قسمت چهارده عزیز
در کارگاه عزیز، مقصوده را می بینیم که آمده تا عزیز و افنان را برای جشن تولدش دعوت کند و می گوید دوست دارد خانواده دوباره کنار هم جمع شوند. او یک دست لباس به افنان می دهد و می گوید آن را در جشن بر تن کند. عزیز دعوت را قبول می کند و به افنان می گوید تو نباید به جشن بیایی.
در هنگام غروب راننده مقصوده به دنبال افنان می آید. افنان وقتی در این موقعیت قرار می گیرد، احساس می کند که نرفتن به جشن نوعی بی احترامی است.
او حاضر می شود و به همراه راننده به سمت خانه غالب می رود. در نزدیکی خانه غالب، افنان مصطفی را می بیند. مصطفی یک هدیه برای مقصوده گرفته و نمی داند چطور می تواند آن را به دست او برساند. افنان به او قول می دهد که از رابطه آن ها به کسی چیزی نگوید و هدیه را از او می گیرد تا به مقصوده بدهد.
عزیز وقتی جلوی در خانه غالب افنان را می بیند، از او می خواهد که برای حفظ آبروی او هم که شده به خانه برگردد. مقصوده می آید و با اصرار افنان را به داخل خانه می برد.
کنعان و آدم هم با هم وارد خانه می شوند. غالب با دیدن کنعان بسیار عصبانی می شود بعد چشمش به عزیز و افنان می افتد و بسیار تعجب می کند. او از افنان می خواهد که به آشپزخانه پیش خدمتکارها برود و با آن ها غذا بخورد.
عمه نگار این صحنه را می بیند و جلو می رود و می گوید نمی گذارد که همسر آینده عزیز پیش خدمتکارها غذا بخورد.
پیر افنان را سر میز شام به کنار خودش دعوت می کند. عزیز و دلربا با دیدن هم بسیار هیجان زده اند و به هم زل زده اند. دلربا گلسری که عزیز در تولدش به او هدیه داده بود را روی موهایش زده است. عزیز با دیدن آن گلسر غمش بیشتر می شود.
وقتی شام سرو می شود، افنان بیشتر از همه اشتها دارد و به همه می گوید وقتی مردم گرسنه هستند، خوب نیست غذا حروم شود و از اصلان یکی از خدمتکاران غالب عذرخواهی می کند. همه به جز پیر می خندند.
بعد از شام کنعان افنان را در گوشه ای می بیند و به او می گوید از رفتار اشراف زاده ها ناراحت نشو، آن ها هیچوقت ما را از خودشان نمی دانند. افنان در پاسخ می گوید هرگز دلم نمی خواهد مثل آن ها باشم.
مردها کنار هم نشسته اند و صحبت می کنند. غالب از عزیز می خواهد با کارگرها خوش رفتاری نکند چون آن ها عادت دارند زور بالای سرشان باشد. عزیز در جواب او می گوید آن ها هیچ فرقی با شما ندارند فقط پول ندارند. پیر از حرف های عزیز می ترسد. عزیز در میان صحبت ها می فهمد که فردا مزایده نخ قالی برپاست و می خواهد که در آن شرکت کند.
بعد از شام آدم از دلربا می خواهد تا کمی پیانو بنوازد. دلربا برای اینکه افنان را بیش از پیش از چشم عزیز بیاندازد، از او می خواهد که برایشان آواز بخواند. اما افنان که صدایی زیبا دارد یک ترانه غمگین می خواند، همه را متحیر و متعجب می کند و همه او را تحسین می کنند.
در راه بازگشت به منزل عزیز به افنان می گوید من به تو گفته به جشن امشب نیایی تا مضحکه جمع نشوی. لباس هایی هم که پوشیدی در تنت زار میزند.
افنان متوجه می شود که دل بستنش به عزیز اشتباه است و او هرگز به چشم یک زن زندگی به افنان نگاه نمی کند و عاشقش نمی شود.
پیر با غالب مشغول صحبت است و از خیال پردازی عزیز می گوید و هشدار می دهد که آدمی مثل او در رسیدن به اهدافش موفق می شود. بعد به او می گوید که باید جلوی عزیز را بگیریم. غالب تصمیم می گیرد چند نفر را برای کتک زدن عزیز اجیر کند تا او به مزایده فردا نرسد.
عزیز که می داند با چه آدم هایی طرف است، انتظار چنین رفتارهایی را دارد و با آن افراد می جنگد و هر طور شده سر وقت به مزایده می رسد. غالب از حضور او ناراحت می شود.
پایان قسمت 14
قسمت بعدی - سریال عزیز قسمت چهارده 14 قسمت قبلی - سریال عزیز قسمت سیزده 13 Next Episode - Aziz Serial Part 14 Previous Episode - Aziz Serial Part 13منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهارده عزیز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران