قسمت بیست و هشت آپارتمان بی‌گناهان

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت بیست و هشت 28Apartemane Bi Gonahan Serial Part 28

آپارتمان بی گناهان 8-3

در فاصله ای که هان و نریمان و گلبن سر مزار مادرشان هستند، صفیه هم در خانه برای او دعا می کند.

وقتی اسرا به دیدن اسد می رود، اسد با ناراحتی می گوید: «بدو بدو اومدی! در عجبم اگه حرفی از هان نمیزدم باز میومدی؟! چون ازت خوشم میومد فکر کردی من احمقم! » اسرا قبول می کند و می گوید: «معذرت میخوام. اما من به خاطر رابطه و هان و اینجی بیشتر از این شکراب نشه این کارو کردم... »

وقتی هان دخترها را به خانه می رساند صفیه می پرسد: «خوب دعا کردین؟ روح مامانم خوشحال شه. مزارش تمیز بود؟ » و از گلبن می پرسد چیزی که خواسته بود را برایش آورده یا نه؟ گلبن هم تکه سنگی که روی مزار مادرش بود را به او می دهد. صفیه تکه سنگ را از او می گیرد و داخل جعبه ای را که با تکه سنگ های مزار مادرش برای خودش درست کرده تا با آن عزاداری کند می گذارد و با بغض می گوید: «مامان منو ببخش که باز نتونستم بیام... »

هان، اینجی را برای یک سورپرایز دیگر آماده می کند. او را سوار ماشین می کند و جایی دور از شهر می برد و جا سوئیچی سرباز گلوله ای را بیرون می آورد و خانه ای که مقابلشان هست را نشان می دهد و می گوید: «اینم خونه دوتاییمون. » اینجی جا می خورد و هان می گوید: «خوشت نیومد؟ » اینجی می گوید: «خیلی قشنگه. اما من بهت گفته بودم تو کدوم محله خونه میخوام و گفته بودم دوست دارم دوتایی با هم در موردش تصمیم بگیریم. در ضمن چرا انقدر از شهر دوره؟! » هان می گوید: «گفته بودی زندگی تو طبیعت رو دوست داری اینجی... اینجا جاییه که تو هروقت خسته شدی و خواستی استراحت کنی بیای...اما انگار زیاد خوشت نیومده... » و اضافه می کند: «وقتی من انقدر برای خوشحال کردنت تلاش کردم تو سعی داشتی اسرا را جاسوس بفرستی تا از زیر زبون اسد حرف بکشه! گفته بودی دیگه بهم اعتماد داشته باشیم. اینه اعتمادت به من؟! » اینجی خجالت زده می گوید: «وقتی یه چیزی ازت میپرسم اولین جوابایی که میدی همیشه دروغ در میاد... راه دیگه ای نداشتم. حس میکنم به اندازه ی کافی باهام روراست نیستی. » هان کلافه می گوید: «انتظار نداشتم ازدواجمون اینطوری باشه... » اینجی می گوید: «ناامید شدی؟ به خاطر همین انگشترتو نمیندازی نه؟ » هان جوابی برای او ندارد و از خانه بیرون می رود. بعد هم می گوید: «راز نیست. انگشتر رو ننداختم چون امروز با بچه ها رفته بودم سر خاک مادرم چون سالگرد مرگشه. » اینجی جا می خورد و معذرت می خواهد. هان که میداند دیر یا زود ممدوح خبر این که هان شهریه اگه را داده به او خبر می دهد، می گوید: «من یه چیز دیگه رم ازت پنهون کردم که اگه بدونی ممکنه ازم متنفر بشی. » همان موقع اگه با عصبانیت به اینجی زنگ میزند و همه چیز را به او می گوید. اینجی با عصبانیت به هان می گوید: «چطور میتونی انقدر بی فکر عمل کنی؟ فکر میکنی اینا خوبیه اما بدون این که به من خبر بدی یه کارایی میکنی و منو تو عمل انجام شده قرار میدی! » هان با عصبانیت می گوید: «از رفتنت خیلی میترسم. اما من از رفتن نمیترسم. روحم پیره. نمیتونم همش پشت سرت بدوئم. » اینجی می گوید: «سعی داری چی بگی؟ منو با ترک کردن تهدید میکنی؟! »و بعد می گوید: «تنها چیزی که ازت میخوام صداقته اما داری به خاطر این منو تنبیه میکنی! »

صفیه و گلبن حلوا را اماده می کنند و صفیه موقع تقسیم کردن آن مدام می گوید: «کاش به اندازه باشه روح مادرم در آرامش باشه و خوشحال شه. » اما پیاله کم می آورد و با ناراحتی می گوید: «مامانم بهم افتخار نمیکنه روحش در عذابه. من چیکار کنم؟ » گلبن ناراحتی او را که می بیند می گوید: «بقیه شو نگه دار واسه خودمون. بابا اینا هم میخوان دیگه مگه نه؟ » صفیه خوشحال می شود و قبول می کند.

موقع برگشت هان به اینجی می گوید که قضیه مدرسه را حل می کند چون به هر حال او هم از خانواده محسوب می شود و باید همه را به این قضیه عادت بدهند...

هان و اینجی دست در دست به محله می رسند که اگه با دیدنشان جلو می رود و می گوید: «تو کی هستی که به خودت جرئت دادی شهریه مدرسه مو بدی؟ » هان می گوید: « من غریبه نیستم شوهر خواهرتم. » اگه می گوید: «شاید شوهر خواهرم باشی اما واسه من غریبه ای! خواهرمم زیاد خوشحال نیست زیاد مطمئن به این ازدواج نیست و مطمئن باش به زودی ازت جدا میشه! » اینجی به او تذکر می دهد و اگه را با خود به خانه می برد!

صفیه همراه بایرام می رود تا حلواها را در ساختمان پخش کند جز خانه ی ممدوح. در راهرو بایرام به اینجی برمی خورد و از او می خواهد یک پیاله هم او بردارد که صفیه با عصبانیت می گوید: «چیکار کردی؟! این حلوا رو به کسایی میدم که میدونم با دل پاکشون برای مادرم فاتحه میخونن! نه این که برسه دست بدشگون ها! » اینجی حلوا را برمی گرداند و صفیه می گوید: «آفرین حد خودت رو بدون! اینجوری نه ما ناراحت میشیم نه تو! » اینجی می گوید: «از کجا مطمئنید من ناراحت میشم؟ به نظرم انقدرم مطمئن نباشین! » صفیه با لبخند می گوید: «اگه قرار باشه از دو طرف یکی ناراحت بشه اون تو خواهی بود! اگه میخوای برو از هان بپرس که کیو ترجیح میده! »

در خانه ی ممدوح زده می شود و با باز کردن در، هان جعبه ای در دست وارد می شود. ممدوح به خیال این که هان آمده تا در مورد شهریه ای که پرداخت کرده صحبت کند او را راه می دهد. اما هان لبخند میزند و می گوید: «به امر خدا و سنت پیامبر اینجی رو واسه خودم خواستگاری میکنم. » اینجی خشکش می زند و به او خیره می شود. ممدوح و اگه با عصبانیت به هان چشم می دوزند!

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت بیست و نه 29 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت بیست و هفت 27 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 29 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 27

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت بیست و هشت آپارتمان بی‌گناهان