قسمت سی و دو جیران

   سریال جیران قسمت سی و دو 32Jeyran Serial Part 32

در ادامه اتفاقات سریال جیران قسمت ۳۱، برای قسمت ۳۲ باید بدانیم که 

پس از آن‌که نقره با روشن قهر کرد، شباهنگام روشن از کفایت‌خاتون بابت از کوره در رفتن خود عذرخواهی می‌کند. می‌گوید نادم هستم. حس می‌کنم پادشاهمان را برای همیشه از دست دادیم. 

کفایت می‌گوید به دریای متلاطم نمی‌شود زورق انداخت. جنگ امروز سیاوش با من و تو نبود. با خودش در جنگ است. رفت چون این جنگی نبود که جلوی دیگران انجامش دهد. این قدر خودت را مواخذه نکن. 

روشن می‌گوید اگر بفهمد مرگ پسر جیران کار ما بوده دیگر هیچ‌وقت به ما رو نمی‌کند بانو. کفایت می‌گوید لااقل تا وقتی درقش کاویانی را بردارد نباید بفهمد. روشن می‌پرسد اگر کیخسرو شد و برای همیشه رفت چی؟ کفایت خاتون می‌گوید سیاوش‌خان زند هم کاوه ما می‌شود هم فریدون ما. فردوس. از روشن خبری داری؟ 

سیاوش را در شرایط مردمی می‌بینیم که سراغ رحمت رفته است. رحمت از تماشای او کیف می‌کند. بحث به سلمان‌خان می‌کشد. رحمت خبر فوت شدن پسرِ جیران‌خاتون را به سیاوش می‌گوید.

سیاوش می‌گوید پس همه طلسم‌ها و ننه آشوب بادِ هوا بود؟‌می‌گوید الان مبهوت بازی روزگارم. بیچاره خدیجه.

نامه‌ای به رحمت می‌دهد تا به دست سارای گرجی برساند. رحمت می‌پرسد کِی از سفر برمی‌گردی؟ سیاوش می‌گوید نمی‌دانم رحمت. سر دوراهی عجیبی گیر کرده‌ام. نصف تردیدم با جواب این نامه برطرف می‌شود. نصف دیگرش هم باید در سرگردانی خودم پیدایش کنم.

آقاخان نوری نبات را صدا کرده و می‌گوید من را نگاه کن. خاکِ پامنار، مردکِ بی‌عار. تو آن‌جا چه غلطی می‌کنی؟ زنده‌ات نگذاشتم که خبر شکست بیاوری. مگر قرار نبود تاجی را بسازی. چه شد؟ اعلام روسیاهی می‌کند. می‌گوید کم‌کاری روشن را بگذارید به حساب کم‌لطفی ولی‌نعمت‌هاش. هم شما هم بانو تاج‌الدوله ظاهرا سرمست ولایت‌عهدی شاهزاده معین بودید و از نوکر خود غافل شدید. نه دستوری دادید و نه دستمزدی. تا این‌که امروز بانو تاج‌الدوله منت گذاشتند و ماموریت تازه ابلاغ کردند. دستخطی آورده‌ است با گلایه‌های فراوان.

می‌خواهد دست آقاخان نوری را ببوسد. و اجازه خروج می‌خواهد.

موقع رفتن، آقاخان نوری می‌گوید شاهزاده محمد میرزا. پسر جیران به مرگ طبیعی از دنیا رفت دیگر. نه؟ روشن می‌گوید بله قربان. اطبا هم تایید کردند. هرچند به نفع بانو تاج‌الدوله شد اما دلم برای مادرش هلاک شد. 

آقاخان کاظم را صدا می‌کند و از او می‌خواهد تجاهل نکند. همه چیز مهیای توافق ما با سفارت انگلیس بود اما حالا چی؟ تاجی کنار نکشیده، کاش کنار کشیده بود. گفته با تمام قوا مخالفت می‌کند و تمام اهل حرم را علیه ما می‌شوراند. چون همه کس و کار جیران با سفارت ملک‌زاده مقام گرفته‌اند و این خوش‌رقصی را از چشم ما می‌بیند. توافق آن‌ها که کرور کرور اشرفی برایش خرج شده بود از بین رفته و صدراعظم نگران است که جواب کلنل را چه کسی می‌دهد؟ به او می‌گوید زل بزن توی چشم معشوق خودت و بگو مرا به خیر تو امید نیست. شر مرسان.

نامه سیاوش به دست سارای گرجی می‌رسد. در آن نوشته که این سطرها را دستان لرزان مردی برایت می‌نویسد که قلم تردید جز به مصیبت‌دیدنش رضا نداده است. مردی که تقدیر حتی تو را هم وسیله اسارت و شکنجه‌اش کرد. حالا من و تو یکدیگر را خوب می‌شناسیم. می‌خواهم از بازی تازه تقدیر برایت بنویسم. من در اولین قدم‌ها باید از همه‌چیزم بگذرم و در آخرین قدم‌ها شاید همه آن‌چه اهالی ایران این سالها باخته‌اند به دست بیاورم و این یعنی تمام مملکت ایران را. 

شرح این‌که چرا و چطور باشد را بعد می‌گویم. تو مردی را تصور کن ایستاده بر سر بزرگترین دوراهی زندگی‌اش. یا باید تسلیم شود یا گام در مسیری سخت بگذارد. مردی که همیشه عمرش را برای برخاستن به عشق نیاز داشته و حالا جز زخم کهنه برایش چیزی نمانده است.

من برای برخاستن و قیام کردن محتاج عشقم. من محتاج سپر از جنس عشقم. در کوره وفای یک زن. زن وفاداری که با صلابت کنار من بایستد چنان‌که تمام ملکه‌ها در تمام قصه‌ها کنارشان ایستاده‌اند. یک سوال از تو دارم. آیا آن زن که ملکه زیبایی رازآلود باشد تویی؟‌خیلی زود جوابت را برایم بنویس. چون تا وقتی پشتم به چنین عشقی گرم نباشد قدم از قدم بر نخواهم داشت.

کاظم در حال بازی با دختر ملک‌زاده است که او وارد می‌شود. کاظم می‌رود وسایلش را جمع کند. می‌گوید این جور مواقع مردها وسایل زنش را جمع می‌کند برای خانه پدری. ولی من چون داماد شاهم وسایلم رو جمع می‌کنم بروم خانه پدری. اقدام می‌کنم برای متارکه. من طلاق می‌خواهم شاهدخت. 

ملک‌زاده می‌گوید این همه لاف عشق زدی. چطور رویت می‌شود کاظم؟ کاظم می‌گوید روسیاهم. چاره‌ای نیست. ملک‌زاده می‌گوید نمی‌خواهم به زور نگهت دارم اما بگو چرا نامردِ مردنما؟ کاظم می‌گوید من بد بودم با تو؟ برایت کم گذاشتم؟ پدری نکردم در حق دخترهایت؟ چرا از پشت خنجر زدی؟ از درد عشقی که باختم تا دل ببرم از تو می‌گویم. این بود مزد زحمات من؟ که دشمنی کنی با دوست نوری‌ها و دوستی کنی با دشمن نوری‌ها؟‌من مومن بودم به عشق تو. کافرم کردی. ملک‌زاده می‌گوید با یک خطا کافر شدی تو؟ من زنی نیستم که سرش عربده بکشند. چه کرده‌ام بگو. 

کاظم می‌گوید جیران. ملک‌زاده توی گوش کاظم می‌زند و می‌گوید جیران چه کار کرده؟کاظم می‌گوید می‌گویند نفس زنان حرم را بریده به پشتوانه برادر الدنگش. تاجی که بزرگ‌ترین متحد ماست عاجز است از دیدار شوهرش. تو کرده‌ای که هنوز دلت با من بی‌نوا نیست. 

ملک‌زاده می‌گوید من و کینه؟ من که تازه داشت دلم خوش می‌شد به بابا گفتن فرزندان؟ من اگر کاری برای جیران کردم از دلسوزی بود. کاظم می‌گوید تو به کوهساری‌ها قدرت دادی. شدی اسباب تضعیف تاجی و منی که خوب و بد شوهرت بودم. باشه حرفی نیست من می‌روم. ولی بدان آن کسی که وفا کرد و جفا دید من بودم نه تو.

 

 

 

 

قسمت بعدی - سریال جیران قسمت سی و دو 32 قسمت قبلی - سریال جیران قسمت سی و یک 31 Next Episode - Jeyran Serial Part 32 Previous Episode - Jeyran Serial Part 31

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت سی و دو جیران