قسمت چهل و هفت آپارتمان بیگناهان
آپارتمان بی گناهان 14-1
هان یقه ی ناجی را می چسبد و با خشم عکس را نشان او می دهد و می گوید: «این چیه؟ تو چی میدونی؟ » ناجی لبخند میزند و می گوید: «پس جز آشغالا، بین وسایل آدما هم میگردی! » هان که عصبانیتش بیشتر شده می پرسد: «اینو تو گذاشتی مگه نه؟ تو کی هستی؟ » ناجی می گوید: «هنوزم نفهمیدی نه؟ من شبیه اون معلم هایی که تو بهشون عادت داری نیستم! نمیتونی منو بترسونی. » هان جا می خورد و عقب می کشد. به یاد معلم ملک می افتد که به خاطر او و رفتارهای غیر عادی اش مدرسه را برای همیشه ترک کرده بود... از ان طرف اینجی با ممدوح بحث می کند و می گوید که حق ندارد به شغل راننده تاکسی ادامه بدهد که در کوچه به هان و ناجی برمی خورند. ناجی به اینجی شب بخیر می گوید و به سمت هتل می رود.
صفیه وقتی می بیند گلبن از پنجره به اتاق ناجی خیره شده با عصبانیت فریاد میزند و او را به خودش می آورد. گلبن هم با عصبانیت می گوید: «آبجی تو نگاه کردنی من چیزی میگم؟ خودتم هربار زل زدی بیرون! » هان از راه می رسد و صفیه از این که این وقت شب خانه آمده عصبانی شده و می گوید: «دوباره با اون دختره بودی اره؟ » هان می گوید: «آره با اینجی بودم! » صفیه می گوید: «دیگه حتی دروغم نمیگه! » هان با منظور می گوید: «راستگویی چیز خوبیه مگه نه آبجی؟! آدم باید با خانواده ش روراست باشه! » صفیه که از حرف های او جا خورده، به یاد عکسی که از دستش در راهرو افتاده بود می افتد و همان شب به راهرو می رود و آنجا را می گردد اما وقتی می بیند خبری از عکس نیست در دل با استرس می گوید: «خدایا هان برش نداشته باشه! »
وقتی صبح بایرام به در خانه می آید، گلبن فرصت را مناسب می بیند تا در مورد ناجی از او سوال بپرسد. بایرام که از او خوشش می آید کمی ناراحت می شود. اما گلبن زیاد به او و احساساتش توجه ندارد! او تصمیم گرفته برای تشکر از ناجی که جانش را نجات داده، تشکر کند.
صبح در راهرو، اگه به هان برمی خورد و با عصبانیت و دلخوری به او می گوید: «به خاطر تو پدربزرگم مجبوره شب ها کار کنه. دیروز با اون سنش با چشم کبود شده برگشت معلوم نیست فردا پس فردا چه اتفاقی بیفته! همش تقصیر توئه. »
گلبن چیزهایی مربوط به اسد را که خودش درست کرده بود داخل کیسه زباله می اندازد تا به طبقه بالا ببرد. آنجا با کیسه ای پر از نامه روبرو میشود. ناگهان صفیه از راه می رسد و با دیدن نامه ها، به گلبن می گوید که آنها مال مادرشان است و او را به خانه می فرستد. بعد هم خودش با بغض به یاد روزهای جوانی اش می افتد.
اسرا با جنید دعوا می کند. جنید به او می گوید: «من از اولشم بهت گفته بودم رابطه نمیخوام پس این حرفا چیه؟! » اسرا می گوید: «فکر میکردم صبر کنم یه چیزی تو من برای دوست داشتن پیدا میکنی. »
اینجی برای پرداخت بدهی شان تصمیم دارد ماشینش را بفروشد. همان موقع متوجه می شود اسرا به شدت گریه می کند و به سمتش می رود. اسرا بالاخره به حرف می آید و می گوید: «اینجی پنج ساله منتظرم دستمو بگیره.. یه مسواک چیه ها؟ حتی نمیذاره تو خونش مسواکم باشه. مسواکمو هربار میندازه تو کشوی مسواک بقیه زنا! یه بار تو اومدی گفتی عاشق شدی میخواین ازدواج کنین... ازدواج چیه؟ من حتی ذره ای تو قلب اون طرف نتونستم جا بگیرم... پنج سال خیلی زیاده اینجی. » اینجی دلش به حال دوستش میسوزد و او را در آغوش می گیرد.
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت چهل و هشت 48 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت چهل و شش 46 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 48 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 46منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهل و هفت آپارتمان بیگناهان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران