قسمت صد و بیست و هفت آپارتمان بیگناهان
آپارتمان بی گناهان قسمت 40
حکمت را به بیمارستان می رسانند. قلب او می ایستد و پزشکان تمام تلاششان را می کنند تا با شوک او را به زندگی برگردانند. نریمان و گلبن با چشمان گریان منتظر هستند تا خبر خوشی از دکتر بگیرند. صفیه در خانه مانده و با استرس و نگرانی زیاد مشغول شستن لباس های حکمت است و پشت سر هم می گوید: «خدایا چی میشه بابام خوب بشه. قول میدم دیگه باهاش بد حرف نزنم. خدایا حالش زودتر خوب شه... »
حکمت در فاصله ای که از زندگی جدا می شود، خاطراتش از جلوی چشمانش رد می شوند. خاطراتی که هیچ وقت کنار بچه هایش نبود و به آنها بی توجهی کرد. بالاخره با تلاش دکترها حکمت به زندگی برمیگردد و دکتر به نریمان و گلبن خبر میدهد که پدرشان خطر را رفع کرده اما باید فعلا در مراقبت های ویژه باشد. گلبن با شنیدن این حرف نگرانی اش بیشتر می شود که نکند اتفاق بدتری برای پدر بیفتد و از دکتر می خواهد تا زودتر بتوانند به ملاقاتش بروند. دکتر می گوید: «پدرتون به هوش اومده اما نمیخواد شماهارو ببینه. گفته آقا ممدوح به دیدنش بره. » نریمان و گلبن از این حرف جا می خورند و ناراحت می شوند.
حکمت به ممدوح می گوید: «اگه یه بار دیگه قلبم ایستاد به دکترها بگو برم نگردونن. میخوام بمیرم نمیخوام باشم. » ممدوح می گوید: «این چه حرفیه. بچه هاتون بهتون احتیاج دارن. » حکمت می گوید: «من هیچ وقت کنارشون نبودم. هیچ وقت هیچ کاری براشون نکردم و مراقبشون نبودم. باید برم جهنم. » و گریه می کند. ممدوح هم گریه اش می گیرد و می گوید: «مردن راحته. اما به این فکر کنید که چقدر بچه هاتون قراره با رفتن شما غصه بخورن. »
رویا پیش هان می رود و هان با دیدن او دوباره کلافه و عصبی می شود. رویا می گوید: «بابات سکته قلبی کرده الان بیمارستانه. » هان بدون حرفی مات و مبهوت می ماند. رویا می گوید: «نمیخوای بری؟ » هان ناگهان فریاد میزند: «به تو چه؟! دست از سرم بردار! تو کی هستی که ولم نمیکنی؟! از اینجا برو! » رویا می گوید: «تو واقعا قلبت خشک شده. مردی. » و می رود.
اسد هم با نگرانی خودش را می رساند. گلبن در خیالاتش با گریه از اسد می خواهد در آغوشش بگیرد تا آرام بشود اما در واقعیت انقدر عصبانی و ناراحت است که وسط بیمارستان سر اسد که با نگرانی پشت سر هم حال او و بقیه را می پرسد فریاد میزند! اسد که جا خورده معذرت می خواهد. گلبن می گوید: «نمون! برو! بقیه هستن. » اسد که ناراحت شده می گوید: «من جایی نمیرم. باید اینجا پیش تو بمونم. » و به آنیل زنگ میزند تا به هان بگوید که زودتر خودش را برساند. هان نگران پدرش است اما خودش با اسد صحبت نمی کند و اسد که این را فهمیده اسم بیمارستان را به آنیل می گوید تا شاید هان خودش را برساند.
صفیه نگران پدرش است که تلفن زنگ میخورد. با برداشتن گوشی، ناجی اسمش صفیه را می آورد. صفیه جا خورده و بغض می کند. ناجی حال او را می پرسد. صفیه نمی خواهد او را در ان وضعیت ناراحت کند و برای همین فقط می گوید که همه چیز خوب است... ناجی به او می گوید که دلش خیلی برایش تنگ شده... صفیه به زور جلوی گریه اش را می گیرد. همان موقع زنگ در به صدا درمی آید و صفیه که نگران است خبر بدی باشد با نگرانی در را باز می کند. اسرا و بایرام آمده اند تا کنار او باشند که تنها نماند. اسرا همانجا جلوی در صندلی ای می گذارد و می نشیند و تا صفیه احساس تنهایی نکند. صفیه می گوید: «چرا با زنی که انقدر ازش بدت میاد خوبی؟ » اسرا گریه اش می گیرد و می گوید: «چون اینجی اینو ازم میخواست که کنار خانواده ی شوهرش باشم... »
هان به سمت بیمارستان می رود. رویا او را می بیند و می فهمد که هان دلش نمی خواهد کسی از بودنش بو ببرد اما می خواهد پدرش را ببیند و برای همین هم سراغ نریمان و گلبن می رود تا سرشان را گرم کند. هان به اتاق حکمت که خواب است می رود و رو به او می گوید: «بابا میدونم الان خوشحالی که میری پیش پسرت و زنت.. بالاخره بهشون میرسی... حداقل اونجا امید هست. اینجا جهنمه... » و با بغض می گوید: «اگه اونجا اینجی رو دیدی بهش بگو حالم خوبه... بگو خودشو رها نکرده و تحمل میکنه... یه دروغی بگو که ناراحت نشه... بابا ازت به خاطر همه چیز ممنونم. میخوام بدونی تو آدم خوبی هستی. بابا اگه خواهرهامو به من امانت میدی و میری این کارو نکن. چون ناراحت میشی. چون من نمیتونم. کسی نمونده که اونارو جمع و جور کنه. اگه تو هم بری دیگه نمیتونن سرپا بشن. منم نمیتونم کمکشون کنم. برای همین اگه ممکنه، یکم بیشتر بمون. فقط یه چیز ازت میخوام. این که نمیری بابا...» و از اتاق خارج می شود. حکمت که تمام حرف های او را شنیده، چشمانش را بعد از رفتنش باز می کند.
در راهروی بیمارستان گلبن و نریمان هان را می بینند و با خوشحالی به سمتش می روند. اما هان می گوید: «من اینجا نمیمونم. میرم. » نریمان خیلی عصبانی و ناراحت می شود اما گلبن با دلسوزی می گوید: «میدونم براش سخته... یکم به زمان احتیاج داره تا برگرده. »
گلبن با ذوق به ملاقات پدر می رود اما حکمت از او می خواهد اسد را خبر کند. گلبن با ناراحتی قبول می کند. حکمت از اسد می خواهد منتظر نماند و با گلبن ازدواج کند چون معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد و می خواهد کسی بالای سر دخترهایش باشد. اسد قبول می کند.
بعد از ملاقات اسد، گلبن به او می گوید: «چیزی که حدس میزنم رو بهت گفت آره؟ جدی نگیرش. » اسد فقط می گوید: «باشه. » گلبن جا می خورد و می گوید: «نمیخوام ناراحت شی اما میدونی که در شرایطی نیستم به ازدواج فکر کنم. » اسد می گوید: «ناراحت نیستم. تو راحت باش. » گلبن به زور جلوی گریه اش را می گیرد. اسد می گوید: «همچین اسدی رو میخوای واقعا؟ این اسد رو میتونی دوست داشته باشی؟ یادته بهم گفته بودی منو به خاطر قلب مهربونم دوست داری؟ میخواستم وقتی ناراحتی من کنارت باشم گلبن. منو از خودت دور نکن. اگه بخوای دوست میمونیم اما تو لیست تماس های ضروریت باید اسم من باشه تا زود خودمو برسونم. همینقدر واسه من بسه... » گلبن گریه اش می گیرد و می گوید: «مرسی اسد. حق داشتم دوستت داشته باشم. امروز بیشتر به این پی بردم. » و می رود.
هان شب را به شرکت رفته و تمام مدت به پدرش فکر کرده و همانجا خوابش برده. صبح اسد او را می بیند و بیدارش می کند. قبل از رفتن هان، اسد کلافه می گوید: «گلبن تنها کسیه که فکر میکنه برمیگردی. هنوزم منتظرته. امیدش قطع نشده. » هان می گوید: «تو که خوب میدونی گلبن خیالبافه! » و می رود!
هان برای خودش و انیل کاروان خریده و در پارک گذاشته تا به خانه هم نزدیک باشد.
اسرا بین طراحی های رویا طرح اینجی را می بیند و کنجکاو می شود تا باقی اش را هم تماشا کند که اینجی با عجله و دستپاچگی تخته طراحی اش را از او می گیرد. اسرا با تردید به او خیره میشود که همان موقع صفیه در خانه را می زند و برای تشکر از اسرا که دیشب را کنار او بود، شیشه ی ترشی ای به او میدهد.
وقتی گلبن به خانه می رود تا کمی استراحت کند و وسایل پدرش را هم به بیمارستان ببرد، موقع خارج شدن در راه پله عروسکی می بیند و فکر می کند کار اسد است که انیل پیدایش می شود. گلبن با دیدن او لبخند میزند و می گوید: «خوب شد دیدمت. میخواستم ازت تشکر کنم که همیشه پیش داداشمی و به درد دلاش گوش میدی. » انیل لبخند میزند و اهنگی برای گلبن می خواند و می گوید: «اینارو تو پارتی هامون میخونیم! » گلبن با شنیدن اسم پارتی جا می خورد. آنیل برای این که حرفش را جمع کند می گوید: «ما کاروان گرفتیم! هان خیلی ازتون دور نیست! همین پارک بغله! » گلبن با شنیدن این حرف خیلی خوشحال می شود.
اسرا سراغ گلبن می رود تا با او صحبت کند که با اسد آشتی کند. گلبن که گریه اش گرفته می گوید: «من نمیتونم به اسد فکر کنم وقتی خانواده م تو همچین وضعیتن. نمیخوام فقط به خوشبختی خودم فکر کنم. » اسد که کمی ان طرف تر است حرف های او می شنود و غصه می خورد.
هان و آنیل در حال بازی شطرنج هستند که رویا آنها را پیدا می کند و بالاسرشان می رود و با هان شرط می بندد که اگر برنده شد، هان باید با او خوب رفتار کند. هان هم به شرط این که اگر برنده شد رویا باید شرش را کم کند قبول می کند.
حکمت به نریمان و گلبن می گوید که می خواهد به خانه برگردد چون دلش گرفته و نمی خواهد در بیمارستان بماند. نریمان با این حرف موافق نیست و گلبن هم نمیداند باید به حرف پدر گوش بدهد یا نه و فکری به سرش میزند و می گوید: «اگه مثل قبل شیم و هان برگرده، همه چیز درست میشه. » نریمان کلافه می گوید: «آبجی دیگه بسه! وقتی ما اینجاییم میدونی داداشم کجاست؟ کنار استخر پارتی میگیره و خوش میگذرونه! »
رویا هان را می برد و هان مجبور می شود شرط او را قبول کند و به همین خاطر عصبانی است. رویا می گوید: «یه شرط دیگه هم بذاریم. من میخوام صدای قهقهه ی تورو بشنوم. » هان هم قبول می کند تا با خیره شدن به هم کسی که اول زیر خنده بزند بازنده بشود. ناگهان رویا نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و با صدای بلند می خندد و میان خنده هایش می گوید: «وقتی تصور کردم داری بریک دنس میکنی نتونستم جلو خنده مو بگیرم! » هان که تا آن موقع جدی بوده از تصور او خنده اش می گیرد. آنیل به سمت تخته طرح های رویا می رود و طراحی هایی از هان در همه حالات می بیند که ناگهان چشمش به گلبن می افتد! گلبن ناباورانه به هان خیره می شود و می گوید: «پس فقط دردت ما بودیم؟ اینجا حالت خوبه و با بقیه میگی و میخندی اما سمت ما نمیای؟! خوب شد با چشمام دیدم چون باور نمیکردم. » هان که فکر کرده حتما بلایی سر پدر امده که گلبن تا آنجا آمده می پرسد: «چیزی شده؟ » گلبن فریاد میزند: «هیچی نشده! چون تو نیومدی هیچی نشده. آبجیم چون تو نیستی آبارو تمیز نمیبینه. نریمان از دانشگاه قبول شده اما خوشحال نیست. بابا میخواد خونه برگرده اما میترسیم... من نمیتونم به اسد برسم. » هان کلافه می گوید: «وقتی ناجی برگرده آبجیم حالش خوب میشه. بابام هم تو بیمارستان بمونه. تو هم با اسد زندگی خودتو تشکیل بده تموم شه بره. » گلبن با عصبانیت می گوید: «تموم شه بره؟! تموم شد رفت! نیا! هیچ وقت نیا! »
صبح که ممدوح بالای مزار اینجی می رود. هان را می بیند که انجا خوابش برده و دلش برای او می سوزد. هان با دیدن گل های یاسمنی که ممدوح آورده می گوید: «من تمام شب رو دنبال یاسمن گشتم اما نبود. از کجا آوردین؟ بهم گفتن نیست. همه گلخونه ها رفتم اما نبود. » ممدوح برای حال او اشک می ریزد و هان هم گریه می کند و می گوید: «شما چجوری بدون اون تونستین دووم بیارین؟ چرا من نمیتونم؟ » ممدوح او را در آغوش میگیرد...
گلبن دفترچه خاطرات قدیمی اش را که اسد اصرار کرده بود ببیند به دست او میدهد. اسد با نگاه کردن به صفحات آن و عشقی که تمام این سال ها گلبن به خاطر او داخل این صفحات جا داده، بغض می کند و از گلبن می خواهد تا دفتر دست او بماند که بداند روزی کسی انقدر دوستش داشته... گلبن می گوید: «اسد بهتر نیست به عنوان آخرین عکس تو این دفتر با هم عکس بگیریم؟ چون این حق منه. » اسد می گوید: «چه عکسی؟ » گلبن می گوید: «عکس عروسی دوتامون. اگه هنوز بیخیال نشدی با من ازدواج میکنی؟ » اسد با خوشحالی بله را می دهد و می خواهد گلبن را در آغوش بگیرد. گلبن فورا دستکش و لباس مخصوص را به او میدهد تا بدون کثیف شدن همدیگر را در اغوش بگیرند... رویا از بالای پشت بام روبرویی به آن دو خیره می شود و برایشان ذوق می کند. همان موقع انیل از پشت سر از راه می رسد و رویا با دیدنش جا می خورد...
حکمت مرخص شده و صفیه برایش صبحانه آماده می کند. ناگهان صدای کلارینت به گوش میرسد و صفیه که فکر می کند ناجی است با هیجان به سمت پنجره می رود که می بیند صدا از کوچه می آید و ناراحت می شود. همان موقع حکمت صدایش بلند می شود و می گوید: «صفیه صبحانه چیشد؟ هان گرسنه ست. » صفیه و گلبن فکر می کنند حکمت دوباره عقلش را از دست داده که هان جلو می آید. هردو جا می خورند و بعد خانوادگی دور میز صبحانه می نشینند. صفیه به آرامی رو به هان می گوید: «خوش اومدی داداش. » هان لبخند میزند...
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و بیست و هشت 128 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و بیست و شش 126 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 128 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 126منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت صد و بیست و هفت آپارتمان بیگناهان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران