکر میکنی غیر ممکنه رو فراموش کن. »

گلبن در خانه ی بایرام می رود و با عصبانیت می گوید: «بایرام من بهت اعتماد داشتم اما تو با آبجیم دست به یکی کردی و تعقیبمون کردی! راستشو بگو چقدر واسه این پول گرفتی؟! » بایرام شرمنده و ناراحت شده و می گوید: «مرسی. الان یه خوبی بزرگ در حقم کردین. خلاصم کردین. من باور داشتم ادما خیلی خوبن. اما به لطف شما فهمیدم هرکی زورش به هرکی رسید شیطان میشه! » و در را به روی گلبن می بندد.

تومریس به پدرش می گوید که دوست ندارد صفیه امروز به افتتاحیه بیاید چون فکر می کند ناجی او را بیشتر دوست دارد و با آمدن صفیه او را ترک می کند. ناجی می گوید: «من هیچکسیو تو این دنیا بیشتر از تو دوست ندارم. اما اونم دوست دارم... بهم اعتماد کن تومریس. امروز مجبور نیستی باهاش حرف بزنی اما بد هم رفتار نکن... » تومریس به ظاهر قبول می کند.

گلبن همراه اسد به کافه رفته اند. او می گوید: «میدونستی من از بچگی تنها خیالی که داشتم ازدواج کردن و بچه دار شدن بود اسد... حالا نمیخوام چون خانواده ت منو لایق تو ندونستن، به رویام پشت کنم. » اسد به او حق میدهد اما از طرفی ناراحت می شود چون فکر می کند هان، گلبن را از ازدواج منصرف کرده.

زنگ تلفن به صدا در می آید. حکمت گوشی را برمیدارد و شروع به صحبت با جیلان می کند. وقتی هان این را می فهمد گوشی را قطع می کند و به او و صفیه می گوید هیچکس حق ندارد با جیلان هم کلام بشود. او یاد جیلان و خاطراتشان با هم می افتد و با یاداوری آن لبخند میزند و بعد به خودش می آید و می گوید: «همش دروغ بود. همه کارات دروغ بود... »

اسد با عصبانیت سراغ هان می رود و او را به خاطر این که گلبن را از ازدواج منصرف کرده سرزنش می کند و می گوید: «تو نمیتونی تو هرکاری که میخوای دخالت کنی. » هان می گوید: «حدت رو بدون! من هرکاری بخوام میکنم. » اسد می گوید: «اینجوریه؟ پس منم میرم نمایشگاه جیلان و حتی عروسیم دعوتش میکنم. » هان عصبانی می شود که اسد می گوید: «چرا بدت میاد؟ کسی که به جیلان خیانت کرد و اونو تو اتاق حبس کرد تو بودی اما چرا جیلان آدم بده شده؟ »

قرار است اسد به همراه گلبن برای افتتاحیه کتابخانه ناجی بروند. قبل از این که گلبن از خانه بیرون برود، صفیه قبل از او به سمت اسد می رود و می گوید: «خیلی سریع حرفمو بهت میزنم اسد. من ازت معذرت میخوام. از مادرت هم معذرت میخوام. اما زن داداشات نه! اونا خیلی ناراحتش کردن. » اسد می گوید: «اونا هم آدمای خوبی هستن. » صفیه می گوید: «نیستن! نه تو خوبی نه من. فقط گلبنه که خوبه. به خاطر همین هم اون باید خوشبخت شه. » گلبن حرف های او را می شنود و بغضش می گیرد. او تصمیم می گیرد هرطور شده صفیه را به کتابخانه ناجی ببرد.

گلبن به اتاق صفیه می رود و به او می گوید: «آبجی تو باید تو مهم ترین روز زندگی ناجی کنارش باشی. من نمیذارم تو ناراحتی خودت اینجا بشینی. چون اگه تو آبجیمو ناراحت کنی اون وقته که باهات دشمن میشم. » و به سمت کمد لباس ها می رود و می گوید: «امروز با لباسای مامانم نمیری. مامانمو تو کمد حبس میکنیم مثل وقتی که اون حبسمون میکرد. » و درست مثل کودکی هایشان که صفیه موهایش را شانه میزد و دست در دست به مدرسه می رفتند، موهای صفیه را مرتب می کند و بعد هم دستش را به سمت او دراز می کند تا با هم به سمت کتابخانه بروند. صفیه کمی مردد است اما لبخند میزند و دست خواهرش را می گیرد...

ناجی بی صبرانه منتظر صفیه است و وقتی بالاخره او را می بیند خوشحال می شود و آهنگی زیبا می نوازد و می خواند که همه لذت میبرند. صفیه محو تماشای او می شود و با لبخند بغض می کند. بعد هم پرنده ای درست شبیه پرنده هایی که میکشیدند را با دست خودش درست کرده را به ناجی می دهد و او را خوشحال می کند. برای لحظه ای ناجی از او دور می شود که تومریس به سمت صفیه می رود و حالش را می پرسد. صفیه با مهربانی و لبخند جواب او را می دهد و بعد می پرسد که ماهی اش را دوست داشته یا نه؟ تومریس می گوید که اصلا ماهی او را ندیده. صفیه ناراحت می شود که تومریس می گوید: «میدونستی مامانم میخواد بره کانادا؟ من میخوام با بابام بمونم! تازه بهش گفتم اگه با صفیه ازدواج کنی از پیشت میرم و اونم قبول کرد. » صفیه با شنیدن این حرف خیلی ناراحت می شود و به تنهایی آنجا را ترک می کند. ناجی وقتی متوجه نبود او می شود با ناراحتی دنبالش می رود تا پیدایش کند.

هان بعد از کلنجار با خودش به نمایشگاه عکس جیلان می رود و از پشت وقتی او را می بیند خیره می ماند. جیلان هم حس می کند که هان پشت سرش است و با لبخند و چشمان پر از اشک به سمتش برمیگردد... وقتی جیلان به او خوش امد می گوید، هان با قیافه ای عبوس می گوید: «نیومدم! میرم. » جیلان اصلا دلش نمی خواهد او برود اما وانمود می کند که مشکلی ندارد. هان می گوید: «از من دور بمون. نه زنگ بزن نه ایمیل بده و نه چیزی! ذاتا به دوست پسرت هم همینو گفتم. » جیلان که ناراحت شده می گوید: «مثل قبلنایی هنوزم فکر میکنی هرکی اطرافمه دوست پسرمه. » هان به سمت خروجی قدم برمیدارد که جیلان می گوید: «فقط تو هستی... » هان به سمتش برمیگردد و هردو لحظه ای به هم خیره می مانند که جیلان می گوید: «تو توی اون عکس رو دیوار هستی... » هان به سمت عکسی از خودش با گاری آشغالی زیر که زیر باران است می رود و با دیدن آن عصبی می شود...

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و بیست و نه 129 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و بیست و هفت 127 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 129 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 127

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت صد و بیست و هشت آپارتمان بی‌گناهان