قسمت ده آپارتمان بیگناهان
آپارتمان بی گناهان 55-1
هان روی زمین افتاده و صفیه و بقیه با نگرانی به سمتش می روند. هان با ناراحتی می گوید: «آبجی ببخشید نتونستم خودمو برسونم. » جیلان و نریمان کمک هان می کنند و او را به بیمارستان می برند. ناجی هم بدون حرفی با تومریس از خانه خارج می شود و به اصرار ممدوح پیش او می مانند.
شب صفیه به قاب عکس خالی مادرش خیره می شود و تصمیم می گیرد آن را دوباره سر جایش برگرداند. حکمت می گوید: «این کارو نمیکنی صفیه! اون پسر به خاطر تو خیلی کارا کرد. ناامیدش نکن. » صفیه می گوید: «ندیدی چطور برق امید تو چشماش رو خاموش کردم؟ » حکمت می گوید: «منم وقت زیادی ندارم. مال منم به زودی خاموش میشه. نذار آرزو به دل بمونم. »
ناجی تومریس را می خواباند و بعد ممدوح کنار او می نشیند. ممدوح می گوید: «نگران نباش. هان که خوب شه از جایی که مونده بودین ادامه میدین. » ناجی ناامیدانه می گوید: «ما الان خیلی عقبتر از چیزی که بودیم هستیم. الان صفیه قاب عکس مادرش رو برگردونده و داره ازش عذرخواهی میکنه. لباس عروسیش رو هم قراره بندازه دور... » ممدوح می گوید: «اتفاق بود.. اما اینو بدون قبل این که تو بیای، صفیه حتی بهمون صبح بخیر نمیگفت...خودش رو از هرچیز قشنگ ممنوع کرده بود. الان جنگ با خودش تموم شده و به لطف تو صفیه تونست برای کارایی که هیچ وقت فکرشو نمیکرد، قدم برداره. ازش ناامید نشو. »
گلبن با بغض سر روی شانه ی اسد می گذارد و می گوید: «خیلی بد شد اسد. حرفی که همیشه مامانم به خواهرم میزد بالاخره اتفاق افتاد... همیشه بهش میگفت تو بهترین روز زندگیت قراره غم رو تجربه کنی... »
وقتی هان همراه نریمان صبح زود به آپارتمان می رسند، رویا با نگرانی منتظر هان است... هان به رویا می گوید: «ازت میخوام دیگه سمت آشغالدونی نری رویا! نپرس چرا! من نمیخوام توی دردسر بیفتی عذاب وجدان تو هم همراهم باشه! »
هان آرام به اتاقش می رود و صفیه هم کنارش می نشیند. هان دوباره به خاطر این که باعث شده عقد بهم بخورد، معذرت می خواهد و قول میدهد تا همه چیز را جبران کند اما صفیه می گوید: «نمیشه دیگه هان... لباس عروسیمم میدم به یکی که نیاز داره. » هان می گوید: «اگه این کارو کنی، من هیچ وقت نمیتونم خودمو ببخشم آبجی. »
صفیه به خانه ممدوح می رود و دو قدم برمیدارد و ناجی را که روی مبل خوابیده صدا می کند و می گوید: «میشه بیای حرف بزنیم؟ » ناجی که حتی دیگر به او نگاه نمی کند می گوید: «حال بلند شدن از جام رو ندارم تو بیا! » صفیه می گوید: «میدونی که نمیتونم ناجی... نمیدونم بار چندمه ناراحتت کردم اما خیلی متاسفم. » و به خانه برمیگردد و با عصبانیت به میز عقد و کبوترهای کاغذی که از سقف آویزان کرده اند می خندد و همه شان را مسخره می کند!
هان پیش ناجی می رود و می گوید: «بهم فرصت جبران بده. » ناجی می گوید: «همه این تصادف و اینا دروغ بود آره؟ عمدا این کارو کردی؟ » هان می گوید که اینطور نیست و فقط از ناجی می خواهد تا بتواند همه چیز را تلافی کند.
صفیه در اتاق به تابلوی مادرش خیره می شود و یاد لحظه ی مرگ او می افتد. حسیبه دست صفیه را در دست گرفته و می گوید: «خیلی پشیمونم صفیه... میدونی چرا بیشتر از همه تورو اذیت کردم؟ چون از همه بیشتر شبیه من بودی و من زورم به خودم نمیرسید... وقتی بمیرم همه منو فراموش میکنن. بهم قول بده هیچ وقت فراموشم نکنی. اگه بکنی، از عمر خواهرا و برادرت کم بشه! من اون دنیام ولت نمیکنم! » صفیه از شنیدن حرف های مادرش می ترسد اما این بار رو به تابلوی او می گوید: «من هیچ وقت شبیه تو نمیشم چون کسایی رو دارم که دوستم دارن. »
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت یازده 11 قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت نه 9 Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 11 Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part 9منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت ده آپارتمان بیگناهان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران