مدرسه ای که بر بریتانیا حکم میراند
- جان سلف
- منتقد
منبع تصویر، Getty Images
چندی پیش کتاب خاطراتی منتشر شد که زندگی در کالج ایتون را به تصویر میکشد. کالج ایتون، مدرسهای است برای قدرتمندترین و پرنفوذترینهای بریتانیا. جان سلف در این نوشته شرح میدهد که چطور کالج ایتون برای دههها تخیل نویسندگان را به خود مشغول کرده است.
چند کیلومتر به سمت جنوب فرودگاه هیترو که یکی از شلوغترین فرودگاههای جهان است، معروفترین کالج بریتانیا قرارگرفته است. کالج ایتون، مدرسه شبانهروزی پسرانهای در شهر وینزور در حومه غربی لندن است و سالهاست که تخیل مردم را به خود مشغول کرده و رد آن را در فیلمها، کتابها و برنامههای تلویزیونی در دهههای مختلف دیدهایم. اما چرا ایتون چنین تأثیری دارد؟
آیا دلیلش این است که رهبران سیاسی بریتانیا نسلها است که در این مدرسه پرورشیافتهاند؟ از بین ۵۵ نخستوزیر بریتانیا، ۲۰ نفر در این کالج تحصیل کردهاند.
از اولین نخستوزیر کشور رابرت والپول تا بوریس جانسون. همین نکته میتواند به مدرسه شهرت گریزناپذیری بدهد.
آیا قدمت تاریخی آن (این مدرسه ۶۰۰ سال پیش تأسیسشده است.) دلیل شهرت است یا شهریه هنگفت آن (سالانه ۴۲ هزار پوند معادل ۵۸ هزار دلار)، یا سنتها و رسوم رایج آن یا حتی یونیفرم آن با کلاه مخصوص تاپ هت و کت دنبالهدار که تا ۱۹۶۰ همچنان اجباری بود؟
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،نسلهای متمادی از رهبران بریتانیا ازجمله نخستوزیر فعلی بوریس جانسون در این مدرسه بسیار ممتاز تحصیلکردهاند
این عوامل باعث افسانهپردازیهای فراوان درباره ایتون شده است. کالجی که با همه جهان فرق دارد. مدرسهای که تحصیل در آن در هالهای از داستانهای فانتزی قرارگرفته و فرزندان خانوادههای ثروتمند نسلاندرنسل در آن درس خواندهاند.
آنطور که جیمز وود یکی از محصلان قدیمی ایتون مینویسد: «خانوادههایی که ثروت هنگفتشان چنان قدیمی است که اصل و منشأ آن در تاریخ محوشده است.» اما آیا واقعیت این کالج شبیه داستانهایی است که در کتابها دربارهاش میخوانیم؟ آیا ایتون واقعاً مدرسهای است که بر بریتانیا حکم میراند؟
هر تازه واردی ممکن است با چهارچوبهای این مدرسه جور درنیاید.
کتاب «یکی از آنها: خاطرات کالج ایتون» نوشته موسی آکوانگا اخیرا منتشر شد. موسی آکوانگا نویسنده، نوازنده و سازنده پادکست است.
وقتی او در فاصله سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ در کالج ایتون تحصیل میکرد، یکی از انگشتشمار پسران سیاهپوست آنجا بود. این کتاب تلاش اوست برای بررسی مسئله نژاد و طبقه اجتماعی در بریتانیا .او سعی میکند نشان دهد «چطور بهعنوان یک جامعه باید یاد بگیریم به چه سمت حرکت میکنیم و چطور باید به آنجا برسیم.»
یکی از واقعیتهای متفاوت درباره آکوانگا این است او را خانوادهاش و بهقصد رسیدن به مدارج بالا به این مدرسه نفرستادند. او بعد از تماشای یک مستند در تلویزیون و گردشی از طرف مدرسه که آنها را به ایتون برد، به مادرش اصرار کرد که او را در این کالج ثبتنام کنند.
- تاریخ سیاهان بریتانیا؛ از اولین ملکه سیاهپوست تا نوازنده دربار هنری هشتم
- دنیای عجیب خاندان سلطنتی بریتانیا
- خانه اسرارآمیز محل تولد ملکه بریتانیا کجاست؟
- چرا زنان نویسنده با نامهای مستعار مردانه مینویسند؟
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
آکوانگا در مصاحبهای به بخش فرهنگ بیبیسی گفت: «میدانستم تحصیلات میتواند هر چه میخواهید، حتی اگر کشورتان را ترک کنید به شما بدهد.» خانواده او مهاجرانی از طبقه متوسط اوگاندا بودند. او میگوید: «فکر میکردم این همان نوع تحصیلی است که میتواند تو را به هر چه در زندگی میخواهی برساند.» تولد او ۱۱ اکتبر و تصادفاً با روز تأسیس کالج ایتون همزمان است. او این تصادف را بیحکمت نمیدانست.
آکوانگا با شور و بلندپروازی که از یک محصل ایتون توقع میرود وارد میدان شد. خاطراتش نشان میدهد او تا چه حد تحصیل بسیار پرهزینهاش را جدی میگرفته است تا جایی که حساب کرده بود هرروز تحصیلش در ایتون برای مادرش ۲۰ پوند هزینه داشته است.
او میگوید: «من در تکتک انجمنهای فوقبرنامه مدرسه یا عضو بودم یا مؤسس آنها بودم. هرروز یک لیست طولانی از برنامههای و کارهایی داشتم که باید تا آخر روز تمام میکردم تا از تمام امکانات این تحصیل استفاده کرده باشم.» یکی از شوکآورترین نشانههای اینکه او تحصیلش چقدر جدی میگرفت این بود که در ۵ سال تحصیل در ایتون فقط دو بار به خانه رفت. این در حالی بود که خانهاش نسبت به بقیه دانش آموزان به مدرسه نزدیکتر بود.
جدیتی که آکوانگا نشان میداد از همان جنس جدیتی بود که پسرهای قبلی که از پلههای لرزان سیاست بالا رفته بودند از خود نشان داده بودند. آکوانگا در کتابش مینویسد: «اینجا هیچکس هیچوقت با صدای بلند نمیگوید که شاگردان ایتون رهبران بالفطرهاند. معماری ساختمان خودش این کار را میکند. ما همیشه کالج ایتون را با ثروت پیوند میزنیم و فارق التحصیل های ثروتمند و مشهور مدرسه توجهمان را جلب میکنند. اما داستانهایی که بیش از همه به این واقعیتها طعم میدهند اغلب خیالیاند. دنیای ادبیات به موفقیت مادی افراد به دیده منفی نگاه میکند (شکست بسیار جذابتر است.)و به همین دلیل تصویری که یک رماننویس از پسر محصل ایتون ترسیم میکند معمولاً ناخوشایندتر یا بد تراز واقعیت است.»
ضدقهرمانها و احمقها
بیایید شخصیت نادان ولی دوستداشتنی برتی ووستر را در نظر بگیریم. شخصیت او بهعنوان یک پسر محصل در ایتون جایگاه خاصی در آثار کلاسیک پی جی وودهاوس دارد. او بیشتر از آنکه تندوتیز باشد، گرم و مهربان است. برتی با دوستان دیگرش مارمادوک ملخص به چافی چافنل و جی دی آرسی چیز رایت به ایتون میرود. اما حتی در جهان داستانی وود هاوس هم این مدرسه استانداردهای خاص خودش را دارد. در داستان رایت هو، از شخصیت جیو سؤال میشود آیا در مدرسه با تابی گلاسوپ، عضو بیبو و خاصیت کلوپ درونز دوست بوده است، برتی جواب میدهد: «پناهبرخدا، در ایتون از اینجور شاگردها پیدا نمیشود.»
سال بالایی بدنام دیگری که از ایتون میتوان به یاد آورد، کاپیتان هوک شخصیت منفی مقابل پیتر پن است. (از قضا او هم مانند بوریس جانسون از کالج ایتون به کالج بلیول آکسفورد رفت.) پیشزمینه تحصیلات کاپیتان هوک در نمایشنامه جیام باری در لحظهای آشکار میشود که او در درگیری مرگبار با یک تمساح زیر لب میگوید: «شکوفا باد ایتون!». جملهای که شعار کالج ایتون است. هوک، آنطور که یکی از مدیران مدرسه در سال ۱۹۲۷ میگوید «از شاگردان شاخص ایتون بود اما در زمره شاگردان خوب نبود.» باری در سخنرانیای که در همان سال در ایتون داشت متذکر شد: «شاید دلیلش این باشد که او در آکسفورد با بد جماعتی رفاقت داشت. دار و دستهای که از مدرسه هاروی لندن بودند.»( مدرسه هاروی، در طول تاریخ رقیب ایتون بوده است.)
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،کاپیتان هوک درحالیکه به سمت مرگ میجهد زیر لب شعار مدرسه ایتون را زمزمه میکند: شکوفا باد ایتون!
در زندگی واقعی در کالج ایتون، آنطور که در خاطرات آکوانگا میفهمیم، ضدقهرمانها و احمقها بهندرت دیده میشوند: کتاب «یکی از آنها» پرتره پر جزییاتی از سالهای مدرسه است. با اینکه «در تمام سالهای تحصیل فقط چهار پسر سیاهپوست در بین ۱۲۱۶ شاگردمدرسه بودند»، آکوانگا میگوید رفتارهای نژادپرستانه افراطی تجربه نکرده است. این خود برای ایتون نوعی پیشرفت محسوب میشود چون سی سال پیش از این، وقتی نویسنده نیجریهای دیلیبی اونه یما بهعنوان اولین شاگرد سیاهپوست در این مدرسه مشغول تحصیل شد، از گوشه کنایههای نژادپرستانه بسیار آزار دید. او تجربه این آزارها را در خاطراتش که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد نوشت. اونه یما تا همین اواخر به دلیل نوشتن درباره این حملههای نژادپرستانه از ورود به مدرسه منع شده بود.
نژادپرستی که آکوانگا تجربه کرد را میتوان نژادپرستی درجه دو دانست اما حتی این درجه نژادپرستی هم بهاندازه شکل قدیمی آزاردهنده و موذیانه است. یک روز پسری شروع کرد به شوخی درباره اینکه جد بزرگش در کار جابهجا کردن بردههای آفریقایی بوده و مالک تعداد زیادی برده بوده است. پسر دیگری بعدها به او گفت: «نمیدانی پشت سرت چهحرفهایی درباره سیاهپوستها میزدند.» او میگوید این مسئله بسیار برایش دردناک بود چون: «من برای خیلیها مانند یک استثنا در قانون مدرسه بودم.» بدتر از همه دوستانی بودند که او را تنها گذاشتند. یکی از آنها معذب شدن او از تفاوتش و همیشه در مرکز توجه بودن را ندیده میگرفت. پدر این دوست فکر میکرد آکوانگا «عنصر نفوذی یا جاسوسی است که از طرف دولت اوگاندا به مدرسهشان فرستادهشده. برای او باورکردنی نبود که پسری سیاهپوست از طبقه متوسط بتواند وارد ایتون شود.»
بعد از کتاب آکوانگا، کتاب خاطرات مهم دیگر درباره ایتون، کتاب خاطرات پل واتکینز به نام «در برابر خدای خود بایست» (۱۹۹۳) است. پل واتکینز نویسنده ۱۸ رمان ازجمله مجموعه داستانهای کاراگاه پکلا است که آنها را با نام مستعار سم ایستلند نوشته است. خاطرات او ماجرای پر افتوخیز و گاه طنزآمیز جوانی آمریکایی است که بعدازآنکه پدر و مادرش او را در یک مدرسه شبانهروزی رها کردهاند، سعی میکند با زندگی در یک کشور جدید تطبیق پیدا کند: «قسم میخورم خیال میکردم قرار است بروم به مهمانی!». این کتاب بعد از ۳۰ سال هنوز تجدید چاپ میشود و این نشان میدهد خوانندگان هنوز چقدر درباره داستانهایی درباره ایتون اشتیاق دارند.
رنگ پوست واتکینز با محیط مدرسه همخوانتر از آکوانگا بود اما حتی او هم حس میکرد به او برچسب خارجی بودن زده شده و در پوشه جدایی از بقیه قرارگرفته است. هرچند از وقتی ۶ ماهه بود پدر و مادرش او را در لیست انتظار مدرسه وارد کرده بودند. او مینویسد باید یکجور سردی در وجود خود میداشتید تا از این مسائل آزرده نشوید. آکوانگا هم این مسئله را تأیید میکند. او در کتابش این سردی را به یک ماسک تشبیه میکند. او به بیبیسی میگوید: «یکی از واقعیتهای زندگی در مدرسه شبانهروزی این است که نمیتوانید با آدمهایی که قرار است ۵ سال با آنها زندگی کنید وارد دعوا بشوید. کمکم یاد میگیرد اصلاً دشمنی و خشمی نداشته باشید. خیلی زود یاد میگیرد احساسات خودتان را بروز ندهید و این خصلتی میشود که با شما میماند.»
یک توتم ملی
آنچه آکوانگا به ماسک و واتکینز به سرد بودن تعبیر میکند، ویژگی است که بسیاری از ایتونیهای قدیمی بر سر آن توافق دارند. دمین لوییس بازیگر در سال ۲۰۱۶ گفت: «آنچه با ورود به مدرسه شبانهروزی از سر میگذرانید، خصوصاً در آن سن و سال، بخشی از شخصیت شما و تبدیل به یکجور مکانیسم تطبیق با شرایط میشود. آن گرما و محبتی که با پدر و مادر خود حس میکنید، ناگهان قطع میشود. کنار آمدن با قطع شدن چنین رابطه حسی قوی، وضعیت احساسی شما برای ادامه زندگی تعیین میکند.»
او معتقد است زندگی در ایتون به شاگردان یاد میدهد «بخش احساسی زندگیشان را با موفقیت طبقه بندی و کنترل کنند و همین به آنها قدرت میدهد تا از پلهها ترقی بالا بروند.» این توضیح بهخوبی نشان میدهد بیشتر رهبران سیاسی این کشور چه مسیری طی کردهاند.
مانند دیگر توتمهای ملی، میتوان بر اساس اعتقادات و پیشفرضهای مختلف تحلیلهای مختلفی از ایتون ارائه کرد. میتوان درباره شکوه و بزرگی آن خیالپردازی کرد و یا از افرادی که بدون شایستگی کافی به موقعیتهای بالا میرسند به تلخی انتقاد کرد. اما ایتون چه چیز درباره بریتانیا آشکار میکند؟
پل واتکینز در مصاحبه با بیبیسی میگوید: «وقتی به ایتون میروید، تمام رفتارهایتان تبدیل به تفسیر اجتماعی میشود. بهسختی میتوان جایی مانند ایتون را بدون اینکه به کسی بربخورد در یککلام توصیف کرد. همین بهخوبی قدرتی که این مکان در برابر ما دارد را نشان میدهد.» به نظر او ایتون بیشتر از هر چیزی نمایانگر «شیفتگی انگلستان به خود» است.
به نظر موسی آکوانگا آنچه ایتون درباره بریتانیا نشان میدهد این است که «اگر جز گروه بخصوصی باشید چندان مورد بازخواست یا بررسی قرار نخواهید گرفت.»
او درباره اتاقی در ایتون مینویسد که در آن سردیسهایی ازنخستوزیرهایی که دانشآموز ایتون بودهاند قرار داده شده. او از خطر ستایش قدرت بدون در نظر گرفتن آنچه در پشت آن است میگوید. او به وضعیت دیگری هم اشاره میکند که آن را «اثر قیفی» مینامد. وضعیتی که در آن افرادی که در اصل انسانهای خوبی هستند مجبور میشوند شبیه کسانی شوند که نسبت به انسان هایی که تجربه زیسته متفاوتی با آنها دارند عطوفتی ندارند. آنها فقط در این صورت از قیف عبور خواهند کرد. او میگوید: «اینیکی دیگر جنبههای سردی احساسی است در این فضا ایجاد میشود.»
اگر بخواهیم سردی و بیاحساسی را ملاک در نظر بگیریم، چه شخصیت داستانیای بهتر از بزرگترین جاسوس قرن بیستم یعنی جیمز باند؟ اطلاعات ما در مورد سالهایی که جیمز باند در ایتون درسخوانده محدود است اما در رمان فقط دو بار زندگی میکنی نوشته ایان فلمینگ، وقتی خیال میکنند جیمز باند مرده است، رئیس او آقای ام در متنی برای یادبودش مینویسد: «باید اعتراف کنیم که سالهای تحصیلش در ایتون کوتاه بود و چندان درخششی نداشت. بعد از دونیم ترم تحصیل و به دنبال مشکلاتی که با خدمتکار زن یکی از پسرها پیش آمد، به درخواست خالهاش از مدرسه بیرون آمد.»
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،ایان فلمینگ در پیشینه شخصیت جیمز باند، دوره کوتاهی در ایتون برایش در نظر گرفت که چندان درخشان نبود
خالق جیمز باند خود سابقه طولانیتری در ایتون داشت هرچند او هم چندان ندرخشید. ایان فلمینگ از مسیر سنتی وارد ایتون شد. او فرزند یک فرمانده نظامی تحصیلکرده در ایتون بود اما او هم از جهت تحصیل آکادمیک چندان موفق نبود و مادرش قبل از آنکه در امتحانهای مدرسه مردود شود، او را از ایتون در بیرون آورد. اما فلمینگ حداقل توانست حرفه نویسندگی را با نوشتن اولین داستانش در مجله مدرسه به نام ویورن آغاز کند. او همچنین یکی از شخصیتهای منفی و طرف مقابل جیمز باند را بلوفلد نام گذاشت که یکی از همکلاسیهای قدیمش بود. اما چکیده احساسی که فلمینگ نسبت به ایتون داشت را میتوان در جایزه چالش بزرگ و چند منظوره جیمز باند که به انجمن گلف ایتونیها تقدیم کرد دید. گلدانی که در واقع یک لگن بود.
فلمینگ تنها نویسندهای نیست که رابطه تناقض آمیزی با کالج ایتون دارد. جورج اورول با کمک بورسیه وارد ایتون شد. سابقه تحصیل در این کالج برای او که میخواست نویسندهای برای مردم باشد جور درنمیآمد. تا مدت گذشته تحصیلیاش را بیاهمیت جلوه میداد. بعدها درباره تجربهاش در ایتون گفت که هرچند در دوران تحصیل در ایتون نسبتاً راضی بود اما واقعاً کار چندانی در آنجا انجام نداد و خیلی کم آموخت. در مقاله شیر و تکشاخ در سال ۱۹۴۱ نوشت: «پیروزی درنبرد واترلو قطعاً در زمینهای بازی مدرسه ایتون رقمزده شد اما شکست در جنگ هایی که بعدازآن پیش آمد هم در همین مدرسه رقم خورد. یکی از حقایق محتوم زندگی انگلیسی در سهربع قرن گذشته ناتوانی طبقه حاکم بوده است.»
کالج ایتون اما بیتوجه به این ابراز نظرهای او، همچنان بورسیهای به نام جورج اورول برای «پسران بااستعدادی که امکان پیشرفت برایشان مهیا نبوده است» در نظر گرفته است.
محلی برای افراط
ایتون حتی برای نویسندگانی که در آن تحصیل نکردهاند هم منبع الهام بوده است. جان لوکاره فقط یک سال در ایتون تدریس کرد و آن را چنین توصیف کرد: «محلی برای افراط. جایی که مردم طبقه بالای انگلستان همزمان بهترین و بدترین خصوصیاتشان را نشان میدهند. شاگردان خوب واقعاً فوقالعادهاند و میتوانند دانش شمارا به چالش بکشند. شاگردان بدش شمارا با عمق ذهن یک جنایتکار آشنا میکنند.»
ایتون برای یک رماننویس مانند معدن ایده است و لوکاره از ایتون برای خلق مدرسه کارنه برای رمان قتل خوش کیفیت ایده گرفت.
نویسنده دیگر اولین وو است. نویسندهای که شاید بهجای تحصیل در کالج لانسین حسرت تحصیل در ایتون به دلش مانده بود اما در نهایت نویسندهای شد که کتابهایش روزنگاری زندگی مردمان طبقه بالای انگلستان است. او، سباستین فلایت شخصیت داستان بهشدت نوستالژیک بار دیگر براید هد را به قصد «مرد شدن» به ایتون فرستاد. سباستین بعد از یک مشاجره نیمه فلسفی با دوستان و خانواده با خودش میگوید: «خدا را شکر در ایتون درسخواندهام!» سباستین در اول کتاب در اوج شکوه و بسیار فاخر است اما هر چه در داستان پیش میرویم رو به سقوط میرود. بخشی از احساسات متناقض و به مدرسه ایتون شاید به دلیل ارتباط همسرش با مردی باشد که تحصیلکرده ایتون بود.
منبع تصویر، Alamy
توضیح تصویر،اولین وو در رمان بار دیگر براید هد شخصیت اصلی سباستین فلایت را به ایتون میفرستد
همانطور که از این لیست نویسندگان میتوان فهمید، ایتون همیشه مکانی برای پیشرفت ادبی بوده است. پل واتکینز مانند فلمینگ و اورول نوشتن را از ایتون آغاز کرد. او در کتاب «در برابر خدایت بایست» مینویسد وقتی در ایتون بود مدادی را با نخ به تختش بسته بود تا اگر شبها با ایدهای از خواب پرید بتواند سریع آن را بنویسد. او میگوید دو نسخه اولیه رمان شب روی روز روی شب را در ایتون وقتی ۱۶ ساله بوده نوشته است و ادامه میدهد: «نسخه دستنویس رمان الآن در کتابخانه ایتون نگهداری میشود.»
ایتون چه چیز به او یاد داده است؟ او به بخش فرهنگ بیبیسی میگوید: «شرافتی که در پیگیری اهداف وجود دارد. مسئله فقط خود هدف نیست. وقتی بعد از مدرسه وارد دنیای بیرونشدم کسی برایش مهم نبود که من کتاب مینویسم تا وقتی کتابها چاپ شدند. باارزشترین درسی که ایتون به من داد این بود که شجاعت داشته باشم و آنچه واقعاً برایش ساختهشدهام را دنبال کنم. نه چیزی که دیگران از من توقع دارند.»
برای آکوانگا ایتون محلی بود برای مواجهشدن و برآورده کردن توقعات جامعه و همینطور توقعات درونی خودش.
توقعاتی که به دنبال تحصیل در چنین کالج ممتازی ایجاد میشود. او میگوید: «من میدانستم در موقعیت تحصیلی قرارگرفتهام که افراد سیاهپوست بسیار کمی امکانش را پیدا میکنند. فکر میکنم این احساس را در تمام دوران حرفهای هم ادامه دادهام. این احساس که باید بهجایی برسم. باید کاری کنم که ارزش داشته باشد.»
او ادامه میدهد: «دوستی از آمریکا برایم نوشته تو استعدادت را هدر ندادهای. این خیلی جمله قوی و دلگرمکننده ای بود چون وقتی در مدرسهای آنقدر خاص و ممتاز تحصیل میکنید، هر هفته که آنجا هستید حسی در شما ایجاد میشود که همیشه با شما میماند. بعد وارد دنیا بیرون میشوید و با خودتان میگویید حالا باید با آن کاری انجام بدهم.»
- جان سلف
- منتقد
چندی پیش کتاب خاطراتی منتشر شد که زندگی در کالج ایتون را به تصویر میکشد. کالج ایتون، مدرسهای است برای قدرتمندترین و پرنفوذترینهای بریتانیا. جان سلف در این نوشته شرح میدهد که چطور کالج ایتون برای دههها تخیل نویسندگان را به خود مشغول کرده است.
چند کیلومتر به سمت جنوب فرودگاه هیترو که یکی از شلوغترین فرودگاههای جهان است، معروفترین کالج بریتانیا قرارگرفته است. کالج ایتون، مدرسه شبانهروزی پسرانهای در شهر وینزور در حومه غربی لندن است و سالهاست که تخیل مردم را به خود مشغول کرده و رد آن را در فیلمها، کتابها و برنامههای تلویزیونی در دهههای مختلف دیدهایم. اما چرا ایتون چنین تأثیری دارد؟
آیا دلیلش این است که رهبران سیاسی بریتانیا نسلها است که در این مدرسه پرورشیافتهاند؟ از بین ۵۵ نخستوزیر بریتانیا، ۲۰ نفر در این کالج تحصیل کردهاند.
از اولین نخستوزیر کشور رابرت والپول تا بوریس جانسون. همین نکته میتواند به مدرسه شهرت گریزناپذیری بدهد.
آیا قدمت تاریخی آن (این مدرسه ۶۰۰ سال پیش تأسیسشده است.) دلیل شهرت است یا شهریه هنگفت آن (سالانه ۴۲ هزار پوند معادل ۵۸ هزار دلار)، یا سنتها و رسوم رایج آن یا حتی یونیفرم آن با کلاه مخصوص تاپ هت و کت دنبالهدار که تا ۱۹۶۰ همچنان اجباری بود؟
این عوامل باعث افسانهپردازیهای فراوان درباره ایتون شده است. کالجی که با همه جهان فرق دارد. مدرسهای که تحصیل در آن در هالهای از داستانهای فانتزی قرارگرفته و فرزندان خانوادههای ثروتمند نسلاندرنسل در آن درس خواندهاند.
آنطور که جیمز وود یکی از محصلان قدیمی ایتون مینویسد: «خانوادههایی که ثروت هنگفتشان چنان قدیمی است که اصل و منشأ آن در تاریخ محوشده است.» اما آیا واقعیت این کالج شبیه داستانهایی است که در کتابها دربارهاش میخوانیم؟ آیا ایتون واقعاً مدرسهای است که بر بریتانیا حکم میراند؟
هر تازه واردی ممکن است با چهارچوبهای این مدرسه جور درنیاید.
کتاب «یکی از آنها: خاطرات کالج ایتون» نوشته موسی آکوانگا اخیرا منتشر شد. موسی آکوانگا نویسنده، نوازنده و سازنده پادکست است.
وقتی او در فاصله سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ در کالج ایتون تحصیل میکرد، یکی از انگشتشمار پسران سیاهپوست آنجا بود. این کتاب تلاش اوست برای بررسی مسئله نژاد و طبقه اجتماعی در بریتانیا .او سعی میکند نشان دهد «چطور بهعنوان یک جامعه باید یاد بگیریم به چه سمت حرکت میکنیم و چطور باید به آنجا برسیم.»
یکی از واقعیتهای متفاوت درباره آکوانگا این است او را خانوادهاش و بهقصد رسیدن به مدارج بالا به این مدرسه نفرستادند. او بعد از تماشای یک مستند در تلویزیون و گردشی از طرف مدرسه که آنها را به ایتون برد، به مادرش اصرار کرد که او را در این کالج ثبتنام کنند.
آکوانگا در مصاحبهای به بخش فرهنگ بیبیسی گفت: «میدانستم تحصیلات میتواند هر چه میخواهید، حتی اگر کشورتان را ترک کنید به شما بدهد.» خانواده او مهاجرانی از طبقه متوسط اوگاندا بودند. او میگوید: «فکر میکردم این همان نوع تحصیلی است که میتواند تو را به هر چه در زندگی میخواهی برساند.» تولد او ۱۱ اکتبر و تصادفاً با روز تأسیس کالج ایتون همزمان است. او این تصادف را بیحکمت نمیدانست.
آکوانگا با شور و بلندپروازی که از یک محصل ایتون توقع میرود وارد میدان شد. خاطراتش نشان میدهد او تا چه حد تحصیل بسیار پرهزینهاش را جدی میگرفته است تا جایی که حساب کرده بود هرروز تحصیلش در ایتون برای مادرش ۲۰ پوند هزینه داشته است.
او میگوید: «من در تکتک انجمنهای فوقبرنامه مدرسه یا عضو بودم یا مؤسس آنها بودم. هرروز یک لیست طولانی از برنامههای و کارهایی داشتم که باید تا آخر روز تمام میکردم تا از تمام امکانات این تحصیل استفاده کرده باشم.» یکی از شوکآورترین نشانههای اینکه او تحصیلش چقدر جدی میگرفت این بود که در ۵ سال تحصیل در ایتون فقط دو بار به خانه رفت. این در حالی بود که خانهاش نسبت به بقیه دانش آموزان به مدرسه نزدیکتر بود.
جدیتی که آکوانگا نشان میداد از همان جنس جدیتی بود که پسرهای قبلی که از پلههای لرزان سیاست بالا رفته بودند از خود نشان داده بودند. آکوانگا در کتابش مینویسد: «اینجا هیچکس هیچوقت با صدای بلند نمیگوید که شاگردان ایتون رهبران بالفطرهاند. معماری ساختمان خودش این کار را میکند. ما همیشه کالج ایتون را با ثروت پیوند میزنیم و فارق التحصیل های ثروتمند و مشهور مدرسه توجهمان را جلب میکنند. اما داستانهایی که بیش از همه به این واقعیتها طعم میدهند اغلب خیالیاند. دنیای ادبیات به موفقیت مادی افراد به دیده منفی نگاه میکند (شکست بسیار جذابتر است.)و به همین دلیل تصویری که یک رماننویس از پسر محصل ایتون ترسیم میکند معمولاً ناخوشایندتر یا بد تراز واقعیت است.»
ضدقهرمانها و احمقها
بیایید شخصیت نادان ولی دوستداشتنی برتی ووستر را در نظر بگیریم. شخصیت او بهعنوان یک پسر محصل در ایتون جایگاه خاصی در آثار کلاسیک پی جی وودهاوس دارد. او بیشتر از آنکه تندوتیز باشد، گرم و مهربان است. برتی با دوستان دیگرش مارمادوک ملخص به چافی چافنل و جی دی آرسی چیز رایت به ایتون میرود. اما حتی در جهان داستانی وود هاوس هم این مدرسه استانداردهای خاص خودش را دارد. در داستان رایت هو، از شخصیت جیو سؤال میشود آیا در مدرسه با تابی گلاسوپ، عضو بیبو و خاصیت کلوپ درونز دوست بوده است، برتی جواب میدهد: «پناهبرخدا، در ایتون از اینجور شاگردها پیدا نمیشود.»
سال بالایی بدنام دیگری که از ایتون میتوان به یاد آورد، کاپیتان هوک شخصیت منفی مقابل پیتر پن است. (از قضا او هم مانند بوریس جانسون از کالج ایتون به کالج بلیول آکسفورد رفت.) پیشزمینه تحصیلات کاپیتان هوک در نمایشنامه جیام باری در لحظهای آشکار میشود که او در درگیری مرگبار با یک تمساح زیر لب میگوید: «شکوفا باد ایتون!». جملهای که شعار کالج ایتون است. هوک، آنطور که یکی از مدیران مدرسه در سال ۱۹۲۷ میگوید «از شاگردان شاخص ایتون بود اما در زمره شاگردان خوب نبود.» باری در سخنرانیای که در همان سال در ایتون داشت متذکر شد: «شاید دلیلش این باشد که او در آکسفورد با بد جماعتی رفاقت داشت. دار و دستهای که از مدرسه هاروی لندن بودند.»( مدرسه هاروی، در طول تاریخ رقیب ایتون بوده است.)
در زندگی واقعی در کالج ایتون، آنطور که در خاطرات آکوانگا میفهمیم، ضدقهرمانها و احمقها بهندرت دیده میشوند: کتاب «یکی از آنها» پرتره پر جزییاتی از سالهای مدرسه است. با اینکه «در تمام سالهای تحصیل فقط چهار پسر سیاهپوست در بین ۱۲۱۶ شاگردمدرسه بودند»، آکوانگا میگوید رفتارهای نژادپرستانه افراطی تجربه نکرده است. این خود برای ایتون نوعی پیشرفت محسوب میشود چون سی سال پیش از این، وقتی نویسنده نیجریهای دیلیبی اونه یما بهعنوان اولین شاگرد سیاهپوست در این مدرسه مشغول تحصیل شد، از گوشه کنایههای نژادپرستانه بسیار آزار دید. او تجربه این آزارها را در خاطراتش که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد نوشت. اونه یما تا همین اواخر به دلیل نوشتن درباره این حملههای نژادپرستانه از ورود به مدرسه منع شده بود.
نژادپرستی که آکوانگا تجربه کرد را میتوان نژادپرستی درجه دو دانست اما حتی این درجه نژادپرستی هم بهاندازه شکل قدیمی آزاردهنده و موذیانه است. یک روز پسری شروع کرد به شوخی درباره اینکه جد بزرگش در کار جابهجا کردن بردههای آفریقایی بوده و مالک تعداد زیادی برده بوده است. پسر دیگری بعدها به او گفت: «نمیدانی پشت سرت چهحرفهایی درباره سیاهپوستها میزدند.» او میگوید این مسئله بسیار برایش دردناک بود چون: «من برای خیلیها مانند یک استثنا در قانون مدرسه بودم.» بدتر از همه دوستانی بودند که او را تنها گذاشتند. یکی از آنها معذب شدن او از تفاوتش و همیشه در مرکز توجه بودن را ندیده میگرفت. پدر این دوست فکر میکرد آکوانگا «عنصر نفوذی یا جاسوسی است که از طرف دولت اوگاندا به مدرسهشان فرستادهشده. برای او باورکردنی نبود که پسری سیاهپوست از طبقه متوسط بتواند وارد ایتون شود.»
بعد از کتاب آکوانگا، کتاب خاطرات مهم دیگر درباره ایتون، کتاب خاطرات پل واتکینز به نام «در برابر خدای خود بایست» (۱۹۹۳) است. پل واتکینز نویسنده ۱۸ رمان ازجمله مجموعه داستانهای کاراگاه پکلا است که آنها را با نام مستعار سم ایستلند نوشته است. خاطرات او ماجرای پر افتوخیز و گاه طنزآمیز جوانی آمریکایی است که بعدازآنکه پدر و مادرش او را در یک مدرسه شبانهروزی رها کردهاند، سعی میکند با زندگی در یک کشور جدید تطبیق پیدا کند: «قسم میخورم خیال میکردم قرار است بروم به مهمانی!». این کتاب بعد از ۳۰ سال هنوز تجدید چاپ میشود و این نشان میدهد خوانندگان هنوز چقدر درباره داستانهایی درباره ایتون اشتیاق دارند.
رنگ پوست واتکینز با محیط مدرسه همخوانتر از آکوانگا بود اما حتی او هم حس میکرد به او برچسب خارجی بودن زده شده و در پوشه جدایی از بقیه قرارگرفته است. هرچند از وقتی ۶ ماهه بود پدر و مادرش او را در لیست انتظار مدرسه وارد کرده بودند. او مینویسد باید یکجور سردی در وجود خود میداشتید تا از این مسائل آزرده نشوید. آکوانگا هم این مسئله را تأیید میکند. او در کتابش این سردی را به یک ماسک تشبیه میکند. او به بیبیسی میگوید: «یکی از واقعیتهای زندگی در مدرسه شبانهروزی این است که نمیتوانید با آدمهایی که قرار است ۵ سال با آنها زندگی کنید وارد دعوا بشوید. کمکم یاد میگیرد اصلاً دشمنی و خشمی نداشته باشید. خیلی زود یاد میگیرد احساسات خودتان را بروز ندهید و این خصلتی میشود که با شما میماند.»
یک توتم ملی
آنچه آکوانگا به ماسک و واتکینز به سرد بودن تعبیر میکند، ویژگی است که بسیاری از ایتونیهای قدیمی بر سر آن توافق دارند. دمین لوییس بازیگر در سال ۲۰۱۶ گفت: «آنچه با ورود به مدرسه شبانهروزی از سر میگذرانید، خصوصاً در آن سن و سال، بخشی از شخصیت شما و تبدیل به یکجور مکانیسم تطبیق با شرایط میشود. آن گرما و محبتی که با پدر و مادر خود حس میکنید، ناگهان قطع میشود. کنار آمدن با قطع شدن چنین رابطه حسی قوی، وضعیت احساسی شما برای ادامه زندگی تعیین میکند.»
او معتقد است زندگی در ایتون به شاگردان یاد میدهد «بخش احساسی زندگیشان را با موفقیت طبقه بندی و کنترل کنند و همین به آنها قدرت میدهد تا از پلهها ترقی بالا بروند.» این توضیح بهخوبی نشان میدهد بیشتر رهبران سیاسی این کشور چه مسیری طی کردهاند.
مانند دیگر توتمهای ملی، میتوان بر اساس اعتقادات و پیشفرضهای مختلف تحلیلهای مختلفی از ایتون ارائه کرد. میتوان درباره شکوه و بزرگی آن خیالپردازی کرد و یا از افرادی که بدون شایستگی کافی به موقعیتهای بالا میرسند به تلخی انتقاد کرد. اما ایتون چه چیز درباره بریتانیا آشکار میکند؟
پل واتکینز در مصاحبه با بیبیسی میگوید: «وقتی به ایتون میروید، تمام رفتارهایتان تبدیل به تفسیر اجتماعی میشود. بهسختی میتوان جایی مانند ایتون را بدون اینکه به کسی بربخورد در یککلام توصیف کرد. همین بهخوبی قدرتی که این مکان در برابر ما دارد را نشان میدهد.» به نظر او ایتون بیشتر از هر چیزی نمایانگر «شیفتگی انگلستان به خود» است.
به نظر موسی آکوانگا آنچه ایتون درباره بریتانیا نشان میدهد این است که «اگر جز گروه بخصوصی باشید چندان مورد بازخواست یا بررسی قرار نخواهید گرفت.»
او درباره اتاقی در ایتون مینویسد که در آن سردیسهایی ازنخستوزیرهایی که دانشآموز ایتون بودهاند قرار داده شده. او از خطر ستایش قدرت بدون در نظر گرفتن آنچه در پشت آن است میگوید. او به وضعیت دیگری هم اشاره میکند که آن را «اثر قیفی» مینامد. وضعیتی که در آن افرادی که در اصل انسانهای خوبی هستند مجبور میشوند شبیه کسانی شوند که نسبت به انسان هایی که تجربه زیسته متفاوتی با آنها دارند عطوفتی ندارند. آنها فقط در این صورت از قیف عبور خواهند کرد. او میگوید: «اینیکی دیگر جنبههای سردی احساسی است در این فضا ایجاد میشود.»
اگر بخواهیم سردی و بیاحساسی را ملاک در نظر بگیریم، چه شخصیت داستانیای بهتر از بزرگترین جاسوس قرن بیستم یعنی جیمز باند؟ اطلاعات ما در مورد سالهایی که جیمز باند در ایتون درسخوانده محدود است اما در رمان فقط دو بار زندگی میکنی نوشته ایان فلمینگ، وقتی خیال میکنند جیمز باند مرده است، رئیس او آقای ام در متنی برای یادبودش مینویسد: «باید اعتراف کنیم که سالهای تحصیلش در ایتون کوتاه بود و چندان درخششی نداشت. بعد از دونیم ترم تحصیل و به دنبال مشکلاتی که با خدمتکار زن یکی از پسرها پیش آمد، به درخواست خالهاش از مدرسه بیرون آمد.»
خالق جیمز باند خود سابقه طولانیتری در ایتون داشت هرچند او هم چندان ندرخشید. ایان فلمینگ از مسیر سنتی وارد ایتون شد. او فرزند یک فرمانده نظامی تحصیلکرده در ایتون بود اما او هم از جهت تحصیل آکادمیک چندان موفق نبود و مادرش قبل از آنکه در امتحانهای مدرسه مردود شود، او را از ایتون در بیرون آورد. اما فلمینگ حداقل توانست حرفه نویسندگی را با نوشتن اولین داستانش در مجله مدرسه به نام ویورن آغاز کند. او همچنین یکی از شخصیتهای منفی و طرف مقابل جیمز باند را بلوفلد نام گذاشت که یکی از همکلاسیهای قدیمش بود. اما چکیده احساسی که فلمینگ نسبت به ایتون داشت را میتوان در جایزه چالش بزرگ و چند منظوره جیمز باند که به انجمن گلف ایتونیها تقدیم کرد دید. گلدانی که در واقع یک لگن بود.
فلمینگ تنها نویسندهای نیست که رابطه تناقض آمیزی با کالج ایتون دارد. جورج اورول با کمک بورسیه وارد ایتون شد. سابقه تحصیل در این کالج برای او که میخواست نویسندهای برای مردم باشد جور درنمیآمد. تا مدت گذشته تحصیلیاش را بیاهمیت جلوه میداد. بعدها درباره تجربهاش در ایتون گفت که هرچند در دوران تحصیل در ایتون نسبتاً راضی بود اما واقعاً کار چندانی در آنجا انجام نداد و خیلی کم آموخت. در مقاله شیر و تکشاخ در سال ۱۹۴۱ نوشت: «پیروزی درنبرد واترلو قطعاً در زمینهای بازی مدرسه ایتون رقمزده شد اما شکست در جنگ هایی که بعدازآن پیش آمد هم در همین مدرسه رقم خورد. یکی از حقایق محتوم زندگی انگلیسی در سهربع قرن گذشته ناتوانی طبقه حاکم بوده است.»
کالج ایتون اما بیتوجه به این ابراز نظرهای او، همچنان بورسیهای به نام جورج اورول برای «پسران بااستعدادی که امکان پیشرفت برایشان مهیا نبوده است» در نظر گرفته است.
محلی برای افراط
ایتون حتی برای نویسندگانی که در آن تحصیل نکردهاند هم منبع الهام بوده است. جان لوکاره فقط یک سال در ایتون تدریس کرد و آن را چنین توصیف کرد: «محلی برای افراط. جایی که مردم طبقه بالای انگلستان همزمان بهترین و بدترین خصوصیاتشان را نشان میدهند. شاگردان خوب واقعاً فوقالعادهاند و میتوانند دانش شمارا به چالش بکشند. شاگردان بدش شمارا با عمق ذهن یک جنایتکار آشنا میکنند.»
ایتون برای یک رماننویس مانند معدن ایده است و لوکاره از ایتون برای خلق مدرسه کارنه برای رمان قتل خوش کیفیت ایده گرفت.
نویسنده دیگر اولین وو است. نویسندهای که شاید بهجای تحصیل در کالج لانسین حسرت تحصیل در ایتون به دلش مانده بود اما در نهایت نویسندهای شد که کتابهایش روزنگاری زندگی مردمان طبقه بالای انگلستان است. او، سباستین فلایت شخصیت داستان بهشدت نوستالژیک بار دیگر براید هد را به قصد «مرد شدن» به ایتون فرستاد. سباستین بعد از یک مشاجره نیمه فلسفی با دوستان و خانواده با خودش میگوید: «خدا را شکر در ایتون درسخواندهام!» سباستین در اول کتاب در اوج شکوه و بسیار فاخر است اما هر چه در داستان پیش میرویم رو به سقوط میرود. بخشی از احساسات متناقض و به مدرسه ایتون شاید به دلیل ارتباط همسرش با مردی باشد که تحصیلکرده ایتون بود.
همانطور که از این لیست نویسندگان میتوان فهمید، ایتون همیشه مکانی برای پیشرفت ادبی بوده است. پل واتکینز مانند فلمینگ و اورول نوشتن را از ایتون آغاز کرد. او در کتاب «در برابر خدایت بایست» مینویسد وقتی در ایتون بود مدادی را با نخ به تختش بسته بود تا اگر شبها با ایدهای از خواب پرید بتواند سریع آن را بنویسد. او میگوید دو نسخه اولیه رمان شب روی روز روی شب را در ایتون وقتی ۱۶ ساله بوده نوشته است و ادامه میدهد: «نسخه دستنویس رمان الآن در کتابخانه ایتون نگهداری میشود.»
ایتون چه چیز به او یاد داده است؟ او به بخش فرهنگ بیبیسی میگوید: «شرافتی که در پیگیری اهداف وجود دارد. مسئله فقط خود هدف نیست. وقتی بعد از مدرسه وارد دنیای بیرونشدم کسی برایش مهم نبود که من کتاب مینویسم تا وقتی کتابها چاپ شدند. باارزشترین درسی که ایتون به من داد این بود که شجاعت داشته باشم و آنچه واقعاً برایش ساختهشدهام را دنبال کنم. نه چیزی که دیگران از من توقع دارند.»
برای آکوانگا ایتون محلی بود برای مواجهشدن و برآورده کردن توقعات جامعه و همینطور توقعات درونی خودش.
توقعاتی که به دنبال تحصیل در چنین کالج ممتازی ایجاد میشود. او میگوید: «من میدانستم در موقعیت تحصیلی قرارگرفتهام که افراد سیاهپوست بسیار کمی امکانش را پیدا میکنند. فکر میکنم این احساس را در تمام دوران حرفهای هم ادامه دادهام. این احساس که باید بهجایی برسم. باید کاری کنم که ارزش داشته باشد.»
او ادامه میدهد: «دوستی از آمریکا برایم نوشته تو استعدادت را هدر ندادهای. این خیلی جمله قوی و دلگرمکننده ای بود چون وقتی در مدرسهای آنقدر خاص و ممتاز تحصیل میکنید، هر هفته که آنجا هستید حسی در شما ایجاد میشود که همیشه با شما میماند. بعد وارد دنیا بیرون میشوید و با خودتان میگویید حالا باید با آن کاری انجام بدهم.»
- جان سلف
- منتقد
چندی پیش کتاب خاطراتی منتشر شد که زندگی در کالج ایتون را به تصویر میکشد. کالج ایتون، مدرسهای است برای قدرتمندترین و پرنفوذترینهای بریتانیا. جان سلف در این نوشته شرح میدهد که چطور کالج ایتون برای دههها تخیل نویسندگان را به خود مشغول کرده است.
چند کیلومتر به سمت جنوب فرودگاه هیترو که یکی از شلوغترین فرودگاههای جهان است، معروفترین کالج بریتانیا قرارگرفته است. کالج ایتون، مدرسه شبانهروزی پسرانهای در شهر وینزور در حومه غربی لندن است و سالهاست که تخیل مردم را به خود مشغول کرده و رد آن را در فیلمها، کتابها و برنامههای تلویزیونی در دهههای مختلف دیدهایم. اما چرا ایتون چنین تأثیری دارد؟
آیا دلیلش این است که رهبران سیاسی بریتانیا نسلها است که در این مدرسه پرورشیافتهاند؟ از بین ۵۵ نخستوزیر بریتانیا، ۲۰ نفر در این کالج تحصیل کردهاند.
از اولین نخستوزیر کشور رابرت والپول تا بوریس جانسون. همین نکته میتواند به مدرسه شهرت گریزناپذیری بدهد.
آیا قدمت تاریخی آن (این مدرسه ۶۰۰ سال پیش تأسیسشده است.) دلیل شهرت است یا شهریه هنگفت آن (سالانه ۴۲ هزار پوند معادل ۵۸ هزار دلار)، یا سنتها و رسوم رایج آن یا حتی یونیفرم آن با کلاه مخصوص تاپ هت و کت دنبالهدار که تا ۱۹۶۰ همچنان اجباری بود؟
این عوامل باعث افسانهپردازیهای فراوان درباره ایتون شده است. کالجی که با همه جهان فرق دارد. مدرسهای که تحصیل در آن در هالهای از داستانهای فانتزی قرارگرفته و فرزندان خانوادههای ثروتمند نسلاندرنسل در آن درس خواندهاند.
آنطور که جیمز وود یکی از محصلان قدیمی ایتون مینویسد: «خانوادههایی که ثروت هنگفتشان چنان قدیمی است که اصل و منشأ آن در تاریخ محوشده است.» اما آیا واقعیت این کالج شبیه داستانهایی است که در کتابها دربارهاش میخوانیم؟ آیا ایتون واقعاً مدرسهای است که بر بریتانیا حکم میراند؟
هر تازه واردی ممکن است با چهارچوبهای این مدرسه جور درنیاید.
کتاب «یکی از آنها: خاطرات کالج ایتون» نوشته موسی آکوانگا اخیرا منتشر شد. موسی آکوانگا نویسنده، نوازنده و سازنده پادکست است.
وقتی او در فاصله سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ در کالج ایتون تحصیل میکرد، یکی از انگشتشمار پسران سیاهپوست آنجا بود. این کتاب تلاش اوست برای بررسی مسئله نژاد و طبقه اجتماعی در بریتانیا .او سعی میکند نشان دهد «چطور بهعنوان یک جامعه باید یاد بگیریم به چه سمت حرکت میکنیم و چطور باید به آنجا برسیم.»
یکی از واقعیتهای متفاوت درباره آکوانگا این است او را خانوادهاش و بهقصد رسیدن به مدارج بالا به این مدرسه نفرستادند. او بعد از تماشای یک مستند در تلویزیون و گردشی از طرف مدرسه که آنها را به ایتون برد، به مادرش اصرار کرد که او را در این کالج ثبتنام کنند.
آکوانگا در مصاحبهای به بخش فرهنگ بیبیسی گفت: «میدانستم تحصیلات میتواند هر چه میخواهید، حتی اگر کشورتان را ترک کنید به شما بدهد.» خانواده او مهاجرانی از طبقه متوسط اوگاندا بودند. او میگوید: «فکر میکردم این همان نوع تحصیلی است که میتواند تو را به هر چه در زندگی میخواهی برساند.» تولد او ۱۱ اکتبر و تصادفاً با روز تأسیس کالج ایتون همزمان است. او این تصادف را بیحکمت نمیدانست.
آکوانگا با شور و بلندپروازی که از یک محصل ایتون توقع میرود وارد میدان شد. خاطراتش نشان میدهد او تا چه حد تحصیل بسیار پرهزینهاش را جدی میگرفته است تا جایی که حساب کرده بود هرروز تحصیلش در ایتون برای مادرش ۲۰ پوند هزینه داشته است.
او میگوید: «من در تکتک انجمنهای فوقبرنامه مدرسه یا عضو بودم یا مؤسس آنها بودم. هرروز یک لیست طولانی از برنامههای و کارهایی داشتم که باید تا آخر روز تمام میکردم تا از تمام امکانات این تحصیل استفاده کرده باشم.» یکی از شوکآورترین نشانههای اینکه او تحصیلش چقدر جدی میگرفت این بود که در ۵ سال تحصیل در ایتون فقط دو بار به خانه رفت. این در حالی بود که خانهاش نسبت به بقیه دانش آموزان به مدرسه نزدیکتر بود.
جدیتی که آکوانگا نشان میداد از همان جنس جدیتی بود که پسرهای قبلی که از پلههای لرزان سیاست بالا رفته بودند از خود نشان داده بودند. آکوانگا در کتابش مینویسد: «اینجا هیچکس هیچوقت با صدای بلند نمیگوید که شاگردان ایتون رهبران بالفطرهاند. معماری ساختمان خودش این کار را میکند. ما همیشه کالج ایتون را با ثروت پیوند میزنیم و فارق التحصیل های ثروتمند و مشهور مدرسه توجهمان را جلب میکنند. اما داستانهایی که بیش از همه به این واقعیتها طعم میدهند اغلب خیالیاند. دنیای ادبیات به موفقیت مادی افراد به دیده منفی نگاه میکند (شکست بسیار جذابتر است.)و به همین دلیل تصویری که یک رماننویس از پسر محصل ایتون ترسیم میکند معمولاً ناخوشایندتر یا بد تراز واقعیت است.»
ضدقهرمانها و احمقها
بیایید شخصیت نادان ولی دوستداشتنی برتی ووستر را در نظر بگیریم. شخصیت او بهعنوان یک پسر محصل در ایتون جایگاه خاصی در آثار کلاسیک پی جی وودهاوس دارد. او بیشتر از آنکه تندوتیز باشد، گرم و مهربان است. برتی با دوستان دیگرش مارمادوک ملخص به چافی چافنل و جی دی آرسی چیز رایت به ایتون میرود. اما حتی در جهان داستانی وود هاوس هم این مدرسه استانداردهای خاص خودش را دارد. در داستان رایت هو، از شخصیت جیو سؤال میشود آیا در مدرسه با تابی گلاسوپ، عضو بیبو و خاصیت کلوپ درونز دوست بوده است، برتی جواب میدهد: «پناهبرخدا، در ایتون از اینجور شاگردها پیدا نمیشود.»
سال بالایی بدنام دیگری که از ایتون میتوان به یاد آورد، کاپیتان هوک شخصیت منفی مقابل پیتر پن است. (از قضا او هم مانند بوریس جانسون از کالج ایتون به کالج بلیول آکسفورد رفت.) پیشزمینه تحصیلات کاپیتان هوک در نمایشنامه جیام باری در لحظهای آشکار میشود که او در درگیری مرگبار با یک تمساح زیر لب میگوید: «شکوفا باد ایتون!». جملهای که شعار کالج ایتون است. هوک، آنطور که یکی از مدیران مدرسه در سال ۱۹۲۷ میگوید «از شاگردان شاخص ایتون بود اما در زمره شاگردان خوب نبود.» باری در سخنرانیای که در همان سال در ایتون داشت متذکر شد: «شاید دلیلش این باشد که او در آکسفورد با بد جماعتی رفاقت داشت. دار و دستهای که از مدرسه هاروی لندن بودند.»( مدرسه هاروی، در طول تاریخ رقیب ایتون بوده است.)
در زندگی واقعی در کالج ایتون، آنطور که در خاطرات آکوانگا میفهمیم، ضدقهرمانها و احمقها بهندرت دیده میشوند: کتاب «یکی از آنها» پرتره پر جزییاتی از سالهای مدرسه است. با اینکه «در تمام سالهای تحصیل فقط چهار پسر سیاهپوست در بین ۱۲۱۶ شاگردمدرسه بودند»، آکوانگا میگوید رفتارهای نژادپرستانه افراطی تجربه نکرده است. این خود برای ایتون نوعی پیشرفت محسوب میشود چون سی سال پیش از این، وقتی نویسنده نیجریهای دیلیبی اونه یما بهعنوان اولین شاگرد سیاهپوست در این مدرسه مشغول تحصیل شد، از گوشه کنایههای نژادپرستانه بسیار آزار دید. او تجربه این آزارها را در خاطراتش که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد نوشت. اونه یما تا همین اواخر به دلیل نوشتن درباره این حملههای نژادپرستانه از ورود به مدرسه منع شده بود.
نژادپرستی که آکوانگا تجربه کرد را میتوان نژادپرستی درجه دو دانست اما حتی این درجه نژادپرستی هم بهاندازه شکل قدیمی آزاردهنده و موذیانه است. یک روز پسری شروع کرد به شوخی درباره اینکه جد بزرگش در کار جابهجا کردن بردههای آفریقایی بوده و مالک تعداد زیادی برده بوده است. پسر دیگری بعدها به او گفت: «نمیدانی پشت سرت چهحرفهایی درباره سیاهپوستها میزدند.» او میگوید این مسئله بسیار برایش دردناک بود چون: «من برای خیلیها مانند یک استثنا در قانون مدرسه بودم.» بدتر از همه دوستانی بودند که او را تنها گذاشتند. یکی از آنها معذب شدن او از تفاوتش و همیشه در مرکز توجه بودن را ندیده میگرفت. پدر این دوست فکر میکرد آکوانگا «عنصر نفوذی یا جاسوسی است که از طرف دولت اوگاندا به مدرسهشان فرستادهشده. برای او باورکردنی نبود که پسری سیاهپوست از طبقه متوسط بتواند وارد ایتون شود.»
بعد از کتاب آکوانگا، کتاب خاطرات مهم دیگر درباره ایتون، کتاب خاطرات پل واتکینز به نام «در برابر خدای خود بایست» (۱۹۹۳) است. پل واتکینز نویسنده ۱۸ رمان ازجمله مجموعه داستانهای کاراگاه پکلا است که آنها را با نام مستعار سم ایستلند نوشته است. خاطرات او ماجرای پر افتوخیز و گاه طنزآمیز جوانی آمریکایی است که بعدازآنکه پدر و مادرش او را در یک مدرسه شبانهروزی رها کردهاند، سعی میکند با زندگی در یک کشور جدید تطبیق پیدا کند: «قسم میخورم خیال میکردم قرار است بروم به مهمانی!». این کتاب بعد از ۳۰ سال هنوز تجدید چاپ میشود و این نشان میدهد خوانندگان هنوز چقدر درباره داستانهایی درباره ایتون اشتیاق دارند.
رنگ پوست واتکینز با محیط مدرسه همخوانتر از آکوانگا بود اما حتی او هم حس میکرد به او برچسب خارجی بودن زده شده و در پوشه جدایی از بقیه قرارگرفته است. هرچند از وقتی ۶ ماهه بود پدر و مادرش او را در لیست انتظار مدرسه وارد کرده بودند. او مینویسد باید یکجور سردی در وجود خود میداشتید تا از این مسائل آزرده نشوید. آکوانگا هم این مسئله را تأیید میکند. او در کتابش این سردی را به یک ماسک تشبیه میکند. او به بیبیسی میگوید: «یکی از واقعیتهای زندگی در مدرسه شبانهروزی این است که نمیتوانید با آدمهایی که قرار است ۵ سال با آنها زندگی کنید وارد دعوا بشوید. کمکم یاد میگیرد اصلاً دشمنی و خشمی نداشته باشید. خیلی زود یاد میگیرد احساسات خودتان را بروز ندهید و این خصلتی میشود که با شما میماند.»
یک توتم ملی
آنچه آکوانگا به ماسک و واتکینز به سرد بودن تعبیر میکند، ویژگی است که بسیاری از ایتونیهای قدیمی بر سر آن توافق دارند. دمین لوییس بازیگر در سال ۲۰۱۶ گفت: «آنچه با ورود به مدرسه شبانهروزی از سر میگذرانید، خصوصاً در آن سن و سال، بخشی از شخصیت شما و تبدیل به یکجور مکانیسم تطبیق با شرایط میشود. آن گرما و محبتی که با پدر و مادر خود حس میکنید، ناگهان قطع میشود. کنار آمدن با قطع شدن چنین رابطه حسی قوی، وضعیت احساسی شما برای ادامه زندگی تعیین میکند.»
او معتقد است زندگی در ایتون به شاگردان یاد میدهد «بخش احساسی زندگیشان را با موفقیت طبقه بندی و کنترل کنند و همین به آنها قدرت میدهد تا از پلهها ترقی بالا بروند.» این توضیح بهخوبی نشان میدهد بیشتر رهبران سیاسی این کشور چه مسیری طی کردهاند.
مانند دیگر توتمهای ملی، میتوان بر اساس اعتقادات و پیشفرضهای مختلف تحلیلهای مختلفی از ایتون ارائه کرد. میتوان درباره شکوه و بزرگی آن خیالپردازی کرد و یا از افرادی که بدون شایستگی کافی به موقعیتهای بالا میرسند به تلخی انتقاد کرد. اما ایتون چه چیز درباره بریتانیا آشکار میکند؟
پل واتکینز در مصاحبه با بیبیسی میگوید: «وقتی به ایتون میروید، تمام رفتارهایتان تبدیل به تفسیر اجتماعی میشود. بهسختی میتوان جایی مانند ایتون را بدون اینکه به کسی بربخورد در یککلام توصیف کرد. همین بهخوبی قدرتی که این مکان در برابر ما دارد را نشان میدهد.» به نظر او ایتون بیشتر از هر چیزی نمایانگر «شیفتگی انگلستان به خود» است.
به نظر موسی آکوانگا آنچه ایتون درباره بریتانیا نشان میدهد این است که «اگر جز گروه بخصوصی باشید چندان مورد بازخواست یا بررسی قرار نخواهید گرفت.»
او درباره اتاقی در ایتون مینویسد که در آن سردیسهایی ازنخستوزیرهایی که دانشآموز ایتون بودهاند قرار داده شده. او از خطر ستایش قدرت بدون در نظر گرفتن آنچه در پشت آن است میگوید. او به وضعیت دیگری هم اشاره میکند که آن را «اثر قیفی» مینامد. وضعیتی که در آن افرادی که در اصل انسانهای خوبی هستند مجبور میشوند شبیه کسانی شوند که نسبت به انسان هایی که تجربه زیسته متفاوتی با آنها دارند عطوفتی ندارند. آنها فقط در این صورت از قیف عبور خواهند کرد. او میگوید: «اینیکی دیگر جنبههای سردی احساسی است در این فضا ایجاد میشود.»
اگر بخواهیم سردی و بیاحساسی را ملاک در نظر بگیریم، چه شخصیت داستانیای بهتر از بزرگترین جاسوس قرن بیستم یعنی جیمز باند؟ اطلاعات ما در مورد سالهایی که جیمز باند در ایتون درسخوانده محدود است اما در رمان فقط دو بار زندگی میکنی نوشته ایان فلمینگ، وقتی خیال میکنند جیمز باند مرده است، رئیس او آقای ام در متنی برای یادبودش مینویسد: «باید اعتراف کنیم که سالهای تحصیلش در ایتون کوتاه بود و چندان درخششی نداشت. بعد از دونیم ترم تحصیل و به دنبال مشکلاتی که با خدمتکار زن یکی از پسرها پیش آمد، به درخواست خالهاش از مدرسه بیرون آمد.»
خالق جیمز باند خود سابقه طولانیتری در ایتون داشت هرچند او هم چندان ندرخشید. ایان فلمینگ از مسیر سنتی وارد ایتون شد. او فرزند یک فرمانده نظامی تحصیلکرده در ایتون بود اما او هم از جهت تحصیل آکادمیک چندان موفق نبود و مادرش قبل از آنکه در امتحانهای مدرسه مردود شود، او را از ایتون در بیرون آورد. اما فلمینگ حداقل توانست حرفه نویسندگی را با نوشتن اولین داستانش در مجله مدرسه به نام ویورن آغاز کند. او همچنین یکی از شخصیتهای منفی و طرف مقابل جیمز باند را بلوفلد نام گذاشت که یکی از همکلاسیهای قدیمش بود. اما چکیده احساسی که فلمینگ نسبت به ایتون داشت را میتوان در جایزه چالش بزرگ و چند منظوره جیمز باند که به انجمن گلف ایتونیها تقدیم کرد دید. گلدانی که در واقع یک لگن بود.
فلمینگ تنها نویسندهای نیست که رابطه تناقض آمیزی با کالج ایتون دارد. جورج اورول با کمک بورسیه وارد ایتون شد. سابقه تحصیل در این کالج برای او که میخواست نویسندهای برای مردم باشد جور درنمیآمد. تا مدت گذشته تحصیلیاش را بیاهمیت جلوه میداد. بعدها درباره تجربهاش در ایتون گفت که هرچند در دوران تحصیل در ایتون نسبتاً راضی بود اما واقعاً کار چندانی در آنجا انجام نداد و خیلی کم آموخت. در مقاله شیر و تکشاخ در سال ۱۹۴۱ نوشت: «پیروزی درنبرد واترلو قطعاً در زمینهای بازی مدرسه ایتون رقمزده شد اما شکست در جنگ هایی که بعدازآن پیش آمد هم در همین مدرسه رقم خورد. یکی از حقایق محتوم زندگی انگلیسی در سهربع قرن گذشته ناتوانی طبقه حاکم بوده است.»
کالج ایتون اما بیتوجه به این ابراز نظرهای او، همچنان بورسیهای به نام جورج اورول برای «پسران بااستعدادی که امکان پیشرفت برایشان مهیا نبوده است» در نظر گرفته است.
محلی برای افراط
ایتون حتی برای نویسندگانی که در آن تحصیل نکردهاند هم منبع الهام بوده است. جان لوکاره فقط یک سال در ایتون تدریس کرد و آن را چنین توصیف کرد: «محلی برای افراط. جایی که مردم طبقه بالای انگلستان همزمان بهترین و بدترین خصوصیاتشان را نشان میدهند. شاگردان خوب واقعاً فوقالعادهاند و میتوانند دانش شمارا به چالش بکشند. شاگردان بدش شمارا با عمق ذهن یک جنایتکار آشنا میکنند.»
ایتون برای یک رماننویس مانند معدن ایده است و لوکاره از ایتون برای خلق مدرسه کارنه برای رمان قتل خوش کیفیت ایده گرفت.
نویسنده دیگر اولین وو است. نویسندهای که شاید بهجای تحصیل در کالج لانسین حسرت تحصیل در ایتون به دلش مانده بود اما در نهایت نویسندهای شد که کتابهایش روزنگاری زندگی مردمان طبقه بالای انگلستان است. او، سباستین فلایت شخصیت داستان بهشدت نوستالژیک بار دیگر براید هد را به قصد «مرد شدن» به ایتون فرستاد. سباستین بعد از یک مشاجره نیمه فلسفی با دوستان و خانواده با خودش میگوید: «خدا را شکر در ایتون درسخواندهام!» سباستین در اول کتاب در اوج شکوه و بسیار فاخر است اما هر چه در داستان پیش میرویم رو به سقوط میرود. بخشی از احساسات متناقض و به مدرسه ایتون شاید به دلیل ارتباط همسرش با مردی باشد که تحصیلکرده ایتون بود.
همانطور که از این لیست نویسندگان میتوان فهمید، ایتون همیشه مکانی برای پیشرفت ادبی بوده است. پل واتکینز مانند فلمینگ و اورول نوشتن را از ایتون آغاز کرد. او در کتاب «در برابر خدایت بایست» مینویسد وقتی در ایتون بود مدادی را با نخ به تختش بسته بود تا اگر شبها با ایدهای از خواب پرید بتواند سریع آن را بنویسد. او میگوید دو نسخه اولیه رمان شب روی روز روی شب را در ایتون وقتی ۱۶ ساله بوده نوشته است و ادامه میدهد: «نسخه دستنویس رمان الآن در کتابخانه ایتون نگهداری میشود.»
ایتون چه چیز به او یاد داده است؟ او به بخش فرهنگ بیبیسی میگوید: «شرافتی که در پیگیری اهداف وجود دارد. مسئله فقط خود هدف نیست. وقتی بعد از مدرسه وارد دنیای بیرونشدم کسی برایش مهم نبود که من کتاب مینویسم تا وقتی کتابها چاپ شدند. باارزشترین درسی که ایتون به من داد این بود که شجاعت داشته باشم و آنچه واقعاً برایش ساختهشدهام را دنبال کنم. نه چیزی که دیگران از من توقع دارند.»
برای آکوانگا ایتون محلی بود برای مواجهشدن و برآورده کردن توقعات جامعه و همینطور توقعات درونی خودش.
توقعاتی که به دنبال تحصیل در چنین کالج ممتازی ایجاد میشود. او میگوید: «من میدانستم در موقعیت تحصیلی قرارگرفتهام که افراد سیاهپوست بسیار کمی امکانش را پیدا میکنند. فکر میکنم این احساس را در تمام دوران حرفهای هم ادامه دادهام. این احساس که باید بهجایی برسم. باید کاری کنم که ارزش داشته باشد.»
او ادامه میدهد: «دوستی از آمریکا برایم نوشته تو استعدادت را هدر ندادهای. این خیلی جمله قوی و دلگرمکننده ای بود چون وقتی در مدرسهای آنقدر خاص و ممتاز تحصیل میکنید، هر هفته که آنجا هستید حسی در شما ایجاد میشود که همیشه با شما میماند. بعد وارد دنیا بیرون میشوید و با خودتان میگویید حالا باید با آن کاری انجام بدهم.»
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: مدرسه ای که بر بریتانیا حکم میراند