قسمت هشت بیگناه
تصاویر با خاطرات شروع میشود. پدری که آمده دخترش را که به دنیا آمده ببیند.
فکرش رو میکردی دختر باشه؟ پسری دم در ایستاده. مرد، جوانیِ استاد است. پسربچه بهمن و مادر، ابریشم. دختری که به دنیا آمده کیست؟ فروغ.
به امروز میآییم. بهمن در تاکسی است و منیر میپرسد چرا هر وقت خانه منیریه میآییم به هم میریزی؟ جواب این است که هر بار فکر میکنم برای به دست آمدن میآیم اما مثل همیشه در حال از دست دادنم.
در شرکت، استاد مشغول زدن مخِ مهتاب است اما جواب درستی نمیگیرد و برای بار چندم، مهتاب حال او را میگیرد. بیرون که رفته و سوار تاکسی میشود، استاد فرشباف او را دید میزند. تاکسی همان تاکسی بهمن است.
بهمن عصبانی است و اینکه فرشباف گفته بوده رابطه باید قیچی بشود و اینها که میخواسته به فروغ گفته شود را میگوید و اینکه مادر مهتاب او را نابود کرده و فروغ داغون شده و رفته را به او خبر میدهد.
بهمن میگوید میخواهد انتقام رابطه ما را بگیرد.
مهتاب که خودش علاقهمند به بهمن است میگوید خودم با فروغ حرف میزنم و همه چیز را میگویم. داستان پسری بیست و چند ساله که به زور فرستادنش غربت. بعد چون به عشق اولش نتونست برسه بدش نیومد که رل یک معشوقه رو بازی کنه. میگم پیش کسی دیگر زندگی میکرد ولی فکر و دلش جای دیگری بود. میگم شبها بیخوابی به سرش میزد. میگفت از اضطراب کارم است اما میرفت در تاریکی و به تنها عکسی که از ایران آورده بود نگاه میکرد. میگم حواسش خیلی جمع بود که اسم کسی که پیشش زندگی میکند را اشتباه صدا نزند.
وقتی پیاده میشود و بعد که بهمن به سراغ هتل میرود میبینیم که فرشباف او را تعقیبب میکرده است.
مهتاب وارد خانه قدیمیاش میشود. از ناهید میپرسد با بهمن چرا این کار را کردی؟ناهید میگوید از خط قرمز من رد شد. مهتاب میگوید آن هم خط قرمز اوست نباید این کار را میکردی.
فروغ به خانه میآید. جانا از او میپرسد صبح با چه کسی در خیابان حرف میزدی؟ فروغ میگوید مگر من از تو میپرسم با کی حرف میزنی کجا میروی؟ رفتم قدم بزنم. دوست هم ندارم به کسی جواب پس بدهم.
فرشباف به ابریشم خبر میدهد که بهمن برگشته است. میگوید ۱۰ روزی میشود که برگشته ولی نگفته. روزی که به من زنگ زد و پرسید میتواند برگردم یا نه ایران بوده است. ابریشم میگوید باید برویم سراغش و کسی را جز ما ندارد. فرشباف میگوید روزهای خوبی در انتظارمان نیست.
دوباره به عقب میرویم. فرشباف در حال دوچرخه سواری است که نخِ فرشی به رنگ قرمز به یک بوته بسته شده است. دنبالش میرود و به ابریشم میرسد.
در یک خانه روستایی مشغول بارزدن قالیچههاست و ابریشم، بافنده فرش. در صحنه بعدی در بازار است که اتفاقی میافتد و کسی فرار میکند که قالیچهای دزدیده است. دنبال او میدود و میگیرد. پاسبان خبر میکنند.
دوستش در راه میگوید که عاشق ابریشم است و میخواهد او را خواستگاری کند. عروسی سر میگیرد و در نهایت رشید فرشباف راهی تهران میشود.
به زمان حال باز میگردیم:
جانا و منفرد در کافهای نشستهاند. جانا خبر میدهد که طوری به سهراب گفته که رابطه آنها را بداند. منفرد میگوید بیخیال شد؟ جانا میگوید دخالت نکن. اگر قرار است با منفرد نباشم خودم باید به این نتیجه برسم.
کیانا با پسری نشستهاند منتظر کاسکت، که برایش نوشیدنی سرو میشود. میگوید آلئوورا است. کمی هم الکل دارد. منتظر پیتزا هم هستند.
زنگ در را میزنند. پیتزا هم رسیده. کیانا عصبانی میشود میگوید میخواهم بروم. دعوایشان میشود.
پسر که پایین میرود تا پیتزا را بگیرد، یک نفر با کلاه کاسکت میزند او را میاندازد. کیانا فرار میکند.
دوستِ مادر سارینا آمده است. پدرش میگوید سینا اجازه گرفته رفته جایی و زود هم بر میگردد. سارینا میگوید اگر با کیانا نیست پس رفته پیادهروی؟و طعنه میزند زود بر میگردد.
دوستِ مادر سارینا میگوید بیا بازی کنیم. سارینا از او عکس میگیرد. از روی عکس چیزهایی درباره او میفهمد. میگوید میخواهم حدس بزنم که شما دکتر صندوقچی هستی که با گوگل ایمیج آشنایی نداری.
بهمن مردانی در هتل است که به او زنگ میزنند. میگوید یک آقایی آمده با شما کار دارد. آقایی به نام فلاح آمده تا چند سوال از او بپرسد. کارت شناسایی را نشانش میدهد و میگوید درباره بازگشت شما از انگلستان به ایران بعد از ۳۰ سال سوالهایی داشتم.
قسمت بعدی - سریال بیگناه قسمت نه 9 قسمت قبلی - سریال بیگناه قسمت هفت 7 Next Episode - Bi Gonah Serial Part 9 Previous Episode - Bi Gonah Serial Part 7منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت هشت بیگناه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران