قسمت شصت آپارتمان بیگناهان
آپارتمان بی گناهان 18-2
هالوک وقتی از پنجره بیرون را نگاه می کند، هان را می بیند که به اتاق اینجی خیره شده. او چشم اگه را دور می بیند و به ممدوح می گوید: «فکر میکنی من برا بچه هام خطرناکم اما خطر اصلی اون پسره ت که اینجی رو بهش سپردی! » ممدوح بی حوصله و کلافه نگاهی به او می اندازد تا ساکت بشود.
هان سراغ ناجی می رود و با عصبانیت می گوید: «تو چی میخوای؟! بهترین کاری که تو عمرم کردم این بود که نامه خداحافظی رو بهت دادم! فکر میکردم تو حالش رو خوب میکنی اما بعد از سالها برگشتی و حالشو بدتر کردی! » ناجی به آرامی می گوید: «با اون نامه هیچ وقت باعث نشدین ما از هم متنفر بشین فقط منو ناامید کردین... تو به خاطر خواهرت نیومدی. به خاطر خودت اومدی. چون از خودت عصبانی هستی! برای این که همون اشتباهی رو کردی که من کردم. تو دو راهی موندی و الان داری میری سمت راه اشتباه. چون یکی راه شجاعت میخواد... » هان وقتی از اتاق او خارج می شود بهت زده دوباره به اتاق اینجی خیره می شود. همان موقع اگه از راه می رسد و از هان می خواهد راهش را بکشد و برود. نریمان هم جلو می رود و هان که حال خوبی ندارد بازوی اگه را می گیرد و از او می خواهد از اینجی خبری به او بدهد. اگه فورا به اینجی زنگ میزند و هان جلو می رود تا گوشی را از او بگیرد اما اگه عقب می کشد. هان می پرسد: «فقط میخوام بدونم کجا رفته! » نریمان به زور هان را از اگه دور می کند.
اگه به سمت نریمان می رود اما نریمان به خاطر رفتار او با برادرش خیلی دلخور است. نریمان می گوید: «آبجیت ترسید و فرار کرد چون نخواست با ما تو یه خونه زندگی کنه. ما انقدر ترسناکیم؟! » اگه که جا خورده می گوید: «خواسته تو اون خونه با خواهرت زندگی کنه؟! حواهرت نرمال نیست.» نریمان بیشتر ناراحت می شود و می گوید: «حداقل با باجگیری سعی نمیکنه از مردم پول تیغ بزنه! » اگه از حرف او ناراحت می شود و نریمان تازه می فهمد حرف خوبی نزده.
در خانه به صدا در می آید. وقتی گلبن در را باز می کند با ناجی روبرو می شود. صفیه از دیدن ناجی با عصبانیت در را به رویش می بندد. ناجی همانجا روی پله ها می نشیند و از پشت در می گوید: «بعد از تو بابام مرد. دوتاتون با هم رفتین و من تنها موندم. تا شش ماه اومدم زیر این پنجره واسادم چون تنها امیدم این بود صورتت رو ببینم.. تا این که نامه رو دستم دادن. میدونی تو نامه چی نوشته شده بود؟ این که تنها شانست برای در رفتن از این خونه درس خوندن بود که اونو هم من از دستت گرفتم. این که من زندگیتون نابود کردم... من شب ها پیش بابام گریه کردم و از تو براش گفتم... بابام برای نجات پسرش تلاش کرد. حتی وقتی طاقت حرف زدن نداشت بهم فهموند نباید ازت دست بکشم.. » ناجی بلند میشود و می گوید: «درو باز کن صحبت کنیم وگرنه تا در باز نشه همینجا منتظر میمونم. » گلبن که دلش به رحم آمده، در را باز می کند و صفیه را بیرون میفرستد و در را می بندد.
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت شصت و یک 61 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت پنجاه و نه 59 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 61 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 59منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت شصت آپارتمان بیگناهان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران